چه اتفاقی افتاد.
_چه_اتفاقی_افتاد.
𝕻𝖆𝖗𝖙_12
تهیونگ(ذوق)
(پدر ا/ت امد)
ا/ت: باباا. اروم تر قلبم امد داخل دهنم.
پ. ا/ت: این اینجا چیکار میکنه(روبه تهیونگ)
ا/ت: مگه چیه(سرد)
پ. ا/ت: از این پسر دور بمون.
ا/ت: نه خیر. من برای همیشه دوست این پسر میمونم. و تا اخر عمرم بهش مدیونم.
پ. ا/ت: مدیون. هه. این همون پسری نیست که بخاطرش تو رو گرو گان گرفتن. این همونی نیست که بخاطرش افسردگی گرفتی. این همونی نیست که الان بخاطرش باهات فلج شدههه(اخر با داد)
ا/ت: اره این همونه. ولی این کاراش از قسط نبوده.(با داد)
پ.ا/ت: باشه. میل با خودته. ولی دیگه منو نمی بینی.
ا/ت: چه بهتر. از اون پدری دور بمونم که
به دخترش دروغ میگه و باعث عذابش میشه.(با داد. گریه)
تهیونگ: ا/ت اروم باش.
ا/ت: ولم کن. چرا بهم دروغ گفتی تهیونک مرده(با داد گریه)
پ. ا/ت: چون میترسیدم بازم برات اتفاقات بد بیوفته.
ا/ت: شما میتونستید. به من بگید که تهیونگ زندس ولی وقت بهوش امد ازش دور بمون. اینا همش تقصیر خودتونه. اینکه الان من پام فلج شده. اینکه افسردگی گرفتم همش تقصیر شماست(با داد گریه)
پ. ا/ت: ا/ت عزیزم.
ا/ت: برو بیرون(با داد)
(ا/ت بیهوش شد)
تهیونگ: ا/ت. ا/ت. پاشو. ا/تت
پ. ا/ت: دخترم غلط کردم لطفا پاشو. ـ
تهیونگ: خانم پرستاررر. پستار
ویو ۲ ساعت بعد ا/ت
بیدار شدم.
تهیونگ پدر هم بیرون بودم.
دلم میخواست بمیرم.
دیدم تهیونگ پدر دارن میان. خودمو به خواب زدم.
پ.ا/ت: تهیونگ من متاسفم.
تهیونگ؛ مشکلی نیست. شما برید خونه من حواسم به ا/ت هست.
پ. ا/ت: باشه(رفت)
تهیونگ: تا کی میخوای خودتو به خواب بزنی؟!
ا/ت: از کجا فهمیدی؟!
تهیونگ: دیگه. دیگه
ا/ت: میخوام برم خونمون.
تهیونگ: نمیشه
ا/ت: به تو اصلا. تو چیکاره منی؟! ها؟
تهیونگ: من همه کارتم.
ا/ت: خدایا منو از دست اینا نجات بده.
تهیونگ:(پوزخند)
ا/ت: چیز خنده داری گفتم؟!
تهیونگ: تو این دو سال هیچ تغییری نکردی.
ا/ت: ولی تو کردی.
تهیونگ: راستش. این خوده واقیه منه.
ا/ت: ولی من این اخلاقت رو دوست ندارم.
تهیونگ: به درک.
ا/ت: برو بیرون تا خودم با دستای خودم اینجا نکشتمت.
تهیونگ: چطوری میخوای با اون پاهای فلجت منو بکشی ها(پوزخند)
ا/ت:......(بقض)
تهیونگ: او. ببخشید نمیخواستم این حرفو بزنم. ببخشید.ا/ت گریه نکن لطفا.
ا/ت: برو گمشو بیرون.
همینجا دوستی منو تو تمام شد برو بیرونن.
تهیونگ: حالت خوبه. چی داری میگی.؟!
ا/ت: پرستار(داد)
پرستار: بله؟!
ا/ت: این اقا رو همین الان از اتاق من بیرون کنین.
پرستار: اتفاقی افتاده؟!
ا/ت: به شما هیچ ربطی نداره. همین الان ببرینش بیرون.
(تهیونگ رو بردن بیرون)
𝕻𝖆𝖗𝖙_12
تهیونگ(ذوق)
(پدر ا/ت امد)
ا/ت: باباا. اروم تر قلبم امد داخل دهنم.
پ. ا/ت: این اینجا چیکار میکنه(روبه تهیونگ)
ا/ت: مگه چیه(سرد)
پ. ا/ت: از این پسر دور بمون.
ا/ت: نه خیر. من برای همیشه دوست این پسر میمونم. و تا اخر عمرم بهش مدیونم.
پ. ا/ت: مدیون. هه. این همون پسری نیست که بخاطرش تو رو گرو گان گرفتن. این همونی نیست که بخاطرش افسردگی گرفتی. این همونی نیست که الان بخاطرش باهات فلج شدههه(اخر با داد)
ا/ت: اره این همونه. ولی این کاراش از قسط نبوده.(با داد)
پ.ا/ت: باشه. میل با خودته. ولی دیگه منو نمی بینی.
ا/ت: چه بهتر. از اون پدری دور بمونم که
به دخترش دروغ میگه و باعث عذابش میشه.(با داد. گریه)
تهیونگ: ا/ت اروم باش.
ا/ت: ولم کن. چرا بهم دروغ گفتی تهیونک مرده(با داد گریه)
پ. ا/ت: چون میترسیدم بازم برات اتفاقات بد بیوفته.
ا/ت: شما میتونستید. به من بگید که تهیونگ زندس ولی وقت بهوش امد ازش دور بمون. اینا همش تقصیر خودتونه. اینکه الان من پام فلج شده. اینکه افسردگی گرفتم همش تقصیر شماست(با داد گریه)
پ. ا/ت: ا/ت عزیزم.
ا/ت: برو بیرون(با داد)
(ا/ت بیهوش شد)
تهیونگ: ا/ت. ا/ت. پاشو. ا/تت
پ. ا/ت: دخترم غلط کردم لطفا پاشو. ـ
تهیونگ: خانم پرستاررر. پستار
ویو ۲ ساعت بعد ا/ت
بیدار شدم.
تهیونگ پدر هم بیرون بودم.
دلم میخواست بمیرم.
دیدم تهیونگ پدر دارن میان. خودمو به خواب زدم.
پ.ا/ت: تهیونگ من متاسفم.
تهیونگ؛ مشکلی نیست. شما برید خونه من حواسم به ا/ت هست.
پ. ا/ت: باشه(رفت)
تهیونگ: تا کی میخوای خودتو به خواب بزنی؟!
ا/ت: از کجا فهمیدی؟!
تهیونگ: دیگه. دیگه
ا/ت: میخوام برم خونمون.
تهیونگ: نمیشه
ا/ت: به تو اصلا. تو چیکاره منی؟! ها؟
تهیونگ: من همه کارتم.
ا/ت: خدایا منو از دست اینا نجات بده.
تهیونگ:(پوزخند)
ا/ت: چیز خنده داری گفتم؟!
تهیونگ: تو این دو سال هیچ تغییری نکردی.
ا/ت: ولی تو کردی.
تهیونگ: راستش. این خوده واقیه منه.
ا/ت: ولی من این اخلاقت رو دوست ندارم.
تهیونگ: به درک.
ا/ت: برو بیرون تا خودم با دستای خودم اینجا نکشتمت.
تهیونگ: چطوری میخوای با اون پاهای فلجت منو بکشی ها(پوزخند)
ا/ت:......(بقض)
تهیونگ: او. ببخشید نمیخواستم این حرفو بزنم. ببخشید.ا/ت گریه نکن لطفا.
ا/ت: برو گمشو بیرون.
همینجا دوستی منو تو تمام شد برو بیرونن.
تهیونگ: حالت خوبه. چی داری میگی.؟!
ا/ت: پرستار(داد)
پرستار: بله؟!
ا/ت: این اقا رو همین الان از اتاق من بیرون کنین.
پرستار: اتفاقی افتاده؟!
ا/ت: به شما هیچ ربطی نداره. همین الان ببرینش بیرون.
(تهیونگ رو بردن بیرون)
۱.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.