[پارت دوازده]
[پارت دوازده]
ا/ت: هعی هر روز اینو از خودم می پرسم چرا چرا من بچی اون زن شدم
سونگمین: منم برام سوالم ک چرا اینقدر منو دوس داره
ا/ت: ب من چی ک تورو دوس داره میخوای بهم بگی براش خیلی مهمی اما من نیستم
سونگمین: ن ا/ت اشتباع متوجه شدی
ا/ت: ن اصلنم اشتباه متوجه شدم دقیقا می خواستی همینو بگی
سونگمین: ن باور کن
ا/ت: هعی
سونگمین: گریه نکن باور کن من نمی خواستم اینو بگم
ا/ت: اما گفتی
ا/ت: غذاتو بخور
سونگمین: توهم بخور
ا/ت: من گرسنم نیست
سونگمین: باشه
از وقتی ک مادرو دیدم همش میخواستم ازش بپرسم چرا من همون بچی ک می خواستم نشدم چرا از وقتی ک ب دنیا اومدم ازم متنفر بودی... اما نمی تونستم اینو بهش بگم چون دوسش داشتم خیال می کردم قلبش میشکنه اما اینو یادم رفته ک اون چیزی ب اسم قلب نداره داره ها اما برا من نداره دیگه کم کم داشت غذای سونگمین تموم میشد اما اینم برام سوال بود ما هنوز دو سه ساعته ک همو دیدیم اما چرا اینقدر باهم صمیمیایم انگار از بچگیش پیشش بودم هعی... غذاش تموم شد پول غذا رو گذاشتم رو میزو رفتم و سونگمینم دنبالم اومد دستمو گرفت تعجب کردم اما خوشحالم شدم ب راه رفتن ادامه دادیم ازم پرسید دوس پسر داری؟
ا/ت: ای باباااااااا نه ندارمممممممممم
سونگمین: چرا داد میزنی
ا/ت: خو تا الان پنجاه باره ک این سوالو پرسدیییی
سونگمین: خب میخواستم بدونم
ا/ت: وقتی می دونی ندارم اینقدر نپرس
سونگمین: خب نمی دونستم
ا/ت: الان دوباره ک پرسیدی
سونگمین: آها الان یادم اومد
سونگمین: ینی تا الان حتا ی دونه هم نداشتی
ا/ت: نهههههههه
سونگمین: چرا خب
ا/ت: ای بابا دوس ندارممممم
سونگمین: اوکی اوکی
سونگمین: هعی حوصلم
ا/ت: بریم شهر بازی
سونگمین: ارههههه
ا/ت: مرض داد نزن
سونگمین: باشه
ا/ت: خوبه
اینم پارت دوازده امید وارم خوشتون بیاد
ا/ت: هعی هر روز اینو از خودم می پرسم چرا چرا من بچی اون زن شدم
سونگمین: منم برام سوالم ک چرا اینقدر منو دوس داره
ا/ت: ب من چی ک تورو دوس داره میخوای بهم بگی براش خیلی مهمی اما من نیستم
سونگمین: ن ا/ت اشتباع متوجه شدی
ا/ت: ن اصلنم اشتباه متوجه شدم دقیقا می خواستی همینو بگی
سونگمین: ن باور کن
ا/ت: هعی
سونگمین: گریه نکن باور کن من نمی خواستم اینو بگم
ا/ت: اما گفتی
ا/ت: غذاتو بخور
سونگمین: توهم بخور
ا/ت: من گرسنم نیست
سونگمین: باشه
از وقتی ک مادرو دیدم همش میخواستم ازش بپرسم چرا من همون بچی ک می خواستم نشدم چرا از وقتی ک ب دنیا اومدم ازم متنفر بودی... اما نمی تونستم اینو بهش بگم چون دوسش داشتم خیال می کردم قلبش میشکنه اما اینو یادم رفته ک اون چیزی ب اسم قلب نداره داره ها اما برا من نداره دیگه کم کم داشت غذای سونگمین تموم میشد اما اینم برام سوال بود ما هنوز دو سه ساعته ک همو دیدیم اما چرا اینقدر باهم صمیمیایم انگار از بچگیش پیشش بودم هعی... غذاش تموم شد پول غذا رو گذاشتم رو میزو رفتم و سونگمینم دنبالم اومد دستمو گرفت تعجب کردم اما خوشحالم شدم ب راه رفتن ادامه دادیم ازم پرسید دوس پسر داری؟
ا/ت: ای باباااااااا نه ندارمممممممممم
سونگمین: چرا داد میزنی
ا/ت: خو تا الان پنجاه باره ک این سوالو پرسدیییی
سونگمین: خب میخواستم بدونم
ا/ت: وقتی می دونی ندارم اینقدر نپرس
سونگمین: خب نمی دونستم
ا/ت: الان دوباره ک پرسیدی
سونگمین: آها الان یادم اومد
سونگمین: ینی تا الان حتا ی دونه هم نداشتی
ا/ت: نهههههههه
سونگمین: چرا خب
ا/ت: ای بابا دوس ندارممممم
سونگمین: اوکی اوکی
سونگمین: هعی حوصلم
ا/ت: بریم شهر بازی
سونگمین: ارههههه
ا/ت: مرض داد نزن
سونگمین: باشه
ا/ت: خوبه
اینم پارت دوازده امید وارم خوشتون بیاد
۱۰۳.۵k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.