دو پارتی (وقتی باهاش دعوات میشه و.....) پارت ۱
#هیونجین
#استری_کیدز
بعد از دعوای شدیدی که با هیونجین داشتی از خونه بیرون زدی و به سمت بار رفتی.
هیون بعد از خارج شدن تو از خونه با کلافگی روی مبل نشست و سرش رو لای دستاش گرفت.
.
(یک ساعت بعد )
یک ساعتی گذشته بود و هیونجین همینطور که با استرس دور خونه راه میرفت و مدام نگاهش به ساعت بود ، بهت زنگ میزد اما تو مثل چندین دفعه ی قبل جواب تماس هاشو ندادی که باعث شد بیشتر از قبل نگران بشه. پس سریع کت چرمش رو برداشت و از خونه خارج شد.
حدس میزد که ممکنه کجا رفته باشی پس سریع خودش رو به همون مکانی که فکر میکردی رفتی رسوند.
.
لیوان چهارم الکل رو هم بالا دادی و با لبخند به پسری که کنارت نشسته بود خیره شدی
+ هوم....میدونی چیه....
پسر هم بهت خیره شد
+ اگر اون اینجا بود....منو زنده نمیزاشت
بلند زدی زیر خنده و لیوان پنجم رو هم توی یک جرعه خوردی.
الان کاملاً مست مست بودی و حرکات و حرفات ، هیچکدوم دست خودت نبود.
بطری الکل رو برداشتی و شروع کردی به پر کردن لیوان ششم....میخواستی بنوشیش که دستی مانعت شد.
با خماری نگاهت رو به سمت دست مردونه ای که روی دستت قرار گرفته بود و در آخر چهره ی مرد دادی
_ معلوم هست داری چه غلطی میکنی ؟
چشماش از عصبانیت قرمز بود و سعی میکرد سرت فریاد نزنه.
همینطور که خمار بودی لبخند زدی و دستش رو پس زدی و از روی صندلی بلند شدی.
به سمت همون پسری که کنارت نشسته بود رفتی و دستش رو گرفتی که باعث شد هیونجین شوکه بشه.
با خماری و لبخند به پسره خیره بودی که اونم بدش نیومد و دستاش رو دورت حلقه کرد که این حرکت صبر هیون رو یه آخرین درجه ی خودش رسوند.
خودت رو بیشتر به پسره نزدیک کردی که در همون لحظه با مشت محکمی که به پسره خورد به خودت اومدی با شوک به هیونجین نگاه میکردی.
هیون یقیه پسر رو گرفت و یک مشت دیگه توی صورتش خالی کرد و بعد از آخر دست تورو توی دستش کشید و از بار بیرونت برد.
وحشیانه دستت رو فشار میداد و تورو به سمت ماشین راهنمایی میکرد.
در ماشین رو بزا کرد و عصبی هلت داد تا سوار بشی تو هم که حالا مستیت پریده بود با ترس سوار شدی.
با نهایت سرعت رانندگی میکرد که توی خودت جمع شدی
+ ه...هیون...ا...اروم
_ خفه شووووو
با دادی که زد ترجیح دادی دیگه هیچی نگی که بعد از چند ثانیه به دم در خونه رسیدید
سریع از ماشین پیاده شد و در سمت تورو هم باز کرد و دستت رو سفت گرفت و از ماشین تورو کشید بیرون.
با عصبانیت همینطور که دستت رو فشار میداد تورو به سمت در خونه برد، درو باز کرد و کشیدنت به داخل خونه و محکم درو بست.
با عصبانیت بهت خیره شد
+ ه....هیون
هیچ وقت اینقدر عصبی ندیده بودیش و این بیشتر باعث میشد ازش بترسی
#استری_کیدز
بعد از دعوای شدیدی که با هیونجین داشتی از خونه بیرون زدی و به سمت بار رفتی.
هیون بعد از خارج شدن تو از خونه با کلافگی روی مبل نشست و سرش رو لای دستاش گرفت.
.
(یک ساعت بعد )
یک ساعتی گذشته بود و هیونجین همینطور که با استرس دور خونه راه میرفت و مدام نگاهش به ساعت بود ، بهت زنگ میزد اما تو مثل چندین دفعه ی قبل جواب تماس هاشو ندادی که باعث شد بیشتر از قبل نگران بشه. پس سریع کت چرمش رو برداشت و از خونه خارج شد.
حدس میزد که ممکنه کجا رفته باشی پس سریع خودش رو به همون مکانی که فکر میکردی رفتی رسوند.
.
لیوان چهارم الکل رو هم بالا دادی و با لبخند به پسری که کنارت نشسته بود خیره شدی
+ هوم....میدونی چیه....
پسر هم بهت خیره شد
+ اگر اون اینجا بود....منو زنده نمیزاشت
بلند زدی زیر خنده و لیوان پنجم رو هم توی یک جرعه خوردی.
الان کاملاً مست مست بودی و حرکات و حرفات ، هیچکدوم دست خودت نبود.
بطری الکل رو برداشتی و شروع کردی به پر کردن لیوان ششم....میخواستی بنوشیش که دستی مانعت شد.
با خماری نگاهت رو به سمت دست مردونه ای که روی دستت قرار گرفته بود و در آخر چهره ی مرد دادی
_ معلوم هست داری چه غلطی میکنی ؟
چشماش از عصبانیت قرمز بود و سعی میکرد سرت فریاد نزنه.
همینطور که خمار بودی لبخند زدی و دستش رو پس زدی و از روی صندلی بلند شدی.
به سمت همون پسری که کنارت نشسته بود رفتی و دستش رو گرفتی که باعث شد هیونجین شوکه بشه.
با خماری و لبخند به پسره خیره بودی که اونم بدش نیومد و دستاش رو دورت حلقه کرد که این حرکت صبر هیون رو یه آخرین درجه ی خودش رسوند.
خودت رو بیشتر به پسره نزدیک کردی که در همون لحظه با مشت محکمی که به پسره خورد به خودت اومدی با شوک به هیونجین نگاه میکردی.
هیون یقیه پسر رو گرفت و یک مشت دیگه توی صورتش خالی کرد و بعد از آخر دست تورو توی دستش کشید و از بار بیرونت برد.
وحشیانه دستت رو فشار میداد و تورو به سمت ماشین راهنمایی میکرد.
در ماشین رو بزا کرد و عصبی هلت داد تا سوار بشی تو هم که حالا مستیت پریده بود با ترس سوار شدی.
با نهایت سرعت رانندگی میکرد که توی خودت جمع شدی
+ ه...هیون...ا...اروم
_ خفه شووووو
با دادی که زد ترجیح دادی دیگه هیچی نگی که بعد از چند ثانیه به دم در خونه رسیدید
سریع از ماشین پیاده شد و در سمت تورو هم باز کرد و دستت رو سفت گرفت و از ماشین تورو کشید بیرون.
با عصبانیت همینطور که دستت رو فشار میداد تورو به سمت در خونه برد، درو باز کرد و کشیدنت به داخل خونه و محکم درو بست.
با عصبانیت بهت خیره شد
+ ه....هیون
هیچ وقت اینقدر عصبی ندیده بودیش و این بیشتر باعث میشد ازش بترسی
۳۰.۳k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.