مافیای بزرگ
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 17
که دیدم چریونگ پایین پله ها منتظره وقتی سرش رو برگردوند نگاه افتاد به من با آخرین سرعت اومد طرفم
¥بانوی من کجا بودید !(استرسی )
_خب رفته بودم خودمو درست کنم میدونی آخه...(تعجب)
نذاشت حرفم رو کامل کنم
¥وای وای وای دیره خیلی هم دیره ملکه دستور دادن برین دیدنشون!
_باشه آروم باش چریونگ یه نفس عمیق بکش دختر الان سکته میکنی!
¥(نفس عمیق)
_خب حالا بگو ساعت چنده!
¥ساعت ۷ بعد از ظهر
_خب مگه شام رو ساعت ۹ نمی خورن!؟
¥بله
_پس وقت داریم آروم باش
¥چشم
_حالا بگو ملکه چیکار دارن
¥نمیدونم گفتن برو به ات بگو بیاد اتاق چای خوری! تازه دختر هاشون همراه همسر برادر های ولیعهد هم هستن برای همین استرس داشتم
_اینجوری که به منم استرس وارد کردی اوففففف آروم باش بیا بریم !
¥چشم!
چریونگ از جلو حرکت کرد چون من هنوز قصر رو کامل نمی شناختم وقتی رسیدم در اینجا کرمی ملایم بود استرس شدیدی داشتم اوففففف ات آروم باش آروم در زدم که یه خدمتکار درو باز کرد تلاش کردم خیلی با وقار وارد اتاق بشم چریونگ درست گفته بود همه هستن! به ملکه تعظیم کردم و گفتم
_سلام اولیاحضرت (تعظیم)
ملکه:سلام عزیزم بیا بشین اینجا
رفتم جایی که ملکه گفته بود نشستم
ملکه:خب امروز همه ی بانو های قصر رو اینجا جمع کردم که بگم فردا روز عروسی ولیعهد هست و نمیخوام کمترین بی دقتی و بی نظمی رو بیبنم و اگر هر کدوم شما بخواید این مراسم رو خراب کنید با شخص من روبه هستین شیر فهم شد!؟
همه:بله بانوی من
ملکه: خب راجب تو ات قرار امشب لباست رو آماده کنیم توی خانواده ما رسمه که تا ۴ شب بعد عروسی ولیعهد هر شب مراسم بگیریم و تو باید ۴ دس لباس عروس داشته باشی خیاط ها اومدن اندازه هاتو بگیرن لطفا همکاری کن !
_ملکه اگر اجازه بدید میخاستم چیزی بگم
ملکه:بگو
_میخاستم لباس هایی که خودم طراحی کردم رو برای این چهار شب بپوشم اجازه دارم؟
ملکه:باید بیبنم مناسب هستن یا نه!
روبه چریونگ گفتم
_دفترم رو بده
¥چشم(داد)
_بانوی من این طرح ها مد نظر منه!
ملکه دفتر رو گرفت ورق زد لباس هارو دید
ملکه:خیلی هم عالی اینا ها عالی هستن!
_ممنونم
ملکه:میتونی این هارو بپوشی ولی باید برای منم یه لباس طراحی کنی!
_البته یکی که فک کنم خوشتون بیاد طراحی کردم
نشون ملکه دادم
ملکه:عالی عه وقتی اندازه هارو گرفتن این طرح هارو تحویل خیاط بده!
_چشم
خیاط ها اومدن اندازه هارد گرفتن طرح هارو بهشون دادم و گفتن تا فردا شب آماده میشه بعد از اندازه گیری ملکه اجازه داد که بریم منم همراه چریونگ رفتم تو حیاط قصر داشتیم راه می رفتیم که یه چیز سفید از زیر پام پیدا کردم اول ترسیدم ولی بعدش که دقت کردم دیدم یه خرگوش کوچولوی خیلی نازههههههه آخی بخورمش آروم بغلش کردم داشت می لرزید که چریونگ گفت
¥آخی چقدر نازه
_آره خیلی اینو می خوام نگه دارم بیا بریم تمیزش کنم
¥چشم
گیلیگیلی گایز شرط هارو سریع برسونید این فیک تموم شه خیلی دلم میخواد فصل دوم مافیای بزرگ رو بزارمممم🍪🤎
ᴘᴀʀᴛ 17
که دیدم چریونگ پایین پله ها منتظره وقتی سرش رو برگردوند نگاه افتاد به من با آخرین سرعت اومد طرفم
¥بانوی من کجا بودید !(استرسی )
_خب رفته بودم خودمو درست کنم میدونی آخه...(تعجب)
نذاشت حرفم رو کامل کنم
¥وای وای وای دیره خیلی هم دیره ملکه دستور دادن برین دیدنشون!
_باشه آروم باش چریونگ یه نفس عمیق بکش دختر الان سکته میکنی!
¥(نفس عمیق)
_خب حالا بگو ساعت چنده!
¥ساعت ۷ بعد از ظهر
_خب مگه شام رو ساعت ۹ نمی خورن!؟
¥بله
_پس وقت داریم آروم باش
¥چشم
_حالا بگو ملکه چیکار دارن
¥نمیدونم گفتن برو به ات بگو بیاد اتاق چای خوری! تازه دختر هاشون همراه همسر برادر های ولیعهد هم هستن برای همین استرس داشتم
_اینجوری که به منم استرس وارد کردی اوففففف آروم باش بیا بریم !
¥چشم!
چریونگ از جلو حرکت کرد چون من هنوز قصر رو کامل نمی شناختم وقتی رسیدم در اینجا کرمی ملایم بود استرس شدیدی داشتم اوففففف ات آروم باش آروم در زدم که یه خدمتکار درو باز کرد تلاش کردم خیلی با وقار وارد اتاق بشم چریونگ درست گفته بود همه هستن! به ملکه تعظیم کردم و گفتم
_سلام اولیاحضرت (تعظیم)
ملکه:سلام عزیزم بیا بشین اینجا
رفتم جایی که ملکه گفته بود نشستم
ملکه:خب امروز همه ی بانو های قصر رو اینجا جمع کردم که بگم فردا روز عروسی ولیعهد هست و نمیخوام کمترین بی دقتی و بی نظمی رو بیبنم و اگر هر کدوم شما بخواید این مراسم رو خراب کنید با شخص من روبه هستین شیر فهم شد!؟
همه:بله بانوی من
ملکه: خب راجب تو ات قرار امشب لباست رو آماده کنیم توی خانواده ما رسمه که تا ۴ شب بعد عروسی ولیعهد هر شب مراسم بگیریم و تو باید ۴ دس لباس عروس داشته باشی خیاط ها اومدن اندازه هاتو بگیرن لطفا همکاری کن !
_ملکه اگر اجازه بدید میخاستم چیزی بگم
ملکه:بگو
_میخاستم لباس هایی که خودم طراحی کردم رو برای این چهار شب بپوشم اجازه دارم؟
ملکه:باید بیبنم مناسب هستن یا نه!
روبه چریونگ گفتم
_دفترم رو بده
¥چشم(داد)
_بانوی من این طرح ها مد نظر منه!
ملکه دفتر رو گرفت ورق زد لباس هارو دید
ملکه:خیلی هم عالی اینا ها عالی هستن!
_ممنونم
ملکه:میتونی این هارو بپوشی ولی باید برای منم یه لباس طراحی کنی!
_البته یکی که فک کنم خوشتون بیاد طراحی کردم
نشون ملکه دادم
ملکه:عالی عه وقتی اندازه هارو گرفتن این طرح هارو تحویل خیاط بده!
_چشم
خیاط ها اومدن اندازه هارد گرفتن طرح هارو بهشون دادم و گفتن تا فردا شب آماده میشه بعد از اندازه گیری ملکه اجازه داد که بریم منم همراه چریونگ رفتم تو حیاط قصر داشتیم راه می رفتیم که یه چیز سفید از زیر پام پیدا کردم اول ترسیدم ولی بعدش که دقت کردم دیدم یه خرگوش کوچولوی خیلی نازههههههه آخی بخورمش آروم بغلش کردم داشت می لرزید که چریونگ گفت
¥آخی چقدر نازه
_آره خیلی اینو می خوام نگه دارم بیا بریم تمیزش کنم
¥چشم
گیلیگیلی گایز شرط هارو سریع برسونید این فیک تموم شه خیلی دلم میخواد فصل دوم مافیای بزرگ رو بزارمممم🍪🤎
۱.۰k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.