رمان سه سوت پارت ششم
با حالت مسخره ای به من نگاه کرد و گفت:
-شمام که مراحمین!
یه نیم نگاه به نیما که تا کمر رفته بود توی صندوق انداختم و با آرنج محکم کوبیدم
تو پهلوش که آخش دراومد و غر
زد:
-چه مرگته!
کنار گوشش آروم گفتم:
-دیگه به من تیکه ننداز!
و قدم تند کردم و خودمو رسوندم به نیما که هنوز درگیر بود و داشت جوری چمدونا
رو می چپوند توی صندوق که همه
شون جا بشن .تابلو بود این نیماهه یه نظری به ما داره .البته من به روی خودم نمی
آوردم .نگینم چیزی نمی گفت گاهی
فقط تیکه می انداخت .ولی خوب یه وقتایی دست خودم نبود کرم می ریختم .االن
از همون وقتا بود .با لحنی که هر
وقت حرف می زدم نیما تقریبا خیس عرق می شد گفتم:
-باعث زحمت شدم اول صبحی آقا نیما.
نیما که تمام حواسش توی صندوق بود با این حرف من سرشو تند بیرون کشید که
سرش محکم خورد به در صندوق.الهی بمیرم سرش نابود شد .از شدت درد اشک توی چشماش جمع شده بود .من
واقعا تو اون لحظه دیگه نمی خواستم
کرم بریزم ولی خوب نگرانش شدم و یه قدم فاصله رو بریدم و جلوش وایسادم و با
نگرانی به سرش نگاه کردم و گفتم:
-وای آقا نیما چی شد؟
نیما با این حرف من زل زد تو چشمام و چند بار آب دهنشو قورت داد .بچه مردم و
نابود کردم.
-خوبم!
خوبی؟ تابلوه داری می میری که .قبل از اینکه بیچاره کال از حال بره دوباره عقب
گرد کردم .نگین از پشت ناخونشو فرو
کرد تو پهلوم که رسما انگشتش رسیده بود به کلیه ام.
-کم داداش منو اذیت کن.
با اخم برگشتم و نگاهش کرد .و زیر لب گفتم:
-من به داداش تو چکار دارم؟
نگین با چشم به نیما اشاره کرد .برگشتم و به نیما دوباره نگاه کردم .دستش هنوز
روی سرش بود و به من زل زده بود.
قیافه اش عین این بچه های کتک خورده شده بود .الهی نازی دردش گرفته خیلی .
سینه ام صاف کردم و یه کم گردنم
و کج کردم و گفتم:
-نمی ریم؟
نیما تند دستشو از روی سرش برداشت و گفت:
-چرا...چرا..بریم.
بعد ساك و کوله رو هم چپوند توی صندوق و رفت سمت در .بنده خدا رو گذاشته
بودم سر کار .خوب چکار کنم دست من نبود.نیما پسر خوبی بود .من واقعا ازش بدنم نمی اومد .یه وقتایی هم بهش فکر
می کردم ولی خوب قیافه اش به
دلم نمی نشست زیادی ظریف و دخترونه بود .من خودم با این هیکل و قد واقعا کنار
نیما که قرار می گرفتم وصله ناجوری
بودم .اصلا یکی از دلایلی که تربیت بدنی رو انتخاب کردم همین قد و هیکلم بود .
قدم صد و شصت و هشت بود و بدنم
تو پر بودم .ولی نیما لاغر و باریک بود .قدش هم شاید پنج شیش سانتی از من
بلندتر بود.
-شمام که مراحمین!
یه نیم نگاه به نیما که تا کمر رفته بود توی صندوق انداختم و با آرنج محکم کوبیدم
تو پهلوش که آخش دراومد و غر
زد:
-چه مرگته!
کنار گوشش آروم گفتم:
-دیگه به من تیکه ننداز!
و قدم تند کردم و خودمو رسوندم به نیما که هنوز درگیر بود و داشت جوری چمدونا
رو می چپوند توی صندوق که همه
شون جا بشن .تابلو بود این نیماهه یه نظری به ما داره .البته من به روی خودم نمی
آوردم .نگینم چیزی نمی گفت گاهی
فقط تیکه می انداخت .ولی خوب یه وقتایی دست خودم نبود کرم می ریختم .االن
از همون وقتا بود .با لحنی که هر
وقت حرف می زدم نیما تقریبا خیس عرق می شد گفتم:
-باعث زحمت شدم اول صبحی آقا نیما.
نیما که تمام حواسش توی صندوق بود با این حرف من سرشو تند بیرون کشید که
سرش محکم خورد به در صندوق.الهی بمیرم سرش نابود شد .از شدت درد اشک توی چشماش جمع شده بود .من
واقعا تو اون لحظه دیگه نمی خواستم
کرم بریزم ولی خوب نگرانش شدم و یه قدم فاصله رو بریدم و جلوش وایسادم و با
نگرانی به سرش نگاه کردم و گفتم:
-وای آقا نیما چی شد؟
نیما با این حرف من زل زد تو چشمام و چند بار آب دهنشو قورت داد .بچه مردم و
نابود کردم.
-خوبم!
خوبی؟ تابلوه داری می میری که .قبل از اینکه بیچاره کال از حال بره دوباره عقب
گرد کردم .نگین از پشت ناخونشو فرو
کرد تو پهلوم که رسما انگشتش رسیده بود به کلیه ام.
-کم داداش منو اذیت کن.
با اخم برگشتم و نگاهش کرد .و زیر لب گفتم:
-من به داداش تو چکار دارم؟
نگین با چشم به نیما اشاره کرد .برگشتم و به نیما دوباره نگاه کردم .دستش هنوز
روی سرش بود و به من زل زده بود.
قیافه اش عین این بچه های کتک خورده شده بود .الهی نازی دردش گرفته خیلی .
سینه ام صاف کردم و یه کم گردنم
و کج کردم و گفتم:
-نمی ریم؟
نیما تند دستشو از روی سرش برداشت و گفت:
-چرا...چرا..بریم.
بعد ساك و کوله رو هم چپوند توی صندوق و رفت سمت در .بنده خدا رو گذاشته
بودم سر کار .خوب چکار کنم دست من نبود.نیما پسر خوبی بود .من واقعا ازش بدنم نمی اومد .یه وقتایی هم بهش فکر
می کردم ولی خوب قیافه اش به
دلم نمی نشست زیادی ظریف و دخترونه بود .من خودم با این هیکل و قد واقعا کنار
نیما که قرار می گرفتم وصله ناجوری
بودم .اصلا یکی از دلایلی که تربیت بدنی رو انتخاب کردم همین قد و هیکلم بود .
قدم صد و شصت و هشت بود و بدنم
تو پر بودم .ولی نیما لاغر و باریک بود .قدش هم شاید پنج شیش سانتی از من
بلندتر بود.
۵.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.