بازی عشق شیطان پارت ۲7
☆P. . . 27☆
بعد چند مین...
ژوئن: من اخطارمو داده بودم.
که منم هولش دادم...
ژوئن: نمیشه یکم شیطونی کنیم؟
بالشت رو برداشتم و پرت کردم سمتش...
ژوئن: آخه تو چته؟ شیطونی کردنم...
هه این: به همین خیال باش با اون ذهن منحرفت.
سریع لباسام رو برداشتم و رفتم اتاق مهمون که لباسام رو عوض کنم...
بعد چند دقیقه برگشتم...
ژوئن روی تخت دراز کشیده بود رفتم سمت تخت که
ژوئن از دستم کشید و افتادم روی تخت و از پشت بغلم کرد.
ژوئن: نمیزاری که یکم شیطونی کنم لااقل بزار همینحوری بخوابم.
هه این(آروم): از دست تو.
ژوئن: حرفاتو تو دلت بزن من میشنوم.
هه این: باشه، همینطوری بخوابیم.
.
.
ویو ژوئن:
صبح وقتی بیدار شدم هه این نبود.
سریع بلند شدم که ببینم کجاس رفتم بیرون از اتاق دبدم تو آشپزخونه ست.
رفتم سمتش و به کابینت تکیه دادم...
ژوئن: چیکار میکنی؟
هه این: دارم واسه دوست پسرم صبحونه درست میکنم.
ژوئن: آهان. پس منم کمک میکنم.
هه این: باشه، میشه ظرف خامه رو از یخچال بدی؟
رفتم ظرف خامه رو از یخچال آوردم...
با یه قاشق یکم از خامه رو زدم رو بینیش.
هه این: پس...
قاشق رو از دستم گرفت و روی بینی منم خامه زد...
هه این: حالا دیگه هردومون مساوی شدیم.
(بعد صبحونه)
روی کاناپه نشستم که گوشیم زنگ خورد.
کارلو بهم زنگ زده بود...
ژوئن: الو.
کارلو: الو ژوئن.
ژوئن: چه عجب یادی از ما کردی.
کارلو: بیخیال این حرفا. باید یه چیزی ازت بپرسن.
ژوئن: بگو.
کارلو: ببینم همه ی سایت های فروش آنلاین شرکت تو هم بسته شدن؟
ژوئن: چطور؟!!
کارلو: همه ی سایت های فروش آنلاین و تبلیغاتی شرکت ما بسته شدن، از سایت های داخلی گرفته تا سایت های خارجیمون، الان نمیتونیم هیچ محصولی رو آنلاین بفروشیم یا به کشور های دیگه صادر کنیم.
ژوئن: وایسا منم چک کنم.
...
ژوئن: آره لعنتی مال منم همه بسته شدن.
کارلو: حساب ها هک شدن.
ژوئن: به نظرت باید چیکار کنیم.
کارلو: تنها راه اینه که دوباره از اول حساب ها رو ثبت کنیم و از اکانت های جدید استفاده کنیم.
ژوئن: ولی کی ممکنه حساب ها و سایت هارو هک یا گزارش کرده باشه؟
کارلو: نمیدونم شاید بشه از طریق حساب هکریش، هکش کنیم.
ژوئن: همینکارو میکنیم.
کارلو: آره.من باید دیگه قطع کنم کاری نداری؟
ژوئن: نه ممنون.
کارلو: فعلا.
ژوئن: فعلا.
یکم عصابم خورد شد...
بعد چند لحظه یه پیام برام اومد. از طرف هانول بود.
پیام: از سورپرایزم خوشتون اومد؟
سریع رفتم حاظر شدم که برم شرکت...
هه این: جایی میری؟
ژوئن: یه مشکلی پیش اومده باید برم شرکت.
هه این: آهان باش.
سریع رفتم پارکینگ، سوار ماشین شدم و راه افتادم.بعد حدود ده مینی رسیدم.
نگهبان: قربان، خانم و آقای لی اومدن.
رفتم داخل دفترم که
ژوئن: مامان بابا شما کی اومدین؟
رفتم جلوتر که یهو...
بعد چند مین...
ژوئن: من اخطارمو داده بودم.
که منم هولش دادم...
ژوئن: نمیشه یکم شیطونی کنیم؟
بالشت رو برداشتم و پرت کردم سمتش...
ژوئن: آخه تو چته؟ شیطونی کردنم...
هه این: به همین خیال باش با اون ذهن منحرفت.
سریع لباسام رو برداشتم و رفتم اتاق مهمون که لباسام رو عوض کنم...
بعد چند دقیقه برگشتم...
ژوئن روی تخت دراز کشیده بود رفتم سمت تخت که
ژوئن از دستم کشید و افتادم روی تخت و از پشت بغلم کرد.
ژوئن: نمیزاری که یکم شیطونی کنم لااقل بزار همینحوری بخوابم.
هه این(آروم): از دست تو.
ژوئن: حرفاتو تو دلت بزن من میشنوم.
هه این: باشه، همینطوری بخوابیم.
.
.
ویو ژوئن:
صبح وقتی بیدار شدم هه این نبود.
سریع بلند شدم که ببینم کجاس رفتم بیرون از اتاق دبدم تو آشپزخونه ست.
رفتم سمتش و به کابینت تکیه دادم...
ژوئن: چیکار میکنی؟
هه این: دارم واسه دوست پسرم صبحونه درست میکنم.
ژوئن: آهان. پس منم کمک میکنم.
هه این: باشه، میشه ظرف خامه رو از یخچال بدی؟
رفتم ظرف خامه رو از یخچال آوردم...
با یه قاشق یکم از خامه رو زدم رو بینیش.
هه این: پس...
قاشق رو از دستم گرفت و روی بینی منم خامه زد...
هه این: حالا دیگه هردومون مساوی شدیم.
(بعد صبحونه)
روی کاناپه نشستم که گوشیم زنگ خورد.
کارلو بهم زنگ زده بود...
ژوئن: الو.
کارلو: الو ژوئن.
ژوئن: چه عجب یادی از ما کردی.
کارلو: بیخیال این حرفا. باید یه چیزی ازت بپرسن.
ژوئن: بگو.
کارلو: ببینم همه ی سایت های فروش آنلاین شرکت تو هم بسته شدن؟
ژوئن: چطور؟!!
کارلو: همه ی سایت های فروش آنلاین و تبلیغاتی شرکت ما بسته شدن، از سایت های داخلی گرفته تا سایت های خارجیمون، الان نمیتونیم هیچ محصولی رو آنلاین بفروشیم یا به کشور های دیگه صادر کنیم.
ژوئن: وایسا منم چک کنم.
...
ژوئن: آره لعنتی مال منم همه بسته شدن.
کارلو: حساب ها هک شدن.
ژوئن: به نظرت باید چیکار کنیم.
کارلو: تنها راه اینه که دوباره از اول حساب ها رو ثبت کنیم و از اکانت های جدید استفاده کنیم.
ژوئن: ولی کی ممکنه حساب ها و سایت هارو هک یا گزارش کرده باشه؟
کارلو: نمیدونم شاید بشه از طریق حساب هکریش، هکش کنیم.
ژوئن: همینکارو میکنیم.
کارلو: آره.من باید دیگه قطع کنم کاری نداری؟
ژوئن: نه ممنون.
کارلو: فعلا.
ژوئن: فعلا.
یکم عصابم خورد شد...
بعد چند لحظه یه پیام برام اومد. از طرف هانول بود.
پیام: از سورپرایزم خوشتون اومد؟
سریع رفتم حاظر شدم که برم شرکت...
هه این: جایی میری؟
ژوئن: یه مشکلی پیش اومده باید برم شرکت.
هه این: آهان باش.
سریع رفتم پارکینگ، سوار ماشین شدم و راه افتادم.بعد حدود ده مینی رسیدم.
نگهبان: قربان، خانم و آقای لی اومدن.
رفتم داخل دفترم که
ژوئن: مامان بابا شما کی اومدین؟
رفتم جلوتر که یهو...
۳.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.