تک پارتی نامجون🐨🐾
ا.ت: از خواب بیدار شدم...اولین چیزی که جلو چشمام دیدم صورت کیوت و غرق در خواب نامجون بود....صورتمو نزدیکش کردم و لباشو آروم بوسیدم اما انقدر تو خواب غرق شده بود که متوجه من نشد...
از کنارش بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم...رفتم توی آشپزخونه و صبحونه ی موردعلاقشو واسش آماده کردم....امروز روز تعطیل بود و کمپانی نمیرفت...قرار بود ایستراحت کنه ولی من حالشو میگیرم تا بفهمه من در طول هفته چقد خسته میشم🤪
داشتم آواز میخوندم و قهوه درست میکردم که تو گرمای آغوش یه نفر فرو رفتم...انقدر آرامش داشت که برای یه لحظه همچی از یادم رفت حتی آواز خوندنم....
نامجون: صبح بخیر لیدی
ا.ت: صبح شمام بخیر جناب لیدر چه عجب بلخره از خواب دل کندی
نامجون: خسته بودم خوب(با کیوت ترین حالت ممکن)
ا.ت: یه لحظه برگشتم سمتش و تو اون وضعیت به این کیوتی دیدمش...من عادت داشتم هروقت نامجون مظلوم یا کیوت میشد از شدت اینکه دلم براش ضعف میرفت و نمیتونستم کاریش کنم گریه میکردم...
ا.ت: وقتی به چشمای کیوتش خیره شدم و اون حد از مظلومیتو تو چشاش دیدم و نتونستم بخورمش زدم زیر گریه...
ا.ت: نامجوناااااااااا(با گریه😂)
نامجونا: شت الان مغزم لود شد که چه گندی زدم...ا.ت عزیزم ببین من نمیخواستم
ا.ت: تو میدونی نمیتونم این حجم از کیوتیو تحمل کنم چرا اینجور کردیییییییی(گریه با شدت بیشتر)
نامجون: آخه تو چه موجود پیچیده ای هستی...الان بیا صبحونه بخور قول میدم دیگه کیوت نشم...
ا.ت: عررررررررررر(همچنان در حال عر زدن)
نامجون: ا.ت الان چیکارت کنم تورو...
ا.ت: باید یه کاری کنی یادم بره...
نامجون: هووووف باشه باشه تو فقط آروم باش...رفتم سمت ا.ت و بغلش کردم گذاشتمش روی اپن آشپزخونه...
نامجون: ا.ت آروم نمیشی؟؟؟
ا.ت: عررررر نه نمیتونم
با حس گرمی لباش از گریه دست کشید...چشماشو باز کرد و دقیقا صورت نامجونو تو یه میلی متری صورتش دید...
ا.ت: وقتی به خودم اومدم دیدم نامجون داره منو میبوسه...آروم ترین حالت ممکن بود...آروم همراهیش کردم...بعد یک دقیق از هم جدا شدیم...تو چشماش زل زدم...
ا.ت: نامجونا خیلی دوست دارم همیشه مال خودم باش خوب؟ •-•
نامجون: مگه قراره مال کسه دیگه ای باشم دیوونه...
ا.ت: سرمو گذاشتم رو سینش و بغلش کردم....نه تا ابد مال خودمی...عاشقتم نامجونا خیلی زیاد
نامجون: دوست دارم♡
پایان•~•
از کنارش بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم...رفتم توی آشپزخونه و صبحونه ی موردعلاقشو واسش آماده کردم....امروز روز تعطیل بود و کمپانی نمیرفت...قرار بود ایستراحت کنه ولی من حالشو میگیرم تا بفهمه من در طول هفته چقد خسته میشم🤪
داشتم آواز میخوندم و قهوه درست میکردم که تو گرمای آغوش یه نفر فرو رفتم...انقدر آرامش داشت که برای یه لحظه همچی از یادم رفت حتی آواز خوندنم....
نامجون: صبح بخیر لیدی
ا.ت: صبح شمام بخیر جناب لیدر چه عجب بلخره از خواب دل کندی
نامجون: خسته بودم خوب(با کیوت ترین حالت ممکن)
ا.ت: یه لحظه برگشتم سمتش و تو اون وضعیت به این کیوتی دیدمش...من عادت داشتم هروقت نامجون مظلوم یا کیوت میشد از شدت اینکه دلم براش ضعف میرفت و نمیتونستم کاریش کنم گریه میکردم...
ا.ت: وقتی به چشمای کیوتش خیره شدم و اون حد از مظلومیتو تو چشاش دیدم و نتونستم بخورمش زدم زیر گریه...
ا.ت: نامجوناااااااااا(با گریه😂)
نامجونا: شت الان مغزم لود شد که چه گندی زدم...ا.ت عزیزم ببین من نمیخواستم
ا.ت: تو میدونی نمیتونم این حجم از کیوتیو تحمل کنم چرا اینجور کردیییییییی(گریه با شدت بیشتر)
نامجون: آخه تو چه موجود پیچیده ای هستی...الان بیا صبحونه بخور قول میدم دیگه کیوت نشم...
ا.ت: عررررررررررر(همچنان در حال عر زدن)
نامجون: ا.ت الان چیکارت کنم تورو...
ا.ت: باید یه کاری کنی یادم بره...
نامجون: هووووف باشه باشه تو فقط آروم باش...رفتم سمت ا.ت و بغلش کردم گذاشتمش روی اپن آشپزخونه...
نامجون: ا.ت آروم نمیشی؟؟؟
ا.ت: عررررر نه نمیتونم
با حس گرمی لباش از گریه دست کشید...چشماشو باز کرد و دقیقا صورت نامجونو تو یه میلی متری صورتش دید...
ا.ت: وقتی به خودم اومدم دیدم نامجون داره منو میبوسه...آروم ترین حالت ممکن بود...آروم همراهیش کردم...بعد یک دقیق از هم جدا شدیم...تو چشماش زل زدم...
ا.ت: نامجونا خیلی دوست دارم همیشه مال خودم باش خوب؟ •-•
نامجون: مگه قراره مال کسه دیگه ای باشم دیوونه...
ا.ت: سرمو گذاشتم رو سینش و بغلش کردم....نه تا ابد مال خودمی...عاشقتم نامجونا خیلی زیاد
نامجون: دوست دارم♡
پایان•~•
۷۳.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.