نقاب دار مشکی
𝙗𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙢𝙖𝙨𝙠𝙚𝙙
(𝙋𝙖𝙧𝙩 6)
پرستار: خانم ات شما میتونی مرخص بشید....
ات: باشه ممنون..... دیگه بریم.....
( ات از رو تخت بلند شد و پرستار سرم و هر چی که بهش وصل بود رو کشید و ات همراه سوجین به خونه ی سوجین رفتن و امیلیا و میرا هم به خونه ی خودشون..... بعد چند مین رسیدن و وارد شدن)
سوجین: سلام اجوما مهمون داریم.....
اجوما: سلام دخترم..... به به سلام به شما دختر گلم خوش امدید بفرمایید....
ات: خیلی ممنونم..... ما هم یک اجوما داریم مثل شما خیلی مهربونه.....
اجوما: لطف داری عزیزم.....
ات: پدر و مادرت کجان سوجین؟
سوجین: برای یه کاری رفتن امریکا و تا 8 ماه بر نمیگردن....
ات: اوهوم.....
سوجین: اجوما میشه به ات لباس بدید..... از امروز ات پیش ما میمونه....
اجوما: بله عزیزم حتما چند لحظه صبر کنید الان میارم....
ات: خیلی ممنونم..... کاشکی وسایل هامو میاوردم.....
سوجین: خب میخوای الان بریم بیاری؟...
ات: اره....
سوجین: باشه..... اجوما
اجوما: جانم عزیزم....
سوجین: ما میریم الان میایم....
اجوما: باشه.....
( ات و سوجین سوار ماشین شدن و رفتن به سمت عمارت ات بعد چند مین رسیدن و وارد شدن که هیچکس نبود و ات رفت اتاقش و همه ی وسایل هاشو جمع کرد و رفتن به عمارت سوجین و وارد شدن....)
سوجین: خب بیا اتاقت بهت بگم کجاست....
ات: باشه مرسی..... زحمت دادم.....
سوجین: زر نزنا.....
ات: ( میخنده)....
( ات رفت اتاق و ساکشو گذاشت یه گوشه و لباس راحتی هاشو پوشید و رفت پایین و نشستن سر میز و شام خوردن و با سوجین رفتن به اتاق سوجین.....)
سوجین: تکالیف انجام دادی؟....
ات: ( با قیافه پوکر بهش نگاه کرد)..... من بیمارستان بودماا....
سوجین: عه اصن یادم نبود....( میخنده)
ات: به به اصن عالی..... ( میخنده)
ات: فردا به معلم میگم حالم خوب نبود نتونستم انجام بدم چیز مهمی نیست که.....
سوجین: پس منم انجام نمیدم..... راستی میگما این لیسا واقعا مافیا عه..... جنی و جیسو و رزی هم دستیار هاش هستن..... من تو لپتاپ درباره اشون رفتم خوندم..... ( سوجین لپتاپ روشن کرد و با ات رو شکم هاشون روبه روی لپتاپ خوابیدن و سوجین تو گوگل درباره اشون اورد.....)
سوجین: خیلی خطرناکن..... تا الان خیلیا از دستشون مردن.....
ادامه اش تو کامنتا.....
(𝙋𝙖𝙧𝙩 6)
پرستار: خانم ات شما میتونی مرخص بشید....
ات: باشه ممنون..... دیگه بریم.....
( ات از رو تخت بلند شد و پرستار سرم و هر چی که بهش وصل بود رو کشید و ات همراه سوجین به خونه ی سوجین رفتن و امیلیا و میرا هم به خونه ی خودشون..... بعد چند مین رسیدن و وارد شدن)
سوجین: سلام اجوما مهمون داریم.....
اجوما: سلام دخترم..... به به سلام به شما دختر گلم خوش امدید بفرمایید....
ات: خیلی ممنونم..... ما هم یک اجوما داریم مثل شما خیلی مهربونه.....
اجوما: لطف داری عزیزم.....
ات: پدر و مادرت کجان سوجین؟
سوجین: برای یه کاری رفتن امریکا و تا 8 ماه بر نمیگردن....
ات: اوهوم.....
سوجین: اجوما میشه به ات لباس بدید..... از امروز ات پیش ما میمونه....
اجوما: بله عزیزم حتما چند لحظه صبر کنید الان میارم....
ات: خیلی ممنونم..... کاشکی وسایل هامو میاوردم.....
سوجین: خب میخوای الان بریم بیاری؟...
ات: اره....
سوجین: باشه..... اجوما
اجوما: جانم عزیزم....
سوجین: ما میریم الان میایم....
اجوما: باشه.....
( ات و سوجین سوار ماشین شدن و رفتن به سمت عمارت ات بعد چند مین رسیدن و وارد شدن که هیچکس نبود و ات رفت اتاقش و همه ی وسایل هاشو جمع کرد و رفتن به عمارت سوجین و وارد شدن....)
سوجین: خب بیا اتاقت بهت بگم کجاست....
ات: باشه مرسی..... زحمت دادم.....
سوجین: زر نزنا.....
ات: ( میخنده)....
( ات رفت اتاق و ساکشو گذاشت یه گوشه و لباس راحتی هاشو پوشید و رفت پایین و نشستن سر میز و شام خوردن و با سوجین رفتن به اتاق سوجین.....)
سوجین: تکالیف انجام دادی؟....
ات: ( با قیافه پوکر بهش نگاه کرد)..... من بیمارستان بودماا....
سوجین: عه اصن یادم نبود....( میخنده)
ات: به به اصن عالی..... ( میخنده)
ات: فردا به معلم میگم حالم خوب نبود نتونستم انجام بدم چیز مهمی نیست که.....
سوجین: پس منم انجام نمیدم..... راستی میگما این لیسا واقعا مافیا عه..... جنی و جیسو و رزی هم دستیار هاش هستن..... من تو لپتاپ درباره اشون رفتم خوندم..... ( سوجین لپتاپ روشن کرد و با ات رو شکم هاشون روبه روی لپتاپ خوابیدن و سوجین تو گوگل درباره اشون اورد.....)
سوجین: خیلی خطرناکن..... تا الان خیلیا از دستشون مردن.....
ادامه اش تو کامنتا.....
۷.۳k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.