فیک سرنوشت تلخ و شیرین تهیونگ
Part5
موقعی که ات میخواد بره بیرون تهیونگ موهای ات رو میکشه و میاره سمت خودش
ات:آییییی
تهیونگ:خ.ف.ه شو....ببین من چند تا قانون دارم که باید بهشون گوش کنی و به نحو احسنت انجام بدی و اگه بهشون گوش نکنی بلایی بدتر از این سرت میارم
ات:مثلا چیکار میخوای بکنی
تهیونگ موهای ات دو میگیره و بیشتر میکشه
ات:آیییی باشه فهمیدم ولشون کن
تهیونگ:وقتی قانون هام رو گفتم ولشون میکنم
قانون اول منو آقای کیم صدا میزنی فقط جلوی مامان و بابامون میتونی تهیونگ صدام کنی
قانون دوم هر کاری بگم باید انجام بدی
قانون سوم تو کارای من دخالت نمیکنی
قانون چهارم جلو مامان و بابامون خوبیم و بعد از اون از هم جدا میشم
قانون پنجم نزدیکم نمیشی و حد خودتو میدونی
قانون ششم اگه حرفایی که الان زدم رو به کسی بگی برام فرقی نمیکنه از دهنت پریده یا از قصد گفتی بلایی به سرت میارم که آرزوی مرگ کنی..فهمیدی؟؟
ات:آره
تهیونگ:آره نه بله......حالا خودتو پاشو جمع کن بریم پایین
مامان ات و مامان تهیونگ:خب چیشد🤨؟
تهیونگ:من و ات میخواییم با هم ازدواج کنیم مگه نه عزیزم؟(و به ات نگاه میکنه)
ات:بله درسته ما میخواییم با هم ازدواج کنیم
بابای ات:هیچوقت قکر نمیکردم با دوست صمیمی و شریکم فامیل بشم
بابای تهیونگ:منم فکرشو نمیکردم.... امیدوارم نوههامون هم به زودی ببینیم
مامان تهیونگ:تهیونگ پسرم حالا عروسی رو کی میگیرین؟!
تهیونگ:فردا البته اگه موافق باشید؟
مامان تهیونگ:اوو...انقدر عجله داری پسرم....خب فردا با هم برین خرید بفد از ظهرش هم که با هم عروسی میکنین خیلی عالیه
مامان ات:آره خیلی خوبه....ای وای ساعت ۱۰ شبه بفرمایین شام
خلاصه شام رو خوردن و خانواده تهیونگ رفتن
ادامه دارد.......
موقعی که ات میخواد بره بیرون تهیونگ موهای ات رو میکشه و میاره سمت خودش
ات:آییییی
تهیونگ:خ.ف.ه شو....ببین من چند تا قانون دارم که باید بهشون گوش کنی و به نحو احسنت انجام بدی و اگه بهشون گوش نکنی بلایی بدتر از این سرت میارم
ات:مثلا چیکار میخوای بکنی
تهیونگ موهای ات دو میگیره و بیشتر میکشه
ات:آیییی باشه فهمیدم ولشون کن
تهیونگ:وقتی قانون هام رو گفتم ولشون میکنم
قانون اول منو آقای کیم صدا میزنی فقط جلوی مامان و بابامون میتونی تهیونگ صدام کنی
قانون دوم هر کاری بگم باید انجام بدی
قانون سوم تو کارای من دخالت نمیکنی
قانون چهارم جلو مامان و بابامون خوبیم و بعد از اون از هم جدا میشم
قانون پنجم نزدیکم نمیشی و حد خودتو میدونی
قانون ششم اگه حرفایی که الان زدم رو به کسی بگی برام فرقی نمیکنه از دهنت پریده یا از قصد گفتی بلایی به سرت میارم که آرزوی مرگ کنی..فهمیدی؟؟
ات:آره
تهیونگ:آره نه بله......حالا خودتو پاشو جمع کن بریم پایین
مامان ات و مامان تهیونگ:خب چیشد🤨؟
تهیونگ:من و ات میخواییم با هم ازدواج کنیم مگه نه عزیزم؟(و به ات نگاه میکنه)
ات:بله درسته ما میخواییم با هم ازدواج کنیم
بابای ات:هیچوقت قکر نمیکردم با دوست صمیمی و شریکم فامیل بشم
بابای تهیونگ:منم فکرشو نمیکردم.... امیدوارم نوههامون هم به زودی ببینیم
مامان تهیونگ:تهیونگ پسرم حالا عروسی رو کی میگیرین؟!
تهیونگ:فردا البته اگه موافق باشید؟
مامان تهیونگ:اوو...انقدر عجله داری پسرم....خب فردا با هم برین خرید بفد از ظهرش هم که با هم عروسی میکنین خیلی عالیه
مامان ات:آره خیلی خوبه....ای وای ساعت ۱۰ شبه بفرمایین شام
خلاصه شام رو خوردن و خانواده تهیونگ رفتن
ادامه دارد.......
۱۷.۴k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.