یین و یانگ (پارت ۱۲)
زنگ اول تموم شد و زنگ تفریح رو زدن . یهو کلی دانش آموز دور و برم رد گرفتن و شروع کردن سوال پرسیدن ... _کدوم شهر به دنیا اومدی ؟
_کی اومدی کره ؟
_چرا اومدی کره؟
_مامان بابات چیکارن؟
_کجا زندگی می کنی؟
سرو وصدا ها بالا گرفت . یهو دختر کنارم صداشو بالا برد و گفت : ساکت باشین ! اینجوری اذیتش می کنین .
دستم و گرفت و بلندم کرد و بردم توی حیاط . نشستیم روی یه نیمکت . سویون گفت : من پارک سویون هستم . از دیدنت خوشبختم. دستشو به سمتم دراز کرد . گفتم : بله ، منم کیم ا/ت هستم . منم همین طور . و باهاش دست دادم . سویون گفت : ببخشید بچه ها یکم هیجان زده ن . دوست داری چیزی بگی ؟ فقط سکوت . سویون گفت : پس اول من شروع می کنم . من یه خواهر بزرگتر دارم که ۲ سال ازم بزرگتره و توی همین مدرسه ست . مامان بابام هم یه رستوران مرغ سوخاری دارن که توش کار می کنن . در واقع کل خانواده دارن توش کار می کنن . البته به جز من و خواهرم چون باید درس بخونیم . استعداد خاصی ندارم ولی دنسم خوبه چون از بچگی کار کردم و کلاس رفتم . درسم هم بدک نیست ولی توی کلاس هیچکس برای درس به من کمک نمی کنه . همشون خیلی حسودن! گفتم : از این به بعد خودم بهت کمک می کنم . سوالی داشتی از خودم بپرس . خندید و گفت : آخ که چقدر پزتو بدم ! دوتامون خودمون گرفت.
گفتم : خب حالا نوبت منه . اول از همه باید بگم ۵ ماه پیش مامان و بابام و برادر کوچکترم توی یه تصادف مردن . گفت : آخی ، من واقعا متاسفم . بغض کردم ، نه الان وقت گریه نیست . بغضمو قورت دادم و گفتم : عیب نداره دیگه دارم عادت می کنم . برای این اومدن کره که آیدل بشم . الان هم توی محله ........ یه خونه کوچیک اجاره کردم تا موقعی که برم خوابگاه کمپانی . البته اگه قبول بشم . واقعا نمیدونم اگه قبول نشدم میخوام چیکار کنم . سویون گفت : میخوام باهات صادق باشم . نه تا حالا صداتو شنیدم ، نه دنست رو دیدم . ولی بهت باور دارم . میدونم که قبول میشی . گفتم : مرسی . امروز میتونی بیای خونم ؟ میخوام در مورد دنسم نظر بدی . گفت : حتما میام . فقط آدرس رو برام بفرست . گفتم : من که هنوز شمارتو ندارم😂
سویون گفت : راست میگی بیا اینم شماره . منم شمارمو به سویون دادم .
" یهو زنگ خورد و اونا دست در دست هم برگشتن به کلاس و این شروع دوستی شون بود ..."
#فیک_بی_تی_اس#جونگ_کوک
_کی اومدی کره ؟
_چرا اومدی کره؟
_مامان بابات چیکارن؟
_کجا زندگی می کنی؟
سرو وصدا ها بالا گرفت . یهو دختر کنارم صداشو بالا برد و گفت : ساکت باشین ! اینجوری اذیتش می کنین .
دستم و گرفت و بلندم کرد و بردم توی حیاط . نشستیم روی یه نیمکت . سویون گفت : من پارک سویون هستم . از دیدنت خوشبختم. دستشو به سمتم دراز کرد . گفتم : بله ، منم کیم ا/ت هستم . منم همین طور . و باهاش دست دادم . سویون گفت : ببخشید بچه ها یکم هیجان زده ن . دوست داری چیزی بگی ؟ فقط سکوت . سویون گفت : پس اول من شروع می کنم . من یه خواهر بزرگتر دارم که ۲ سال ازم بزرگتره و توی همین مدرسه ست . مامان بابام هم یه رستوران مرغ سوخاری دارن که توش کار می کنن . در واقع کل خانواده دارن توش کار می کنن . البته به جز من و خواهرم چون باید درس بخونیم . استعداد خاصی ندارم ولی دنسم خوبه چون از بچگی کار کردم و کلاس رفتم . درسم هم بدک نیست ولی توی کلاس هیچکس برای درس به من کمک نمی کنه . همشون خیلی حسودن! گفتم : از این به بعد خودم بهت کمک می کنم . سوالی داشتی از خودم بپرس . خندید و گفت : آخ که چقدر پزتو بدم ! دوتامون خودمون گرفت.
گفتم : خب حالا نوبت منه . اول از همه باید بگم ۵ ماه پیش مامان و بابام و برادر کوچکترم توی یه تصادف مردن . گفت : آخی ، من واقعا متاسفم . بغض کردم ، نه الان وقت گریه نیست . بغضمو قورت دادم و گفتم : عیب نداره دیگه دارم عادت می کنم . برای این اومدن کره که آیدل بشم . الان هم توی محله ........ یه خونه کوچیک اجاره کردم تا موقعی که برم خوابگاه کمپانی . البته اگه قبول بشم . واقعا نمیدونم اگه قبول نشدم میخوام چیکار کنم . سویون گفت : میخوام باهات صادق باشم . نه تا حالا صداتو شنیدم ، نه دنست رو دیدم . ولی بهت باور دارم . میدونم که قبول میشی . گفتم : مرسی . امروز میتونی بیای خونم ؟ میخوام در مورد دنسم نظر بدی . گفت : حتما میام . فقط آدرس رو برام بفرست . گفتم : من که هنوز شمارتو ندارم😂
سویون گفت : راست میگی بیا اینم شماره . منم شمارمو به سویون دادم .
" یهو زنگ خورد و اونا دست در دست هم برگشتن به کلاس و این شروع دوستی شون بود ..."
#فیک_بی_تی_اس#جونگ_کوک
۸.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.