نوشیدن خون قرمز
شرطا نرسید ولی گذاشتم
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 16)
ات: خب دیگه بریم بخوابیم خوابم میاد
تهیونگ: بریم....
( با ات رفتن اتاق و لباس خواب هاشون پوشیدن و تو بغل هم خوابیدن)
ساعت 12 ظهر
ایزوئل: ( رفته بود اتاق ات و تهیونگ و روشون بپر بپر میکرد و میگفت)....
ایزوئل: مامانییی..... بابایییی..... بیدار شیددد....
ات: ( با چشمای بسته و خوابالو)..... توله سگ نکن گمشو اونور.....
ایزوئل: بیدار شیددد..... بیدار شیددد.....
ادمین
بعد از کلی جر و بحث بالاخره ات و تهیونگ بیدار شدن و کارای دستشویی و لازم رو کردن و رفتن پایین ایزوئل نشست سر میز و گفت
ایزوئل: گشنمههه..... صبحونه بده مامانییی
ات: الان حقته بزارم از گشنگی بمیری....
ایزوئل: ( زبون نشون میده به ات).....
( ات صبحونه رو چید رو میز و بعد از خوردن ات میز رو جمع کرد و تهیونگ گفت)
تهیونگ: نظرتون چیه فیلم ببینیم؟!....
ات: موافقم....
ایزوئل: اخ جوننن....
( ایزوئل با ات و تهیونگ خیلی فیلمای عاشقانه نگاه کرده ولی نه از اون کارای خاک بر سری فقط بوس از لب دیده و دیگه بر تهیونگ و ات عادی شده که فیلم اینجوری بزارن نگاه کنن)
تهیونگ: فیلم.....خوبه؟ ( خودتون یه فیلم تصور کنید فقط کارای خاک بر سری نداشته باشه توش)
ات و ایزوئل: ارههه.....
( ایزوئل نشست وسط تهیونگ و ات رو مبل و تهیونگ فیلم رو گذاشت و شروع کردن به نگاه کردن و یه تیکه اش بوس از لب اومد و تهیونگ به ات نگاه کرد و ات هم همینطور و صورت هاشونو بردن نزدیک هم و همو بوسیدن که یهو ایزوئل برگشت.....)
ایزوئل: اخ جونممم بالاخره بوسه مامانی و بابایی دیدممم.....
( ات و تهیونگ سریع از هم جدا شدن)
ات: خیلی..... ( میخنده)...
تهیونگ: به تو کوچولو هیچ لقبی مناسب نیست.... ( میخنده)....
ایزوئل: تولوخدا دوباره بوس کنید همو..... بوس بوس بوس...... بوس بوس بوس....
ات: فیلمتو نگاه کن بچه پرو.... ( سر ایزوئل رو برگردوند به سمت فیلم و بعد چند ساعت بالاخره فیلم تموم شد)
ات: اوه ساعت 4 هستش.... دیگه کم کم حاضر بشیم....
تهیونگ: اره.....
ایزوئل: برای کجا؟!.....
تهیونگ: قراره بریم یه جایی..... بزودی میفهمی....
ات ویو
رفتم اتاق و یه دوش 10 مینی گرفتم و اومدم بیرون یه میکاپ ساده کردم و موهامو از پشت بافتم و لباسامو پوشیدم.... ( عکسشو میزارم).....و تهیونگ هم لباساشو پوشیده.... ( عکسشو میزارم)...... دوتایی از پله ها رفتیم پایین و ایزوئل همونطور رو مبل نشسته بود....
ادامه اش تو کامنتا
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 16)
ات: خب دیگه بریم بخوابیم خوابم میاد
تهیونگ: بریم....
( با ات رفتن اتاق و لباس خواب هاشون پوشیدن و تو بغل هم خوابیدن)
ساعت 12 ظهر
ایزوئل: ( رفته بود اتاق ات و تهیونگ و روشون بپر بپر میکرد و میگفت)....
ایزوئل: مامانییی..... بابایییی..... بیدار شیددد....
ات: ( با چشمای بسته و خوابالو)..... توله سگ نکن گمشو اونور.....
ایزوئل: بیدار شیددد..... بیدار شیددد.....
ادمین
بعد از کلی جر و بحث بالاخره ات و تهیونگ بیدار شدن و کارای دستشویی و لازم رو کردن و رفتن پایین ایزوئل نشست سر میز و گفت
ایزوئل: گشنمههه..... صبحونه بده مامانییی
ات: الان حقته بزارم از گشنگی بمیری....
ایزوئل: ( زبون نشون میده به ات).....
( ات صبحونه رو چید رو میز و بعد از خوردن ات میز رو جمع کرد و تهیونگ گفت)
تهیونگ: نظرتون چیه فیلم ببینیم؟!....
ات: موافقم....
ایزوئل: اخ جوننن....
( ایزوئل با ات و تهیونگ خیلی فیلمای عاشقانه نگاه کرده ولی نه از اون کارای خاک بر سری فقط بوس از لب دیده و دیگه بر تهیونگ و ات عادی شده که فیلم اینجوری بزارن نگاه کنن)
تهیونگ: فیلم.....خوبه؟ ( خودتون یه فیلم تصور کنید فقط کارای خاک بر سری نداشته باشه توش)
ات و ایزوئل: ارههه.....
( ایزوئل نشست وسط تهیونگ و ات رو مبل و تهیونگ فیلم رو گذاشت و شروع کردن به نگاه کردن و یه تیکه اش بوس از لب اومد و تهیونگ به ات نگاه کرد و ات هم همینطور و صورت هاشونو بردن نزدیک هم و همو بوسیدن که یهو ایزوئل برگشت.....)
ایزوئل: اخ جونممم بالاخره بوسه مامانی و بابایی دیدممم.....
( ات و تهیونگ سریع از هم جدا شدن)
ات: خیلی..... ( میخنده)...
تهیونگ: به تو کوچولو هیچ لقبی مناسب نیست.... ( میخنده)....
ایزوئل: تولوخدا دوباره بوس کنید همو..... بوس بوس بوس...... بوس بوس بوس....
ات: فیلمتو نگاه کن بچه پرو.... ( سر ایزوئل رو برگردوند به سمت فیلم و بعد چند ساعت بالاخره فیلم تموم شد)
ات: اوه ساعت 4 هستش.... دیگه کم کم حاضر بشیم....
تهیونگ: اره.....
ایزوئل: برای کجا؟!.....
تهیونگ: قراره بریم یه جایی..... بزودی میفهمی....
ات ویو
رفتم اتاق و یه دوش 10 مینی گرفتم و اومدم بیرون یه میکاپ ساده کردم و موهامو از پشت بافتم و لباسامو پوشیدم.... ( عکسشو میزارم).....و تهیونگ هم لباساشو پوشیده.... ( عکسشو میزارم)...... دوتایی از پله ها رفتیم پایین و ایزوئل همونطور رو مبل نشسته بود....
ادامه اش تو کامنتا
۴۲.۳k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.