فیک جیمین دوبال عجیب
فیک جیمین دوبال عجیب
(پارت۲۶)
از زبان ات
رفتم پیشش گفتم جیمین برگشت بهم نگاه میکرد گفت تو اینجا چیکار میکنی اومدی دنبال ماشین شرکت برو برش دار گدا گوشنه بهش گفتم نه جی یونگ برام دسیسه چیده گفت ات برام مهم نیست که شرکت چیشده من میتونم توی سه سال از اون بزرگ ترشو تاسیس کنم اما تو به من خیانت کردی داشتی میبوسیدیش گفتم جیمین نه گفت تومگه از من امضا نگرفتی گفتم اره ولی نمیدونستم جی یونگ یه همچین کاری میکنه گفت ات تو مگه منشی من نیستی گفتم بله گفت چرا نخوندی پرونده دادی دستم گفتم اخه تو هرچی امضا میکنی میخونی خب گفت لعنت بهمنکه به تو اعتماد کردم چرا توی اون چی دیدی که به من خیانت کردی گفتم جیمین لطفا حرفامو باور کن گفت چند وقته باهاشی گفتم من فقط ده سال پیش با اون بودم اما تمومش کردم بخدا گفت ات برو فقط برو دیگه نمیخوام ببینمت گفتم وایسا تو به من اعتماد نداری گفت نه گفتم خدافظ رفتم سوار ماشین شدم اشکام میریخت رفتم خونه خودم یاد خاطرات اون عوضی میوفتادم رفتم توی اتاقم خوابم نمیومد هرکاری کردم نمیتونستم اشکاموبند بیارم خواستم خود کشی کنم طناب ورداشتم به نرده بالکن خونم اویزون کردم رفتم روی صندلی طناب رو انداختم دور گردنم گفتم دوست دارم بااینکه بهم اعتماد نداری یه قطره اشک از چشمم ریخت صندلی رو هول دادم طناب دور گردنم سفت شد که حس کردم دارم میوفتم نرده کنده شد افتادم روی زمین نرده هم افتاد روی کمرم با اصبانیت پاشدم گفتم لعنت به من که شانس ندارم گفتم تو رو چه به مردن بیا برو بکپ
(پارت۲۶)
از زبان ات
رفتم پیشش گفتم جیمین برگشت بهم نگاه میکرد گفت تو اینجا چیکار میکنی اومدی دنبال ماشین شرکت برو برش دار گدا گوشنه بهش گفتم نه جی یونگ برام دسیسه چیده گفت ات برام مهم نیست که شرکت چیشده من میتونم توی سه سال از اون بزرگ ترشو تاسیس کنم اما تو به من خیانت کردی داشتی میبوسیدیش گفتم جیمین نه گفت تومگه از من امضا نگرفتی گفتم اره ولی نمیدونستم جی یونگ یه همچین کاری میکنه گفت ات تو مگه منشی من نیستی گفتم بله گفت چرا نخوندی پرونده دادی دستم گفتم اخه تو هرچی امضا میکنی میخونی خب گفت لعنت بهمنکه به تو اعتماد کردم چرا توی اون چی دیدی که به من خیانت کردی گفتم جیمین لطفا حرفامو باور کن گفت چند وقته باهاشی گفتم من فقط ده سال پیش با اون بودم اما تمومش کردم بخدا گفت ات برو فقط برو دیگه نمیخوام ببینمت گفتم وایسا تو به من اعتماد نداری گفت نه گفتم خدافظ رفتم سوار ماشین شدم اشکام میریخت رفتم خونه خودم یاد خاطرات اون عوضی میوفتادم رفتم توی اتاقم خوابم نمیومد هرکاری کردم نمیتونستم اشکاموبند بیارم خواستم خود کشی کنم طناب ورداشتم به نرده بالکن خونم اویزون کردم رفتم روی صندلی طناب رو انداختم دور گردنم گفتم دوست دارم بااینکه بهم اعتماد نداری یه قطره اشک از چشمم ریخت صندلی رو هول دادم طناب دور گردنم سفت شد که حس کردم دارم میوفتم نرده کنده شد افتادم روی زمین نرده هم افتاد روی کمرم با اصبانیت پاشدم گفتم لعنت به من که شانس ندارم گفتم تو رو چه به مردن بیا برو بکپ
۵.۴k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.