•رویای شیرین •
•رویای شیرین •
پارت (۱۸)
تهیونگ که داشت به ا.ت و کوک نگاه میکرد بغضی گلوش و داشت خفه میکرد که یهو سرش گیج رفت
آدرین: تهیونگ خوبی ؟؟
تهیونگ : من غذا نمیخورم میرم تو اتاق
آدرین: باشه
و تهیونگ رفت
همه نشستن سر میز شروع کردن به خوردن که میا گفت : راستی آقای کیم کجاست ؟
ا.ت : راست میگه کجاست ؟
آدرین: حالش بد شد رفت تو اتاق
ا.ت : حالش بد شد ... خوب من برم ببینم حالشون خوبه یا نه ؟
کوک : اممم فکر خوبیه ولی اگه ...
ا.ت : نه نه میرم
بعد ۵ مین رسید در دم اتاق تهیونگ در و زد
تهیونگ در و باز کرد
ا.ت بود ا.ت : میتونم بیام داخل ..
تهیونگ : درو باز کرد و رفت داخل
ا.ت وارد اتاق شد و درو بست
تهیونگ : چیه چی کشوندت ایجا ؟؟
ا.ت : آدرین گفت حالت بده
تهیونگ : خوب که چی برو پیش جونگ کوک دیگه ...
ا.ت : چیی؟
تهیونگ : میدونم دوسش داری ... نمیخواد پنهون کاری کنی اونم دوست داره
ا.ت : تو از کجا میدونی
تهیونگ : پوزخندی زد و گفت مثل اینکه یه زمانی با هم بودیم
ا.ت : میشه درباره ی اون اتفاق بد دیگه حرف نزنی
تهیونگ : اون اتفاق بد ؟؟ پوزخندی زد و گفت ببخشید که برای تو بد بوده نميدونستم شیرین ترین خاطره هایی که باهات داشتم برای تلخ ترین و بد ترین بوده لبخند تلخی زد و ادامه داد تو میگفتی بدون تو محاله ولی الان با جونگ کوک توی عشق و حالی
که ا.ت داد زد
تو منو دوست نداشتیییی ... ( گریه )
تهیونگ :من دوست نداشتم؟
من واسه تو پیش مامانم اشک ریختم.....
شاید وقتی ببینمت وانمود کنم برام مهم نیستی اما
هر لحظه منتظر یع نگاه خیلی کوتاه از طرف توعم..میفهمی ا.تتتتت
ا.ت گفت : تو بی توجه بودی به من به اتفاقات دور برت
تهیونگ: من اونشب میخواستم همه چیزو درست کنم
ولی زورم به نخواستن تو نرسید...
ا.ت : تهیونگ تو اصلا معنی عشق و میدونیییی؟ عشق یعنی یه نفر قلب تو رو میشکنه ولی تو با تیکه های قلب شکستت هنوزم دوستش داشته باشی... ولی میخوام یه جوری فراموشت کنم که اگه یه جا اتفاقی دیدمت با خودم بگم :چقدر این غریبه آشناست
میخوام زندگی جدیدم و بسازم اولشم درست گفتی من جونگ کوک و دوست دارم و بلند شد و از اتاق بیرون اومد به سمت دسشویی رفت و شروع به گریه کردن کرد حتی خودشم نمیدونست که داره به کسی که هنوز دوسش داره چی میگه که ....
پارت (۱۸)
تهیونگ که داشت به ا.ت و کوک نگاه میکرد بغضی گلوش و داشت خفه میکرد که یهو سرش گیج رفت
آدرین: تهیونگ خوبی ؟؟
تهیونگ : من غذا نمیخورم میرم تو اتاق
آدرین: باشه
و تهیونگ رفت
همه نشستن سر میز شروع کردن به خوردن که میا گفت : راستی آقای کیم کجاست ؟
ا.ت : راست میگه کجاست ؟
آدرین: حالش بد شد رفت تو اتاق
ا.ت : حالش بد شد ... خوب من برم ببینم حالشون خوبه یا نه ؟
کوک : اممم فکر خوبیه ولی اگه ...
ا.ت : نه نه میرم
بعد ۵ مین رسید در دم اتاق تهیونگ در و زد
تهیونگ در و باز کرد
ا.ت بود ا.ت : میتونم بیام داخل ..
تهیونگ : درو باز کرد و رفت داخل
ا.ت وارد اتاق شد و درو بست
تهیونگ : چیه چی کشوندت ایجا ؟؟
ا.ت : آدرین گفت حالت بده
تهیونگ : خوب که چی برو پیش جونگ کوک دیگه ...
ا.ت : چیی؟
تهیونگ : میدونم دوسش داری ... نمیخواد پنهون کاری کنی اونم دوست داره
ا.ت : تو از کجا میدونی
تهیونگ : پوزخندی زد و گفت مثل اینکه یه زمانی با هم بودیم
ا.ت : میشه درباره ی اون اتفاق بد دیگه حرف نزنی
تهیونگ : اون اتفاق بد ؟؟ پوزخندی زد و گفت ببخشید که برای تو بد بوده نميدونستم شیرین ترین خاطره هایی که باهات داشتم برای تلخ ترین و بد ترین بوده لبخند تلخی زد و ادامه داد تو میگفتی بدون تو محاله ولی الان با جونگ کوک توی عشق و حالی
که ا.ت داد زد
تو منو دوست نداشتیییی ... ( گریه )
تهیونگ :من دوست نداشتم؟
من واسه تو پیش مامانم اشک ریختم.....
شاید وقتی ببینمت وانمود کنم برام مهم نیستی اما
هر لحظه منتظر یع نگاه خیلی کوتاه از طرف توعم..میفهمی ا.تتتتت
ا.ت گفت : تو بی توجه بودی به من به اتفاقات دور برت
تهیونگ: من اونشب میخواستم همه چیزو درست کنم
ولی زورم به نخواستن تو نرسید...
ا.ت : تهیونگ تو اصلا معنی عشق و میدونیییی؟ عشق یعنی یه نفر قلب تو رو میشکنه ولی تو با تیکه های قلب شکستت هنوزم دوستش داشته باشی... ولی میخوام یه جوری فراموشت کنم که اگه یه جا اتفاقی دیدمت با خودم بگم :چقدر این غریبه آشناست
میخوام زندگی جدیدم و بسازم اولشم درست گفتی من جونگ کوک و دوست دارم و بلند شد و از اتاق بیرون اومد به سمت دسشویی رفت و شروع به گریه کردن کرد حتی خودشم نمیدونست که داره به کسی که هنوز دوسش داره چی میگه که ....
۱.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.