love shot p23
ا.ت ویو
وقتی دوتامون کام کردیم هر دو تامون خیلی خسته بودیم و نفس نفس میزدیم
یونگی با نفس نفس پاشد و یه بولیز لانگ و یه ش.رت برای من و باک.سر و شلوارک برای خودش آورد و پوشید لباس منم بهم پوشوند یهو درد شدیدی حس کردم دلم داشت از درد میترکید
دستمو روی دلم گذاشتمو از درد تو خودم پیچیدم
ا.ت:عایی یونگی....درد....درد.....دارم
یونگی: بیا بریم حموم میتونی راه بری؟
ا.ت : عاای دلم...دارم از درد میمیرم یونگی
یونگی ویو
خیلی نگران ا.ت بودم
رفتم سمتش براید بغلش کنم که ببرمش حموم
ا.ت : عایی نه نه خیلی خستم واقعا حال حموم ندارم عاای
بدو بدو رفتم و یه کیسه آب گرم ور داشتمو پرش کردمو رفتم پیش ا.ت از پشت بغلش کردمو دستاشو آروم کنار کشیدمو کیسه آب گرم رو روی دلش گزاشتم
یونگی :آروم باش پیشی کوچولو زود خوب میشه
ا.ت :هق..هق
یونگی :عه عه عه انقد درد میکنه؟وای حالا چی کار کنم بیا برین دکتر ها؟
ا.ت :نه..هق بخاطر تو زود خوب میشه
یونگی :ببخشید
ا.ت:اشکالی نداره
ادمین ویو
و یونگی و ا.ت تا ساعت ۱ ظهر خوابیدن
ا.ت ویو
صبح با صدای زنگ در بیدار شدم
ا.ت :عا یونگیا
یونگی:....
ا.ت : یونگی شیییی
یونگی : ها چیشده ؟خونه آتیش گرفته؟ دلت درد میکنه؟
ا.ت:نه چیمیگی در داره زنگ میخوره
یونگی :عا الان میرم ببینم کیه
یونگی ویو
رفتم ایفونو چک کنم وقتی ایفونو چک کردم برگام ریخت
یونگی: ا.ت بدبخت شدیممم
ا.ت : کیه ؟
یونگی :بچه ها
ا.ت : وای خاک تو سرمون بدو بدو
ا.ت ویو
خیلی سریع رفتم یه شلوار با یه سوت.ین پوشیدم همون بلیز لانگه مناسب بود پس دیگه عوضش نکردم تختو مرتب کردم کیسه آب گرمو از روی تخت برداشتم لباسای دیشبم از تو زمین ور داشتم انداختم توی کمد
به یونگی گفتم میتونه جواب بده
یونگی :اوکی ؛سلام بچه ها اینجا چیکار میکنید بیاید بالا
یونگی اومد تو اتاق بلیز تنش نبود
ا.ت : اسکل(بی تر ادب💔🗿) همینطوری لخت میخوای درو باز کنی بدو
یونگی:تف تو. این زندگی
همون لحظه زنگ در خورد
یونگی ویو
یعنی گوه ترین زمان ممکن
یونگی : یه لحظه وایسا
در کمدو باز کردمو از بین اون همه بهم ریختگی یه تی شرت ور داشتمو به ا.ت گفتم حلا باز کن درو با سرعت فراوان تی شرت پوشیدمو در کمدو محکم بستم
وقتی دوتامون کام کردیم هر دو تامون خیلی خسته بودیم و نفس نفس میزدیم
یونگی با نفس نفس پاشد و یه بولیز لانگ و یه ش.رت برای من و باک.سر و شلوارک برای خودش آورد و پوشید لباس منم بهم پوشوند یهو درد شدیدی حس کردم دلم داشت از درد میترکید
دستمو روی دلم گذاشتمو از درد تو خودم پیچیدم
ا.ت:عایی یونگی....درد....درد.....دارم
یونگی: بیا بریم حموم میتونی راه بری؟
ا.ت : عاای دلم...دارم از درد میمیرم یونگی
یونگی ویو
خیلی نگران ا.ت بودم
رفتم سمتش براید بغلش کنم که ببرمش حموم
ا.ت : عایی نه نه خیلی خستم واقعا حال حموم ندارم عاای
بدو بدو رفتم و یه کیسه آب گرم ور داشتمو پرش کردمو رفتم پیش ا.ت از پشت بغلش کردمو دستاشو آروم کنار کشیدمو کیسه آب گرم رو روی دلش گزاشتم
یونگی :آروم باش پیشی کوچولو زود خوب میشه
ا.ت :هق..هق
یونگی :عه عه عه انقد درد میکنه؟وای حالا چی کار کنم بیا برین دکتر ها؟
ا.ت :نه..هق بخاطر تو زود خوب میشه
یونگی :ببخشید
ا.ت:اشکالی نداره
ادمین ویو
و یونگی و ا.ت تا ساعت ۱ ظهر خوابیدن
ا.ت ویو
صبح با صدای زنگ در بیدار شدم
ا.ت :عا یونگیا
یونگی:....
ا.ت : یونگی شیییی
یونگی : ها چیشده ؟خونه آتیش گرفته؟ دلت درد میکنه؟
ا.ت:نه چیمیگی در داره زنگ میخوره
یونگی :عا الان میرم ببینم کیه
یونگی ویو
رفتم ایفونو چک کنم وقتی ایفونو چک کردم برگام ریخت
یونگی: ا.ت بدبخت شدیممم
ا.ت : کیه ؟
یونگی :بچه ها
ا.ت : وای خاک تو سرمون بدو بدو
ا.ت ویو
خیلی سریع رفتم یه شلوار با یه سوت.ین پوشیدم همون بلیز لانگه مناسب بود پس دیگه عوضش نکردم تختو مرتب کردم کیسه آب گرمو از روی تخت برداشتم لباسای دیشبم از تو زمین ور داشتم انداختم توی کمد
به یونگی گفتم میتونه جواب بده
یونگی :اوکی ؛سلام بچه ها اینجا چیکار میکنید بیاید بالا
یونگی اومد تو اتاق بلیز تنش نبود
ا.ت : اسکل(بی تر ادب💔🗿) همینطوری لخت میخوای درو باز کنی بدو
یونگی:تف تو. این زندگی
همون لحظه زنگ در خورد
یونگی ویو
یعنی گوه ترین زمان ممکن
یونگی : یه لحظه وایسا
در کمدو باز کردمو از بین اون همه بهم ریختگی یه تی شرت ور داشتمو به ا.ت گفتم حلا باز کن درو با سرعت فراوان تی شرت پوشیدمو در کمدو محکم بستم
۳.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.