تک پارتی
*ویو،ا.ت*
هوف پس این پسره کجاس گفته ساعت نوزده میاد ساعت بیسته هنوز نیومده
*ویو،مینگیو*
(بچه ها مینگیو پسره)
به ات گفته بودم ساعت نوزده تو پارک .... باشه اما چون هواپیما دیر از فرودگاه بیرون اومد الان ساعت بیسته و من تازه از فرودگاه اومدم بیرون
فوری یه تاکسی گرفتم و به طرف پاک حرکت کردم
*ویو،ا.ت*
دیگه خیلی گذشته بود الان دقیقا 1ساعتو 20 دقیقس اینجا نشستم بلکه نم خواد بیاد اخه پاشدم برم که صدایی از پشت شنیدم
مینگیو:ات...ات
ات:سرمو برگردوندم خودش بود
ات:مینگیووووو
به سمتش دویدم و محکم بغلش کردم
ات:(با گریه)مینگیووو کجا بودی اینهمه مدت دلم برات تنگ شده بود
مینگیو:منم دلم خیلی برات تگ شده بود کوچولوی من
از خودم جداش کردمو و اشکاشو پاک کردم
مینگیو:خب الان دیگه همیشه پیشتم دا گریه نکن
ات:ولی جیهو...
جیهوپ:دست مریزاد خانم ات چشمم روشن اینطوری تا تهش باهام بودی؟
^فلش بک به چن دقیقه پیش^
جیهوپ:داشتم از سرکار برمی گشتم خونه و باید از جلو پارک رد میشدم که ات رو دیدم که رو صندلی توی پارک نشسته بود
جیهوپ:وا ات اینجا چی کار میکنه؟
صداش زودم که باهم بریم خونه ول انگار متوجه نشد به طرفش رفتم که دیدم پسری هم داره به سمتش میده و انگار که ات هم داشت به طرف اون پسره حرکت میکرد
او...اونا چی کار کردن؟ا...ات واقعا اونو بغل کرد؟
این امکان نداره اون گفته بود....
به طرفشون رفتم و گفتم....
*پایان فلش بک*
جیهوپ:دست مریزاد خانم ات چشمم روشن اینطوری تا تهش باهام بودی؟
ات:ج..جیهوپ ت..تو اینجا چی کار میکنی؟
جیهوپ:چیه انتظارش رو نداشتی؟فک نم کردی موقع خیانت مچتو بگیرم؟
ات:هوپی چی داری میگی خیانت چیه؟ بزار برات توضیح میدم
جیهوپ:چی رو توضیح میدی هااااا؟بعد خیانت میخوای توضیح بدی؟(با داد)
ات:هوپی من خیانت نکردم من فقط...
(با سیلی که جیهوپ به ات زد صدا ات قطع شد)
جیهوپ:تو...تو فقط خیانت کردی فقط خیانت
*ویو،هوپی*
با سیلی ای که به ات زدم دستام لرزید که چرا بهش دس زدم صدام داشت از بغض میلریزید انگار داشتم خفه میشدم اما دیگه برام مهم نبود....دیگه هیچ چی برام مهم نبود
*ویو،ا.ت*
ات:*با بغض*اون حتی به حرف هامم گوش نکرد اون منو قضاوت کرد مینگیو اون منو تنهام گزاشت
مینگیو:اما آن اون از این داستان خبر نداره من خودم الان میرم بهش میگم
ات : ....
مینگیو:اما آن اون از این داستان خبر نداره من خودم الان میرم بهش میگم
ات:نه مینگیو دیگه برام مهم نیست بزار بره اونی که میگفت واقعا عاشقتمه اینطوری روم دس بلند کرد همون بهتر که برم
مینگیو:ولی...
ات:بیا بریم
*یک هفته بعد*
یه هفته داره از اون داستان میگزره اما اون حتی به این فکر هم نکرده که چرا من باید این کار رو بکنم مشکلی نیس از اون روز به بعد کار هر روزم شده گریه ولی بازم مهم نیس برام این مدت تو خونه مینگیو داشتم زندگی میکردم و اون حتی دنبالمم نیومد که ببینه کجام واقعا این بود اون عشقی که میگفت؟
اشکامو پاک کردم و به طرف کشوی کمد رفتم تیغ رو برداشتم دیگه برام مهم نیس
تیغ رو گزاشتم رو رگ دستم چشامو بستم که در باز شد هول شدمو چشامو باز کردم
(با تیغی که دست ات دیدم فوری به طرفش دویدم)
جیهوپ:اتتتتتت اینو بده من(تیغو از دستش گرفتم و گوشه اتاق پرت کردم)
ات:ت...تو اینجا چی کار میکنی؟کی گفته بیای اینجا؟هاااا
جیهوپ:ات تو واقعا داشتی خودکشی میکردی؟به چه جرعتی دس به این کار زدی
ات:بی توجه به حرفاش مینگیو رو صدا زدم
جیهوپ:اون رفت بیرون ات من دیگه از همه چی خبر دارم نباید زود قضاوتت میکردم اون بهم گفت که برادرته
《بچه ها توضیح کوچولویی بدم که مینگیو همون برادر ات هستش که از بچگی گم شده بود و تو یه کشور دیگه زندگی میکرد ات پیگیر این مسئله بود و مینگیو رو پیدا میکنه البته از راه دور و باهاش تماس میگیره و تمام ماجرا رو میگه و خلاصه خبر دار میشن که خواهر برادر واقعی هم هستن و اون روز مینگیو برا اوین بار داشت پیش ات میومد و هوپی از این ماجرا خبر داشت ولی چون مینگیو رو ندیده بود فکر کرد ات به اون خیانت میکنه》
جیهوپ:ات من دیگه از همه چی خبر دارم نباید قضاوتت میکنم ات لطفا منو ببخش قول میدم دیگه هیچ وقت این اتفاق نمی افته هیچ وقت
ات: ...
جیهوپ : ات منو میبخشی؟
ات:دیگه هیچ وقت تکرار نمی کنی هوپی
جیهوپ:دیگه هیج وقت تکرار نمی کنم...
لایک و کامنت فراموش نشه🧡❤
هوف پس این پسره کجاس گفته ساعت نوزده میاد ساعت بیسته هنوز نیومده
*ویو،مینگیو*
(بچه ها مینگیو پسره)
به ات گفته بودم ساعت نوزده تو پارک .... باشه اما چون هواپیما دیر از فرودگاه بیرون اومد الان ساعت بیسته و من تازه از فرودگاه اومدم بیرون
فوری یه تاکسی گرفتم و به طرف پاک حرکت کردم
*ویو،ا.ت*
دیگه خیلی گذشته بود الان دقیقا 1ساعتو 20 دقیقس اینجا نشستم بلکه نم خواد بیاد اخه پاشدم برم که صدایی از پشت شنیدم
مینگیو:ات...ات
ات:سرمو برگردوندم خودش بود
ات:مینگیووووو
به سمتش دویدم و محکم بغلش کردم
ات:(با گریه)مینگیووو کجا بودی اینهمه مدت دلم برات تنگ شده بود
مینگیو:منم دلم خیلی برات تگ شده بود کوچولوی من
از خودم جداش کردمو و اشکاشو پاک کردم
مینگیو:خب الان دیگه همیشه پیشتم دا گریه نکن
ات:ولی جیهو...
جیهوپ:دست مریزاد خانم ات چشمم روشن اینطوری تا تهش باهام بودی؟
^فلش بک به چن دقیقه پیش^
جیهوپ:داشتم از سرکار برمی گشتم خونه و باید از جلو پارک رد میشدم که ات رو دیدم که رو صندلی توی پارک نشسته بود
جیهوپ:وا ات اینجا چی کار میکنه؟
صداش زودم که باهم بریم خونه ول انگار متوجه نشد به طرفش رفتم که دیدم پسری هم داره به سمتش میده و انگار که ات هم داشت به طرف اون پسره حرکت میکرد
او...اونا چی کار کردن؟ا...ات واقعا اونو بغل کرد؟
این امکان نداره اون گفته بود....
به طرفشون رفتم و گفتم....
*پایان فلش بک*
جیهوپ:دست مریزاد خانم ات چشمم روشن اینطوری تا تهش باهام بودی؟
ات:ج..جیهوپ ت..تو اینجا چی کار میکنی؟
جیهوپ:چیه انتظارش رو نداشتی؟فک نم کردی موقع خیانت مچتو بگیرم؟
ات:هوپی چی داری میگی خیانت چیه؟ بزار برات توضیح میدم
جیهوپ:چی رو توضیح میدی هااااا؟بعد خیانت میخوای توضیح بدی؟(با داد)
ات:هوپی من خیانت نکردم من فقط...
(با سیلی که جیهوپ به ات زد صدا ات قطع شد)
جیهوپ:تو...تو فقط خیانت کردی فقط خیانت
*ویو،هوپی*
با سیلی ای که به ات زدم دستام لرزید که چرا بهش دس زدم صدام داشت از بغض میلریزید انگار داشتم خفه میشدم اما دیگه برام مهم نبود....دیگه هیچ چی برام مهم نبود
*ویو،ا.ت*
ات:*با بغض*اون حتی به حرف هامم گوش نکرد اون منو قضاوت کرد مینگیو اون منو تنهام گزاشت
مینگیو:اما آن اون از این داستان خبر نداره من خودم الان میرم بهش میگم
ات : ....
مینگیو:اما آن اون از این داستان خبر نداره من خودم الان میرم بهش میگم
ات:نه مینگیو دیگه برام مهم نیست بزار بره اونی که میگفت واقعا عاشقتمه اینطوری روم دس بلند کرد همون بهتر که برم
مینگیو:ولی...
ات:بیا بریم
*یک هفته بعد*
یه هفته داره از اون داستان میگزره اما اون حتی به این فکر هم نکرده که چرا من باید این کار رو بکنم مشکلی نیس از اون روز به بعد کار هر روزم شده گریه ولی بازم مهم نیس برام این مدت تو خونه مینگیو داشتم زندگی میکردم و اون حتی دنبالمم نیومد که ببینه کجام واقعا این بود اون عشقی که میگفت؟
اشکامو پاک کردم و به طرف کشوی کمد رفتم تیغ رو برداشتم دیگه برام مهم نیس
تیغ رو گزاشتم رو رگ دستم چشامو بستم که در باز شد هول شدمو چشامو باز کردم
(با تیغی که دست ات دیدم فوری به طرفش دویدم)
جیهوپ:اتتتتتت اینو بده من(تیغو از دستش گرفتم و گوشه اتاق پرت کردم)
ات:ت...تو اینجا چی کار میکنی؟کی گفته بیای اینجا؟هاااا
جیهوپ:ات تو واقعا داشتی خودکشی میکردی؟به چه جرعتی دس به این کار زدی
ات:بی توجه به حرفاش مینگیو رو صدا زدم
جیهوپ:اون رفت بیرون ات من دیگه از همه چی خبر دارم نباید زود قضاوتت میکردم اون بهم گفت که برادرته
《بچه ها توضیح کوچولویی بدم که مینگیو همون برادر ات هستش که از بچگی گم شده بود و تو یه کشور دیگه زندگی میکرد ات پیگیر این مسئله بود و مینگیو رو پیدا میکنه البته از راه دور و باهاش تماس میگیره و تمام ماجرا رو میگه و خلاصه خبر دار میشن که خواهر برادر واقعی هم هستن و اون روز مینگیو برا اوین بار داشت پیش ات میومد و هوپی از این ماجرا خبر داشت ولی چون مینگیو رو ندیده بود فکر کرد ات به اون خیانت میکنه》
جیهوپ:ات من دیگه از همه چی خبر دارم نباید قضاوتت میکنم ات لطفا منو ببخش قول میدم دیگه هیچ وقت این اتفاق نمی افته هیچ وقت
ات: ...
جیهوپ : ات منو میبخشی؟
ات:دیگه هیچ وقت تکرار نمی کنی هوپی
جیهوپ:دیگه هیج وقت تکرار نمی کنم...
لایک و کامنت فراموش نشه🧡❤
۲۶.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.