تک پارتی
جیمین :اه( ناله میکنه)
ا. ت: بس کن زشته...
جیمین ادامه میده....
مامان ا. ت
ب جیمین نگاه میکنه... این پسره داره چیکار میکنه( تو ذهنش)
ا. ت:مامانم داره نگاه میکنه بس کنه(تو گوش جیمین با حرس)
جیمین نزدیک میشه و کنار گوشت میگه تا لب ندم ول کن نیستم بیب باید کمبود شدنش رو ببینم...
ا. ت:چی میگی واسه خودت دیوونه اینجا الان وقتشه...
از زبون ا. ت :
مامانم بد نگامون میکرد جیمین زل زده بود ت چشمام رفتم سمت گوش جیمین گفتم بزار وقتی رفتیم خونه( با حرس اروم)
جیمین :خب کارمون رو ت اتاق انجام میدیم چطوره؟
ا.ت :احمق مامانم اینجاس ....
مادر ا.ت
وقتی دیدم پچ پچ میکنن بلند شدم رفت آشپزخونه شاید نباید من بشنوم ...
ویو ا.ت
دیدم مامانم رف ت آشپزخونه جیمین بم خیره شده بود گفتم باشه فقط اینکه تا قبل از اینکه حرفم تموم شه لب زد ب لبم من که خر شده بود باش همراهی کردن
مامان ا.ت
رفتم از اشپزخونه یه ظرف میوه اوردم ک با همچین صحنه ای روبه رو شدم (خودمو کنترل کردم وگرنه میزدم دهنشون)
جیمین
ا.ت رو انداختم رو تخت و روش خیمه زدم و بوسیدمش ...
ویو ا.ت
نفسم بالا نمیومد چشمام تاری میدید ک دیدم مامان داره مبینه چ کارایه خاکبرسری میکنیم ک خودمو جدا کردم و جیمین هول دادم اونور
جیمین
ی لحظه ا.ت هولم داد اونو ک دیدم مادر ا.ت داشت مارو نگاه میکرد هممون مکث کرده بودیم ک مادر ا.ت با دمپایی افتاد ب جونمون....
ا. ت: بس کن زشته...
جیمین ادامه میده....
مامان ا. ت
ب جیمین نگاه میکنه... این پسره داره چیکار میکنه( تو ذهنش)
ا. ت:مامانم داره نگاه میکنه بس کنه(تو گوش جیمین با حرس)
جیمین نزدیک میشه و کنار گوشت میگه تا لب ندم ول کن نیستم بیب باید کمبود شدنش رو ببینم...
ا. ت:چی میگی واسه خودت دیوونه اینجا الان وقتشه...
از زبون ا. ت :
مامانم بد نگامون میکرد جیمین زل زده بود ت چشمام رفتم سمت گوش جیمین گفتم بزار وقتی رفتیم خونه( با حرس اروم)
جیمین :خب کارمون رو ت اتاق انجام میدیم چطوره؟
ا.ت :احمق مامانم اینجاس ....
مادر ا.ت
وقتی دیدم پچ پچ میکنن بلند شدم رفت آشپزخونه شاید نباید من بشنوم ...
ویو ا.ت
دیدم مامانم رف ت آشپزخونه جیمین بم خیره شده بود گفتم باشه فقط اینکه تا قبل از اینکه حرفم تموم شه لب زد ب لبم من که خر شده بود باش همراهی کردن
مامان ا.ت
رفتم از اشپزخونه یه ظرف میوه اوردم ک با همچین صحنه ای روبه رو شدم (خودمو کنترل کردم وگرنه میزدم دهنشون)
جیمین
ا.ت رو انداختم رو تخت و روش خیمه زدم و بوسیدمش ...
ویو ا.ت
نفسم بالا نمیومد چشمام تاری میدید ک دیدم مامان داره مبینه چ کارایه خاکبرسری میکنیم ک خودمو جدا کردم و جیمین هول دادم اونور
جیمین
ی لحظه ا.ت هولم داد اونو ک دیدم مادر ا.ت داشت مارو نگاه میکرد هممون مکث کرده بودیم ک مادر ا.ت با دمپایی افتاد ب جونمون....
۷.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.