رهایی از عشق
پارت13
ماریان: هرچقدر تلاش میکردم نمیتونستم از زیر دستش برم بیرون.. دستشو برد سمت حوله ی تنم که یهو در با شدت زیادی باز شد..
تهیونگ: دارین چه غلطی میکنین(با داد)
یونگی: تو دیگه کی هستی
تهیونگ: بدون هیچ مکسی رفتم و یه مشت زدم توی صورتش
ماریان: از روی تخت بلند شدمو یه گوشه وایسادم و داشتم به دعوای اون دوتا نگاه میکردم که یهو تهیونگ دستمو کشید و از اتاق بیرون برد..
صبر کن، من باید لباسامو بپوشم..
تهیونگ: کُتمو در آوردمو روی شونه هاش انداختم
ماریان: اصلا چرا داری منو میبری من با تو جایی نمیام
تهیونگ: خفه شو(با داد)
ماریان: از عمارت بیرون رفتیم و من توی ماشین نشستم.. چند مین گذشته بود اما هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده بود..
تو چطور منو پیدا کردی
تهیونگ: این انقدر برات مهمه؟ اگه من دیرتر میرسیدم معلوم نبود میخاستین چه غلطی بکنین
ماریان: من تقصیری نداشتم
تهیونگ: من که میدونم تو یه هرزه ای نیاز نیست ازم قایمش کنی
ماریان: با حرفی که زد اشکام گونمو خیس کردن..
من نمیخاستم.. نمیخاستم اینجوری شه، مهم نیست اگه حرفمو باور نکنی ولی من واقعا نمیخاستم این اتفاق بیوفته..
تهیونگ: دختره ی زیر خواب(با داد) میزاری هرکسی که خاست بهت دست بزنه بعد میای جلوی من مظلوم نمایی میکنی ها؟ منم به روش خودم ادمت میکنم
ماریان: تو نمیتونی منو بزور نگه داری
تهیونگ: اتفاقا خیلی خوب میتونم اینکارو بکنم
ماریان: هوفی کشیدم و از ماشین پیاده شدم..
تهیونگ: بردمش توی یکی از اتاقا و رو به روش وایسادم
ماریان: میشه یچیزی بهم بدی که بپوشم
تهیونگ: بعدا بهت میدم ولی الان نه..
ماریان: منظورت چیه
تهیونگ: نزدیکش رفتم و موهاشو کنار زدم،
کاری که اون نکردو من میکنم
ماریان: با حرفش ترس برم داشت و قلبم تند تند میزد..
تهیونگ: کُتو از روی شونه هاش برداشتمو کنار انداختم..
ماریان: نه.. نه لطفا نکن.. اینکارو ن..
تهیونگ: نذاشتم حرفشو کامل بزنه و لبامو رو لباش گذاشتم...
ماریان: هرچقدر تلاش میکردم نمیتونستم از زیر دستش برم بیرون.. دستشو برد سمت حوله ی تنم که یهو در با شدت زیادی باز شد..
تهیونگ: دارین چه غلطی میکنین(با داد)
یونگی: تو دیگه کی هستی
تهیونگ: بدون هیچ مکسی رفتم و یه مشت زدم توی صورتش
ماریان: از روی تخت بلند شدمو یه گوشه وایسادم و داشتم به دعوای اون دوتا نگاه میکردم که یهو تهیونگ دستمو کشید و از اتاق بیرون برد..
صبر کن، من باید لباسامو بپوشم..
تهیونگ: کُتمو در آوردمو روی شونه هاش انداختم
ماریان: اصلا چرا داری منو میبری من با تو جایی نمیام
تهیونگ: خفه شو(با داد)
ماریان: از عمارت بیرون رفتیم و من توی ماشین نشستم.. چند مین گذشته بود اما هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده بود..
تو چطور منو پیدا کردی
تهیونگ: این انقدر برات مهمه؟ اگه من دیرتر میرسیدم معلوم نبود میخاستین چه غلطی بکنین
ماریان: من تقصیری نداشتم
تهیونگ: من که میدونم تو یه هرزه ای نیاز نیست ازم قایمش کنی
ماریان: با حرفی که زد اشکام گونمو خیس کردن..
من نمیخاستم.. نمیخاستم اینجوری شه، مهم نیست اگه حرفمو باور نکنی ولی من واقعا نمیخاستم این اتفاق بیوفته..
تهیونگ: دختره ی زیر خواب(با داد) میزاری هرکسی که خاست بهت دست بزنه بعد میای جلوی من مظلوم نمایی میکنی ها؟ منم به روش خودم ادمت میکنم
ماریان: تو نمیتونی منو بزور نگه داری
تهیونگ: اتفاقا خیلی خوب میتونم اینکارو بکنم
ماریان: هوفی کشیدم و از ماشین پیاده شدم..
تهیونگ: بردمش توی یکی از اتاقا و رو به روش وایسادم
ماریان: میشه یچیزی بهم بدی که بپوشم
تهیونگ: بعدا بهت میدم ولی الان نه..
ماریان: منظورت چیه
تهیونگ: نزدیکش رفتم و موهاشو کنار زدم،
کاری که اون نکردو من میکنم
ماریان: با حرفش ترس برم داشت و قلبم تند تند میزد..
تهیونگ: کُتو از روی شونه هاش برداشتمو کنار انداختم..
ماریان: نه.. نه لطفا نکن.. اینکارو ن..
تهیونگ: نذاشتم حرفشو کامل بزنه و لبامو رو لباش گذاشتم...
۲.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.