فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۲۶
از زبان هیناتا
همینطور خواب بودم و داشتم خواب شوتو رو میدیدم ( من که خودم تا الان ۲ بار خواب دازای رو دیدم ، یه بار خواب چویا رو دیدم ، یه بار خواب رانپو رو دیدم و پریشب هم خواب شوتو رو دیدم 😂 ) که از خواب پریدم و دیدم کونیکیدا بالا سرمونه و داره تکونمون میده که بیدار شیم ... کونیکیدا : شما خجالت نمیکشین باهم دیگه تخت گرفتین خوابیدین درحالی که ۱۳ دقیقه است که هواپیما رسیده 😡😤 و مجبورمون کرد بلند شیم ، رانپو رو بیدار کردم و همگی از هواپیما پیاده شدیم ، رفتیم به فرودگاه و یه سری کار ها انجام دادیم که بعدش گذاشتن بریم داخل . از اونجا هم یه لیموزین اومد دنبالمون و سوارش شدیم که قرار بود ما رو تا جا هتلمون ببره
از زبان رانپو
وقتی رسید ، دیدیم که هتلمون کنار یه پارک آبی بزرگه که مال همون هتله و ساکنانش میتونن مجانی برن اونجا بدون اینکه پول بدن اول رفتیم داخل هتل ... صاحب هتل : بفرماید ؟ رئیس رفت با صاحب هتل صحبت کرد و اون اتاق هامون رو نشونمون داد .
از زبان راوی
همه رفتن وسایلاشون رو چپوندن توی اتاقشون و بعد از یکم استراحت ، همه رفتن پارک آبی . وقتی رفتن پارک و مایو هاشون رو پوشیدن ، وقتی رانپو هیناتا رو دید سرخ شد و روش رو کرد اونور یکم که گذشت هیناتا هم سرخ شد بعدش یوسانو اومد گفت : بی خیال خجالت کشیدن فایده نداره به هر حال قراره برای ۲ هفته همدیگه رو اینطوری ببین پس به جای خجالت سعی کنین از موقعیت لذت ببرین . بعدش رانپو اومد دست هیناتا رو گرفت و با همدیگه رفتن خوش گذرونی ( اون خوشگذرونی نه ها این خوش گذرونی ، سرسره آبی 😈😂 ) ولی وقتی از سرسره آبی سر خوردن پایین یوسانو دید که هیناتا سرخه و داره با یه نگاه خجالت زده به رانپو نگاه میکنه و رانپو هم گونه هاش گل انداخته و داره سعی میکنه یه چیزی رو به هیناتا توضیح بده یوسانو رفت جلو تر که بشنوه دارن چی میگن . هیناتا : ولی کارت درست نبود خب مراقب باش ! اگه بازم بخوای اینطوری کنی دیگه بهت اعتماد نمیکنم حالا خوب شد کسی اونجا نبود ندید 😳 رانپو : به خدا اتفاقی بود از قصد نبود من خودم پشیمونم 😖 و فهمید دارن سر یه قضیه ی خجالت آور بحث میکنن حالا چی ؟ وقتی هیناتا و رانپو از پله ها رفتن بالا که برن سرسره آبی چون هیچکس اونجا نبود هیناتا پشت به سرسره نشسته بود و داشت با رانپو حرف میزد که یه دفعه وقتی پاشد پاش لیز خورد و داشت می افتاد و از سرسره چپکی سر میخورد پایین ، که رانپو گرفتش و درحالی که سر و نصف بدن هیناتا داخل سرسره آبی بود رانپو هم محکم گرفته بودش که چیزیش نشه و اون موقع اشتباهی ، وقتی حواسش نبود سرش رو گذاشت رو سی.نه های هیناتا 😂 هیناتا : میبخشمت البته اگه دیگه تکرار نشه 😳 )
رانپو : قول میدم 😢
همینطور خواب بودم و داشتم خواب شوتو رو میدیدم ( من که خودم تا الان ۲ بار خواب دازای رو دیدم ، یه بار خواب چویا رو دیدم ، یه بار خواب رانپو رو دیدم و پریشب هم خواب شوتو رو دیدم 😂 ) که از خواب پریدم و دیدم کونیکیدا بالا سرمونه و داره تکونمون میده که بیدار شیم ... کونیکیدا : شما خجالت نمیکشین باهم دیگه تخت گرفتین خوابیدین درحالی که ۱۳ دقیقه است که هواپیما رسیده 😡😤 و مجبورمون کرد بلند شیم ، رانپو رو بیدار کردم و همگی از هواپیما پیاده شدیم ، رفتیم به فرودگاه و یه سری کار ها انجام دادیم که بعدش گذاشتن بریم داخل . از اونجا هم یه لیموزین اومد دنبالمون و سوارش شدیم که قرار بود ما رو تا جا هتلمون ببره
از زبان رانپو
وقتی رسید ، دیدیم که هتلمون کنار یه پارک آبی بزرگه که مال همون هتله و ساکنانش میتونن مجانی برن اونجا بدون اینکه پول بدن اول رفتیم داخل هتل ... صاحب هتل : بفرماید ؟ رئیس رفت با صاحب هتل صحبت کرد و اون اتاق هامون رو نشونمون داد .
از زبان راوی
همه رفتن وسایلاشون رو چپوندن توی اتاقشون و بعد از یکم استراحت ، همه رفتن پارک آبی . وقتی رفتن پارک و مایو هاشون رو پوشیدن ، وقتی رانپو هیناتا رو دید سرخ شد و روش رو کرد اونور یکم که گذشت هیناتا هم سرخ شد بعدش یوسانو اومد گفت : بی خیال خجالت کشیدن فایده نداره به هر حال قراره برای ۲ هفته همدیگه رو اینطوری ببین پس به جای خجالت سعی کنین از موقعیت لذت ببرین . بعدش رانپو اومد دست هیناتا رو گرفت و با همدیگه رفتن خوش گذرونی ( اون خوشگذرونی نه ها این خوش گذرونی ، سرسره آبی 😈😂 ) ولی وقتی از سرسره آبی سر خوردن پایین یوسانو دید که هیناتا سرخه و داره با یه نگاه خجالت زده به رانپو نگاه میکنه و رانپو هم گونه هاش گل انداخته و داره سعی میکنه یه چیزی رو به هیناتا توضیح بده یوسانو رفت جلو تر که بشنوه دارن چی میگن . هیناتا : ولی کارت درست نبود خب مراقب باش ! اگه بازم بخوای اینطوری کنی دیگه بهت اعتماد نمیکنم حالا خوب شد کسی اونجا نبود ندید 😳 رانپو : به خدا اتفاقی بود از قصد نبود من خودم پشیمونم 😖 و فهمید دارن سر یه قضیه ی خجالت آور بحث میکنن حالا چی ؟ وقتی هیناتا و رانپو از پله ها رفتن بالا که برن سرسره آبی چون هیچکس اونجا نبود هیناتا پشت به سرسره نشسته بود و داشت با رانپو حرف میزد که یه دفعه وقتی پاشد پاش لیز خورد و داشت می افتاد و از سرسره چپکی سر میخورد پایین ، که رانپو گرفتش و درحالی که سر و نصف بدن هیناتا داخل سرسره آبی بود رانپو هم محکم گرفته بودش که چیزیش نشه و اون موقع اشتباهی ، وقتی حواسش نبود سرش رو گذاشت رو سی.نه های هیناتا 😂 هیناتا : میبخشمت البته اگه دیگه تکرار نشه 😳 )
رانپو : قول میدم 😢
۷۶۷
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.