پارت ۲۰فیک عشق بی نهایت
پارت ۲۰فیک عشق بی نهایت
سهون با دیدن سر خونی نیارا نزدیک بود قلبش وایسته . ترسیده بود...خیلی خیلی ترسیده بود . اروم دستشو روی زخم سر نیارا گذاشت که نیارا چشمشو از درد بست
_نیارا...خوبی؟
نیارا یکم بغض داشت و با همون بغضش سرشو اروم به نشونه ی اره تکون داد . سهون دست چپش رو از پشت سر نیارا گذاشت روی زخم نیارا که قسمت سمت راست سرش بود و اون رو توی بغلش گرفت و سرش رو روی سینش گذاشت و چونش رو به سر نیــارا چسبوند
_دیگه سعی کن...چیزیت نشه
و خیلی اروم جوری که نیارا نشنوه گفت
_چون من میمیرم...
گوله اشکی از چشم نیارا پاییت ریخت . یکمی از درد و یکمی از ناراحتی و یکمم...حتی خودشم نمی دونست . سهون از اینکه نیارا توی اون وضعیت بود قلبش به شدت درد گرفته بود . خیلی اروم موهای نیارا رو نوازش کرد که سهون دستشو روی دست سهون گذاشت و دستاشو پایین اورد و از بغلش دراومد
_چیزی شد؟
_این...رفتاری نیست که...یه رئیس...با خدمتکارش بکنه...
سهون کلافه سرشو انداخت پایین و اروم گفت
_الان وقت ایناس؟
نیارا_نیست؟
سهون سرشو اورد بالا و به نیارا نگاه کرد
_هست؟
نیارا_نیست؟
سهون_نه...تو به من بگو...هست؟
نیارا_نخیرم...تو به من بگو...نیستش...مطمئن شو بعد بگو...
سهون عصبانی شد و بازو های نیارا رو گرفت و بلندش کرد . با سردی خیلی رو مخی گفت
_توی هر لحظه ای...عینو چی پاچه میگیری...
_بی ادب...
دستای سهونو کنار زد و خواست بره که بعد چند قدم متوجه تاریکی شد و سرشو برگردوند و به سهون نگاه کرد
_میشه...بیای؟
_اره ولی به یه شرطی...
_چی؟؟
_حرفای من...ناراحتت کرد اومدی اینجا؟
_نه...
❤ فلش بک❤
کای اسم نیارا رو خیلی بلند صدا کرد
_نیارا
نیارا برگشت و به کای خیره شد . کای اول لبخندی زد و خم شد و کلاه نیارا رو از روی سرش برداشت و روی سر خودش گذاشت و بعد گفت
_بهم میاد؟
_نه بهت میره
بعدش خندید .
کای_نیارا...میخندی نمی تونم خودمو کنترل کنم
نیارا سریع لبخندش رو خورد و پوکر شد . خیلی اروم عوضی خطاب به کای گفت . کای دوباره لبخند زد و سمت نیارا خم شد و لپشو کشید
_بامزه ی کی بودی تو؟؟
_کیم کای...احترام خودتو نگه دار...این طرز رفتار اصلا درست نیست...
_خیلیم درسته...
هنا با دیدنشون تو این وضعیت سریع اومد سمتشون و با جیغ حرف زد و دست کای و کشید و با خودش برد
_یه سوسک تو اتاقمه باید بکشییییییییش
نیارا خیلی عصبی از رفتار کای به سمت جنگل حرکت کرد
❤ پایان فلش بک❤
سهون با تعریف کردن این داستان خون جلوی چشماشو گرفت و زد به سیم آخر . گوشیشو برداشت و نور انداخت و رفت سمت نیارا . دستشو گرفت و کشیدش سمت هتل ها . بعد یه مدت رسیدن به هتل و اولین چیزی که دید کای بود که با سرعت اومد سمتشون . دست نیارا هنوز تو دست سهون بود . کای که رفت سمت نیارا سهون اروم نیارا رو کشید عقب و پشت خودش نگه داشت . کای با این حرکت سهون جلوی سهون خشکش زد . سهون قاطی کرد و دست نیارا رو ول کرد و خیلی محکم زد تو صورت کای . کای با اون ضربه افتاد زمین و سرشو برگردوند و به سهون نگاه کرد
_چته وحشی آمازونی؟
_که رفتارت با نیارا درسته نه؟
میخواست بره بزنتش که نیارا دستشو دو دستش چسبید
_بیخیالش شو...ولش کن بابا آدم نیست
سهون فقط به خاطر نیارا سرجاش وایستاد و به کای نگاه کرد
_حیف...حیف که بهترین دوستم تو بودی...
....
بگم که ممکنه تا یه مدت نزارم و بقیه ی فیک هارو بزارم چون خیلی عقبن
سهون با دیدن سر خونی نیارا نزدیک بود قلبش وایسته . ترسیده بود...خیلی خیلی ترسیده بود . اروم دستشو روی زخم سر نیارا گذاشت که نیارا چشمشو از درد بست
_نیارا...خوبی؟
نیارا یکم بغض داشت و با همون بغضش سرشو اروم به نشونه ی اره تکون داد . سهون دست چپش رو از پشت سر نیارا گذاشت روی زخم نیارا که قسمت سمت راست سرش بود و اون رو توی بغلش گرفت و سرش رو روی سینش گذاشت و چونش رو به سر نیــارا چسبوند
_دیگه سعی کن...چیزیت نشه
و خیلی اروم جوری که نیارا نشنوه گفت
_چون من میمیرم...
گوله اشکی از چشم نیارا پاییت ریخت . یکمی از درد و یکمی از ناراحتی و یکمم...حتی خودشم نمی دونست . سهون از اینکه نیارا توی اون وضعیت بود قلبش به شدت درد گرفته بود . خیلی اروم موهای نیارا رو نوازش کرد که سهون دستشو روی دست سهون گذاشت و دستاشو پایین اورد و از بغلش دراومد
_چیزی شد؟
_این...رفتاری نیست که...یه رئیس...با خدمتکارش بکنه...
سهون کلافه سرشو انداخت پایین و اروم گفت
_الان وقت ایناس؟
نیارا_نیست؟
سهون سرشو اورد بالا و به نیارا نگاه کرد
_هست؟
نیارا_نیست؟
سهون_نه...تو به من بگو...هست؟
نیارا_نخیرم...تو به من بگو...نیستش...مطمئن شو بعد بگو...
سهون عصبانی شد و بازو های نیارا رو گرفت و بلندش کرد . با سردی خیلی رو مخی گفت
_توی هر لحظه ای...عینو چی پاچه میگیری...
_بی ادب...
دستای سهونو کنار زد و خواست بره که بعد چند قدم متوجه تاریکی شد و سرشو برگردوند و به سهون نگاه کرد
_میشه...بیای؟
_اره ولی به یه شرطی...
_چی؟؟
_حرفای من...ناراحتت کرد اومدی اینجا؟
_نه...
❤ فلش بک❤
کای اسم نیارا رو خیلی بلند صدا کرد
_نیارا
نیارا برگشت و به کای خیره شد . کای اول لبخندی زد و خم شد و کلاه نیارا رو از روی سرش برداشت و روی سر خودش گذاشت و بعد گفت
_بهم میاد؟
_نه بهت میره
بعدش خندید .
کای_نیارا...میخندی نمی تونم خودمو کنترل کنم
نیارا سریع لبخندش رو خورد و پوکر شد . خیلی اروم عوضی خطاب به کای گفت . کای دوباره لبخند زد و سمت نیارا خم شد و لپشو کشید
_بامزه ی کی بودی تو؟؟
_کیم کای...احترام خودتو نگه دار...این طرز رفتار اصلا درست نیست...
_خیلیم درسته...
هنا با دیدنشون تو این وضعیت سریع اومد سمتشون و با جیغ حرف زد و دست کای و کشید و با خودش برد
_یه سوسک تو اتاقمه باید بکشییییییییش
نیارا خیلی عصبی از رفتار کای به سمت جنگل حرکت کرد
❤ پایان فلش بک❤
سهون با تعریف کردن این داستان خون جلوی چشماشو گرفت و زد به سیم آخر . گوشیشو برداشت و نور انداخت و رفت سمت نیارا . دستشو گرفت و کشیدش سمت هتل ها . بعد یه مدت رسیدن به هتل و اولین چیزی که دید کای بود که با سرعت اومد سمتشون . دست نیارا هنوز تو دست سهون بود . کای که رفت سمت نیارا سهون اروم نیارا رو کشید عقب و پشت خودش نگه داشت . کای با این حرکت سهون جلوی سهون خشکش زد . سهون قاطی کرد و دست نیارا رو ول کرد و خیلی محکم زد تو صورت کای . کای با اون ضربه افتاد زمین و سرشو برگردوند و به سهون نگاه کرد
_چته وحشی آمازونی؟
_که رفتارت با نیارا درسته نه؟
میخواست بره بزنتش که نیارا دستشو دو دستش چسبید
_بیخیالش شو...ولش کن بابا آدم نیست
سهون فقط به خاطر نیارا سرجاش وایستاد و به کای نگاه کرد
_حیف...حیف که بهترین دوستم تو بودی...
....
بگم که ممکنه تا یه مدت نزارم و بقیه ی فیک هارو بزارم چون خیلی عقبن
۵۱.۶k
۲۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.