فرشته غریبه p⁹
داشت خیلی نگران میشد که یهو صدای در اومد
ات رفت درو باز کرد و دید ۲ تا مرد غریبه کاملا مشکی پوش دم درن ، ات سریع فهمید آدمای سومو عن و درو بست ول یکیشون پاشو گذاشت لای در و نذاشت در بسته بشه *الکی قیافتو شوک زده کن خاله خوشحال شه*
ات: چی میخوای عوضی!!! تههههه تههههه تهیونگ کمکککک
سومو اومد تو ....
سومو : کسی به دادت نمیرسه لیتل گرل!
ات: ای عوضی ! تهیونگ کجاست؟! چه بلایی سرش آوردی؟
سومو : هوی بچه آروم باش ! حالا بهم بگو اون اطلاعات کجاست؟؟
ات: کدوم اطلاعات؟
سومو زیر گلوی ات رو فشار داد
سومو: همونایی که بابات داشت .... زودباش بگو کجاست *داددددد*
ات: من .... من خبر ندارم *صداش به زور درمیومد*
سومو: اعه که نمیدونی؟؟؟ببرینش عمارت
آدمای سومو به زور بردنش تو ماشین و بردنش به عمارت سومو و تو اتاق زندانیش کردن
ات : با آخرین انرژی ای که براش مونده بود داد زد
ات : تهیونگ من کجاس عوضیییییییییییییی*داد خیلی خیلی خیلی خیلی بلند*
بعد این داد از حال رفت
یکم بعد ته برگشت خونه و اومد تو
ته : ات برات شیرکاکائو خری.... ات ! کجاییی؟ اتتتت ! اتتتت
تهیونگ: کار اون سومو عوضیهه!
تهیونگ با عصبانیت رفت سمت عمارت سومو، هیچی حالیش نبود ، خون جلو چشاشو گرفته بود و با سرعت آخر رانندگی میکرد، یکم بعد که رسید عمارت سومو با خشم و داد رفت سمت در ، همه ی نگهبانا رو محکم زد و رفت رو به روی سومو
تهیونگ: دختر کوچولومو پس بده آشغال پست!
سومو : دختر کوچولوت؟؟الهی بمیرم چه ناناز ! اطلاعاتو بده ...
تهیونگ: ولی اونا الان باهام نیس !
سومو: پس دختر کوچولوتم الان میمیره ...
تهیونگ بغض کرد و لکنت گرفت
تهیونگ: نه ... نه کاریش نداشته باش .... اون ....اون حساسه .... بیا اینم اطلاعات.... حالا آزادش کن *اطلاعاتو داد به سومو*
سومو : هومم ، حالا که اطلاعاتو دارم دیگه هیچ پرونده ای علیه من نیست*خنده بلند*
تهیونگ: پس ات چی؟؟ همین الان به من برش گردون!
سومو: تو فک کردی قراره بهت پسش بدم؟؟ تو خیلی احمقی!
تهیونگ ی چوب از رو زمین برداشت و زد تو سر سومو و اون بیهوش شد ، ته هم اطلاعاتو برداشت و رفت بالا دنبال ات
همه ی اتاقا رو گشت ولی وقتی دید در ی اتاق قفله با لگد اونو شکست * تبدیل ته ته به ددی تهیونگ *
تهیونگ وقتی اتو دید حالش حسابی بد شد ، سریع اتو براید بغل کرد و رفت بیمارستان
*تو بیمارستان بالا سر ات منتظر بود به هوش بیاد*
تهیونگ: ات ، تو فقط به هوش بیا ! دیگه تنهات نمیذارم قول میدم ! لعنتی پاشو ... من بدون تو نمیتونم ! چرا نمیفهمی ، من بهت نیاز دارم ،تو اکسیژن منی ! *با گریه*
ات: اعه ته ... توعم اینجایی؟
تهیونگ: اتت*با گریه* هققق
ات: تا حالا ندیده بودم ی مافیا گریه کنه ! جالبه
تهیونگ: داشتی حرفامو گوش میدادی؟!
ات: آره اکسیژن من ...!
تهیونگ سرخ شد
تهیونگ: حالا جدی عم نگفتم ! چون خیلی ناراحت بودم گفتم ...
ات: واقعا؟
تهیونگ: نه واقعا همش از ته دلم بود
ات پاشد ته رو بغل کرد و رفتن خونه
ات رفت درو باز کرد و دید ۲ تا مرد غریبه کاملا مشکی پوش دم درن ، ات سریع فهمید آدمای سومو عن و درو بست ول یکیشون پاشو گذاشت لای در و نذاشت در بسته بشه *الکی قیافتو شوک زده کن خاله خوشحال شه*
ات: چی میخوای عوضی!!! تههههه تههههه تهیونگ کمکککک
سومو اومد تو ....
سومو : کسی به دادت نمیرسه لیتل گرل!
ات: ای عوضی ! تهیونگ کجاست؟! چه بلایی سرش آوردی؟
سومو : هوی بچه آروم باش ! حالا بهم بگو اون اطلاعات کجاست؟؟
ات: کدوم اطلاعات؟
سومو زیر گلوی ات رو فشار داد
سومو: همونایی که بابات داشت .... زودباش بگو کجاست *داددددد*
ات: من .... من خبر ندارم *صداش به زور درمیومد*
سومو: اعه که نمیدونی؟؟؟ببرینش عمارت
آدمای سومو به زور بردنش تو ماشین و بردنش به عمارت سومو و تو اتاق زندانیش کردن
ات : با آخرین انرژی ای که براش مونده بود داد زد
ات : تهیونگ من کجاس عوضیییییییییییییی*داد خیلی خیلی خیلی خیلی بلند*
بعد این داد از حال رفت
یکم بعد ته برگشت خونه و اومد تو
ته : ات برات شیرکاکائو خری.... ات ! کجاییی؟ اتتتت ! اتتتت
تهیونگ: کار اون سومو عوضیهه!
تهیونگ با عصبانیت رفت سمت عمارت سومو، هیچی حالیش نبود ، خون جلو چشاشو گرفته بود و با سرعت آخر رانندگی میکرد، یکم بعد که رسید عمارت سومو با خشم و داد رفت سمت در ، همه ی نگهبانا رو محکم زد و رفت رو به روی سومو
تهیونگ: دختر کوچولومو پس بده آشغال پست!
سومو : دختر کوچولوت؟؟الهی بمیرم چه ناناز ! اطلاعاتو بده ...
تهیونگ: ولی اونا الان باهام نیس !
سومو: پس دختر کوچولوتم الان میمیره ...
تهیونگ بغض کرد و لکنت گرفت
تهیونگ: نه ... نه کاریش نداشته باش .... اون ....اون حساسه .... بیا اینم اطلاعات.... حالا آزادش کن *اطلاعاتو داد به سومو*
سومو : هومم ، حالا که اطلاعاتو دارم دیگه هیچ پرونده ای علیه من نیست*خنده بلند*
تهیونگ: پس ات چی؟؟ همین الان به من برش گردون!
سومو: تو فک کردی قراره بهت پسش بدم؟؟ تو خیلی احمقی!
تهیونگ ی چوب از رو زمین برداشت و زد تو سر سومو و اون بیهوش شد ، ته هم اطلاعاتو برداشت و رفت بالا دنبال ات
همه ی اتاقا رو گشت ولی وقتی دید در ی اتاق قفله با لگد اونو شکست * تبدیل ته ته به ددی تهیونگ *
تهیونگ وقتی اتو دید حالش حسابی بد شد ، سریع اتو براید بغل کرد و رفت بیمارستان
*تو بیمارستان بالا سر ات منتظر بود به هوش بیاد*
تهیونگ: ات ، تو فقط به هوش بیا ! دیگه تنهات نمیذارم قول میدم ! لعنتی پاشو ... من بدون تو نمیتونم ! چرا نمیفهمی ، من بهت نیاز دارم ،تو اکسیژن منی ! *با گریه*
ات: اعه ته ... توعم اینجایی؟
تهیونگ: اتت*با گریه* هققق
ات: تا حالا ندیده بودم ی مافیا گریه کنه ! جالبه
تهیونگ: داشتی حرفامو گوش میدادی؟!
ات: آره اکسیژن من ...!
تهیونگ سرخ شد
تهیونگ: حالا جدی عم نگفتم ! چون خیلی ناراحت بودم گفتم ...
ات: واقعا؟
تهیونگ: نه واقعا همش از ته دلم بود
ات پاشد ته رو بغل کرد و رفتن خونه
۱۵.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.