You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part¹⁶
•فردا پاساژ سئول•
کوک دنبال انگشتر مناسبی میگشت ولی هیچکدوم مناسب ات نبود یا کج بود یا زشت بود یا کوچیک بود یا بزرگ و کوک داشت دیوونه میشد
از اونطرف ات تنها با سوجون توی خونه بود و میترسید شوجون به خاطر حرفایی که ات زده اونو دعوا کنه پس سعی میکرد آفتابی نشه ولی خب همه چی مخالف بود سوجون و ات توی این چند ساعت حسابی صمیمی شده بودن و لذت دنیا رو میبردن که...
ات:آره پدر جان داشتم میگفتم کوک...
کوک:من اومدم عه پدر لایت چقدر زود صمیمی شدین در همون حین به پدرش چشمک زد
سوجون:ات شی بیا بریم بالا و دراز بکشیم
ات:هااا باشه بریم کوک تو هم میای
کوک:نه من خستم از طرفی الان شرکت کار دارم راستی شین بی و یونا با نامزدشون دارن میان اینجا
خلاصه کوک رفت شرکت و به یونا و شینبی چون دختر بودن سپرد تا باغ رو آماده کنن
•باغ عمارت•
کوک با استرس وارد شد ولی بادیدن اون فضای آرامش بخش از استرسس کم شد از دخترا تشک کرد به تاقش رفت دوش گرفت موهاشو خشک کرد و بعدش لباس مناسب پوشید بعد رفت دنبال ات که ناگهان
از توی اتاق ات صدای جیغ ات اومد کوک هم بازتاب درو وا کرد و دید جفتشون ترسیده زل زدن به لبتاب
کوک:ببینم شماها که جرئت ندارین برای چی فیلم ترسناک میبینیم
سوجون:به تو چه اصلا اینجا چی میخوای
کوک:لایت و دو دیقه میخوام قرض بگیرم
ات:الان میام بدون من نبینین
از اون طرف یونا و شینبی پنجره کنارش سومین و سوجین و اونطرف تر پدر کوک داشتن اونا رو نگاه میکردن
اون دو باهم به سمت باغ رفتن ولی قبل از ورودشون پسر چشمهای ات رو با دستمال سیاهی بست بعد با هم وارد شدن
ات:برشدارم
کوک:وایسا....برش دار
ات بعد از برداشتن دستمال با صحنه ای شگفت انگیز مواجه شد یک عالم ریسه های برگ به درختای دور باغ وصل شده بود توی آلاچیق کلی غذا و نوشیدنی بود و کل باغ بوی گل یاس یعنی گل مورد علاقه ات رو میداد نگاهش به سمت پایین و کوکی که با یه حلقه زانو زده افتاد
کوک:لایت یا حالا ات فکر کردی نمیفهمم؟ سه سال و نیم نابودی و من حسرت خوردم چرا زودتر بهت اعتراف نکردم و الان که تو اینجایی دارم بهت اعتراف میکنم من کهدن و میمیرم تو منو دیدی روز اولی که اومدی دیدی چطوری بودم الان ملکه قلبم میشی؟میشی تنها کسی که دارم و توی قلبم جای vip داره؟
ات نمیدونست چی جواب بده بعد ۲ دقیقه فکر کردن گفت...
•بعد از خاستگاری ات•
سومین:هق هق خیلی خوب بود خیلی خوب گفت نامرده ات اگه جواب رد بده
یونا:سوجین خاک تو سرت میمردی برای منم از این خاستگاری بگیری؟
سوجون:کاشکی منم از مادرش اینطوری خاستگاری میکردمممم
آخه چراااا
*end*
Part¹⁶
•فردا پاساژ سئول•
کوک دنبال انگشتر مناسبی میگشت ولی هیچکدوم مناسب ات نبود یا کج بود یا زشت بود یا کوچیک بود یا بزرگ و کوک داشت دیوونه میشد
از اونطرف ات تنها با سوجون توی خونه بود و میترسید شوجون به خاطر حرفایی که ات زده اونو دعوا کنه پس سعی میکرد آفتابی نشه ولی خب همه چی مخالف بود سوجون و ات توی این چند ساعت حسابی صمیمی شده بودن و لذت دنیا رو میبردن که...
ات:آره پدر جان داشتم میگفتم کوک...
کوک:من اومدم عه پدر لایت چقدر زود صمیمی شدین در همون حین به پدرش چشمک زد
سوجون:ات شی بیا بریم بالا و دراز بکشیم
ات:هااا باشه بریم کوک تو هم میای
کوک:نه من خستم از طرفی الان شرکت کار دارم راستی شین بی و یونا با نامزدشون دارن میان اینجا
خلاصه کوک رفت شرکت و به یونا و شینبی چون دختر بودن سپرد تا باغ رو آماده کنن
•باغ عمارت•
کوک با استرس وارد شد ولی بادیدن اون فضای آرامش بخش از استرسس کم شد از دخترا تشک کرد به تاقش رفت دوش گرفت موهاشو خشک کرد و بعدش لباس مناسب پوشید بعد رفت دنبال ات که ناگهان
از توی اتاق ات صدای جیغ ات اومد کوک هم بازتاب درو وا کرد و دید جفتشون ترسیده زل زدن به لبتاب
کوک:ببینم شماها که جرئت ندارین برای چی فیلم ترسناک میبینیم
سوجون:به تو چه اصلا اینجا چی میخوای
کوک:لایت و دو دیقه میخوام قرض بگیرم
ات:الان میام بدون من نبینین
از اون طرف یونا و شینبی پنجره کنارش سومین و سوجین و اونطرف تر پدر کوک داشتن اونا رو نگاه میکردن
اون دو باهم به سمت باغ رفتن ولی قبل از ورودشون پسر چشمهای ات رو با دستمال سیاهی بست بعد با هم وارد شدن
ات:برشدارم
کوک:وایسا....برش دار
ات بعد از برداشتن دستمال با صحنه ای شگفت انگیز مواجه شد یک عالم ریسه های برگ به درختای دور باغ وصل شده بود توی آلاچیق کلی غذا و نوشیدنی بود و کل باغ بوی گل یاس یعنی گل مورد علاقه ات رو میداد نگاهش به سمت پایین و کوکی که با یه حلقه زانو زده افتاد
کوک:لایت یا حالا ات فکر کردی نمیفهمم؟ سه سال و نیم نابودی و من حسرت خوردم چرا زودتر بهت اعتراف نکردم و الان که تو اینجایی دارم بهت اعتراف میکنم من کهدن و میمیرم تو منو دیدی روز اولی که اومدی دیدی چطوری بودم الان ملکه قلبم میشی؟میشی تنها کسی که دارم و توی قلبم جای vip داره؟
ات نمیدونست چی جواب بده بعد ۲ دقیقه فکر کردن گفت...
•بعد از خاستگاری ات•
سومین:هق هق خیلی خوب بود خیلی خوب گفت نامرده ات اگه جواب رد بده
یونا:سوجین خاک تو سرت میمردی برای منم از این خاستگاری بگیری؟
سوجون:کاشکی منم از مادرش اینطوری خاستگاری میکردمممم
آخه چراااا
*end*
۵۰۰
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.