پارت ۱
دیانا"از تختم بلند شدم رفتم سرویس کارهای مربوط رو انجام دادم رفتم توی آشپز خونه تا یک لیوان قهوه درست کنم امروز راحت بودم چون مامان بابام زودتر رفته بودن کافه البته منم قرار بود برم قهوه رو خوردم رفتم کمی با پاستیل بازی کردم بعد آماده شدم رفتن کافه که چند تا از فالوور هام رو دیدم و باهاشون عکس انداختم که یهو دیدم یکی داره بهم اشاره میکنه که بیام بیرون رفتن بیرون که بهم گفت
ارسلان"سلام خوبید خانم رحیمی میخواستم چند لحظه باهاتون صحبت کنم
دیانا "بله بفرمایید
ارسلان "من میخواستم بهتون درخواست رابطه بدم و اینکه اسمم ارسلان (بچه ها میدونم خیلی بد ازش درخواست کرد ولی ساعت ۴ صبح از این بهتر به ذهنم نمیرسید ادامه )
دیانا "ببخشید ولی من جوابم نه هستش
ارسلان "ازش خداحافظی کردم ولی دلم پیشش بود خدایا چرا این دخترا اینقدر خودشون رو میگیرند
دیانا "خودم حس بدی داشتم از جوابی که بهش دادم ولی ذهنم رو زیاد درگیرش نکردم و رفتم توی کافه تا به کارم برسم
ادامه دارد...........
ارسلان"سلام خوبید خانم رحیمی میخواستم چند لحظه باهاتون صحبت کنم
دیانا "بله بفرمایید
ارسلان "من میخواستم بهتون درخواست رابطه بدم و اینکه اسمم ارسلان (بچه ها میدونم خیلی بد ازش درخواست کرد ولی ساعت ۴ صبح از این بهتر به ذهنم نمیرسید ادامه )
دیانا "ببخشید ولی من جوابم نه هستش
ارسلان "ازش خداحافظی کردم ولی دلم پیشش بود خدایا چرا این دخترا اینقدر خودشون رو میگیرند
دیانا "خودم حس بدی داشتم از جوابی که بهش دادم ولی ذهنم رو زیاد درگیرش نکردم و رفتم توی کافه تا به کارم برسم
ادامه دارد...........
۵.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.