چند پارتی (وقتی کمپانی مجبورتون میکنه جدا بشید) پارت ۱
#هیونجین
#استری_کیدز
جمعیت زیادی توی اون سالن بزرگ بودن...هر طرف رو که نگاه میکردی...انبوهی از آدم های مشهوری رو میدیدی که با لباس های پر زرق و برق هستن و تو بینشون لباسی نسبتا ساده داشتی...
پوفی کشیدی و با توجه به شماره صندلی که قرار بود روش بشینی از بین جمعیت رد شدی....
× اوه...ا.ت
سرت رو بالا آوردی که با جویی...یکی از دوستای صمیمیت رو به رو شدی...لبخندی کمرنگ زدی و بغلش کردی
+ دلم برات تنگ شده بود...
دختر لبخندی زد و آروم ازت جدا شد
× فکر میکردم ممکنه اینجا ببینمت...خیلی دلم برات تنگ شده بود...
لبخندی مصنوعی دیگه تحویلش دادی..تو جویی رو خیلی دوست داشتی ولی..الان چندین وقت بود که واقعاً نمیتونستی لبخند واقعی بزنی...نمیتونستی واقعاً خوشحال باشی...
با فکر به تمام اتفاقاتی که توی چندین ماه اخیر گذرونده بودی...به نقطه ای خیره شدی و بی حس و بی تفاوت شده بودی که جویی آروم به بازوت زد
× دختر خوبی ؟
به خودت اومد و بعد از چند بار پشت سر هم پلک زدن، دوباره لبخندی ساختگی زدی و آروم سرت رو تکون دادی...
چراغ ها خاموش شد..نور فانتزی و جذابی در سالن بزرگ فشن شو حکم فرما شد....اولین مدل....با لباس پر زرق و برقی راهی پیست مدلینگ شد و با قدرت قدم بر میداشت...مدل دوم هم بعد از اولی و مدل سوم هم بعد از دومی وارد شدن...همینطوری با وارد شدن هر یک از مدل های که لباس های پر زرق و برقی بر تن داشتن...همه ی بینندگان شروع به دست زدن میکردن و تو تنها کسی بودی که توی اون دیار غریب...بی حس و بی احساس بودی...نه انگیزه ای برای دست زدن داشتی...نه تشویق کردن و نه...لبخند زدن...حتی حوصله ی اینکه یک لبخند ساده و ساختگی مثل همیشه بزنی رو هم نداشتی...
تعداد مدل ها زیاد و زیاد تر میشد...حالا مدل های مرد هم وارد شده بودن....
لباس های متفاوتی که کنار هم واقعاً جذاب و درخشنده بودن اما... موضوع این بود که تو هیچ کدوم از این جذابیت هارو نمیدیدی..شاید اگر چندین وقت پیش به همچین فشن شویی دعوت میشدی..خیلی با ذوق و علاقه به تک تک لباس ها و مدل های ماهری که اونارو بر تن داشتن نگاه میکردی...اما الان...حتی حوصله خودت هم نداشتی...
تمام مدت نگاهت به نقطه ای نا مشخص بود..توی فکر بودی...توی افکارت بودی...
با عوض شدن نور های توی سالن...و اضافه شدن چند نور نارنجی و صورتی...از افکارت بیرون اومدی و بلاخره سرت رو بالا آوردی....
#استری_کیدز
جمعیت زیادی توی اون سالن بزرگ بودن...هر طرف رو که نگاه میکردی...انبوهی از آدم های مشهوری رو میدیدی که با لباس های پر زرق و برق هستن و تو بینشون لباسی نسبتا ساده داشتی...
پوفی کشیدی و با توجه به شماره صندلی که قرار بود روش بشینی از بین جمعیت رد شدی....
× اوه...ا.ت
سرت رو بالا آوردی که با جویی...یکی از دوستای صمیمیت رو به رو شدی...لبخندی کمرنگ زدی و بغلش کردی
+ دلم برات تنگ شده بود...
دختر لبخندی زد و آروم ازت جدا شد
× فکر میکردم ممکنه اینجا ببینمت...خیلی دلم برات تنگ شده بود...
لبخندی مصنوعی دیگه تحویلش دادی..تو جویی رو خیلی دوست داشتی ولی..الان چندین وقت بود که واقعاً نمیتونستی لبخند واقعی بزنی...نمیتونستی واقعاً خوشحال باشی...
با فکر به تمام اتفاقاتی که توی چندین ماه اخیر گذرونده بودی...به نقطه ای خیره شدی و بی حس و بی تفاوت شده بودی که جویی آروم به بازوت زد
× دختر خوبی ؟
به خودت اومد و بعد از چند بار پشت سر هم پلک زدن، دوباره لبخندی ساختگی زدی و آروم سرت رو تکون دادی...
چراغ ها خاموش شد..نور فانتزی و جذابی در سالن بزرگ فشن شو حکم فرما شد....اولین مدل....با لباس پر زرق و برقی راهی پیست مدلینگ شد و با قدرت قدم بر میداشت...مدل دوم هم بعد از اولی و مدل سوم هم بعد از دومی وارد شدن...همینطوری با وارد شدن هر یک از مدل های که لباس های پر زرق و برقی بر تن داشتن...همه ی بینندگان شروع به دست زدن میکردن و تو تنها کسی بودی که توی اون دیار غریب...بی حس و بی احساس بودی...نه انگیزه ای برای دست زدن داشتی...نه تشویق کردن و نه...لبخند زدن...حتی حوصله ی اینکه یک لبخند ساده و ساختگی مثل همیشه بزنی رو هم نداشتی...
تعداد مدل ها زیاد و زیاد تر میشد...حالا مدل های مرد هم وارد شده بودن....
لباس های متفاوتی که کنار هم واقعاً جذاب و درخشنده بودن اما... موضوع این بود که تو هیچ کدوم از این جذابیت هارو نمیدیدی..شاید اگر چندین وقت پیش به همچین فشن شویی دعوت میشدی..خیلی با ذوق و علاقه به تک تک لباس ها و مدل های ماهری که اونارو بر تن داشتن نگاه میکردی...اما الان...حتی حوصله خودت هم نداشتی...
تمام مدت نگاهت به نقطه ای نا مشخص بود..توی فکر بودی...توی افکارت بودی...
با عوض شدن نور های توی سالن...و اضافه شدن چند نور نارنجی و صورتی...از افکارت بیرون اومدی و بلاخره سرت رو بالا آوردی....
۲۵.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.