وقتی لات محلتون بود و......
ات : یه تاکسی گرفتم و به مکانی انتخابی جونگکوک رفتم .
مکان انتخابیش یه شهربازی توی دل شهر بود ، این شهربازی یکی از زیباترین مکان ها بود . ولی خب من بخاطر وضعیت مالی که داشتم فقط یه بار به اینجا اومده بودم اونم توی روز تولد یکی از دوستام .
باورم نمیشه که جونگکوک منو اینجا آورده، خب بلاخره فک میکردم که دیگه از چشماش افتادم ، خدا بخیر کنه.
به سمت کافه کوچیکی که یه گوشه از شهربازی بود رفتم و منتظر موندم تا جونگکوک بیاد .
با ورودش به کافه نیشم تا بناگوش باز شدو با خنده براش دست تکون دادم.
جونگکوک : چطوری بیب؟ دیر که نکردم * سرد *
ات : ^روحیشو از دست داد ^ عا مرسی تو خوبی ، نه منم زیاد نیستش که اینجا نشستم
جونگکوک : من میرم سرویس بهداشتی ، یکم دیگه برمیگردم
ات : عا باشه
ات : دیگه مثل قبل نیست ، طرز صحبت کردنش ، سرد بودنش ، تمام این کلمات ساده و گفتار میتونست به خوبی بهم نشون بده که چقدر تغییر کرده ، قبلا با طرز نگاه کردنش هم میتونستم بفهمم دوسم داره ، اما الان بجز سردرگمی ، سردی ، تنفر چیزی توی نگاهش نمیبینم.
قطره اشکی از گوشه چشمم پایین افتاد ولی خودمو نباختمو سریع پاکش کردم.
*******
ات : در خونه رو باز کردمو به سمت اتاقم رفتم . درجا خودمو روی تخت پرت کردم و دوباره گریه هام از چشمام بارید ، از شدت گریه نفهمیدم کی خوابم برد .
ادامه دارد......
'''""""""""""""""
بچه ها برای فیک بعدیم ایده پیدا کردم و انقدر برای نوشتنش ذوق دارم که تصمیم گرفتم این فیک رو زود تموم کنم
حالا شماهم حمایت کنید چون لایک و کامنت سهم منههههه
مکان انتخابیش یه شهربازی توی دل شهر بود ، این شهربازی یکی از زیباترین مکان ها بود . ولی خب من بخاطر وضعیت مالی که داشتم فقط یه بار به اینجا اومده بودم اونم توی روز تولد یکی از دوستام .
باورم نمیشه که جونگکوک منو اینجا آورده، خب بلاخره فک میکردم که دیگه از چشماش افتادم ، خدا بخیر کنه.
به سمت کافه کوچیکی که یه گوشه از شهربازی بود رفتم و منتظر موندم تا جونگکوک بیاد .
با ورودش به کافه نیشم تا بناگوش باز شدو با خنده براش دست تکون دادم.
جونگکوک : چطوری بیب؟ دیر که نکردم * سرد *
ات : ^روحیشو از دست داد ^ عا مرسی تو خوبی ، نه منم زیاد نیستش که اینجا نشستم
جونگکوک : من میرم سرویس بهداشتی ، یکم دیگه برمیگردم
ات : عا باشه
ات : دیگه مثل قبل نیست ، طرز صحبت کردنش ، سرد بودنش ، تمام این کلمات ساده و گفتار میتونست به خوبی بهم نشون بده که چقدر تغییر کرده ، قبلا با طرز نگاه کردنش هم میتونستم بفهمم دوسم داره ، اما الان بجز سردرگمی ، سردی ، تنفر چیزی توی نگاهش نمیبینم.
قطره اشکی از گوشه چشمم پایین افتاد ولی خودمو نباختمو سریع پاکش کردم.
*******
ات : در خونه رو باز کردمو به سمت اتاقم رفتم . درجا خودمو روی تخت پرت کردم و دوباره گریه هام از چشمام بارید ، از شدت گریه نفهمیدم کی خوابم برد .
ادامه دارد......
'''""""""""""""""
بچه ها برای فیک بعدیم ایده پیدا کردم و انقدر برای نوشتنش ذوق دارم که تصمیم گرفتم این فیک رو زود تموم کنم
حالا شماهم حمایت کنید چون لایک و کامنت سهم منههههه
۴.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.