عشق مدرسه ای پارت شش
داستان از زبان راوی
امروز هم مثل همیشه هست اما این باز فرق میکنه ا/ت باید به جونگ کوک اعتراف کنه و مطمئنم جونگ کوک دوسش داره اما این چرا بیدار نمیشه
م.ت:ا/ت پاشو لنگ ظهره
ا/ت: بزار یکم دیگه بخوابم
م.ت: مدرست دیر میشه پاشووو
ا/ت: نمیخوام
ویو مادر ا/ت
پس پا نمیشی نباید با یه مادر وارد جنگ شد رفتم و یه پارچ پر کردم از آب یخ و رفتم تو اتاق ا/ت برای آخرین بار ازش پرسیدم و اون گفت بیدار نمیشه و من از یک تا سه شمردم و با شماره ی سه آب رو ریختم روی ا/ت
ا/ت بیدار شد
ا/ت: مامان این چه کاریه
م.ت: کار دیگه ای از دستم بر نمومد وقتی پل نمیشی باید چیکار کنم حالا بدو برو حاضر شو صبحونه بخور برو مدرسه و اگر نه با دمپایی میوفتم دنبالت
ا/ت: باشه مامان
م.ت:😁😁
رفتم دست صورتم رو شستم لباسام رو پوشیدم و صبحانه خوردم و به طرف مدرسه رفتم وارد مدرسه شدم رفتم توی کلاسم و روی نیمکت نشستم معلم درس رو شروع کرد و بعد از کلاس جونگ کوک و دیدم اعتراف کنم دوسش دارم یا نه
راوی: اعتراف کن بدوووو
ا/ت: باز دوباره تو راحتم بزار هی هستی
راوی: 😝😝😝😝
ا/ت:😐😐😑😑
ویو جونگ کوک
از کلاس اومدم بیرون ا/ت رو دیدم که داشت با خودش حرف میزد رفتم و فال گوش وایستادم و بعد صداش کردم و
ا/ت: داشتن با راوی مزاحم کل کل میکردم
راوی: خودت مزاحمی
ا/ت: باشه
داشتم با راوی بحث میکردم که جونگ کوک صدام زد هول شدم
ا/ت: سلام جونگ کوک از کی تا حالا داشتی زاغ سیام رو چوب میزدی( بچه ها این یه استعاره هست وقتی کسی فال گوش وایمیسته بهش میگن حرف بدی نیست)
جونگ کوک: از اول گفت و گو با خودت
ذهن ا/ت: باید ماسمالی کنم
ا/ت: جونگ کوک کارم داشتی
جونگ کوک: نه همونطوری حوصلم سر رفت گفتم بیا با هم صحبت کنیم
ا/ت: باشه من برم خداحافظ
جونگ کوک: خداحافظ
ذهن ا/ت: الان که نشد بگم دوسش دارم حالا فکر میکنه من تیمارستانی هستم که دارم با خودم صحبت میکنم مطمئنن قبول نمیکرد باهاش قرار بزارم
راوی: معلومه تیمارستانی هستی
ا/ت: ساکت هر چی میکشم ار دست تویه
راوی: 😝🤪😜😛
ا/ت: 😡😡🤬🤬😠😠
....
خب اینم از این پارت پارت بعد رو هم میزارم چون به این پارت ربط داره لطفا حمایتم کنید دوستون دارم💖💖💝💝
امروز هم مثل همیشه هست اما این باز فرق میکنه ا/ت باید به جونگ کوک اعتراف کنه و مطمئنم جونگ کوک دوسش داره اما این چرا بیدار نمیشه
م.ت:ا/ت پاشو لنگ ظهره
ا/ت: بزار یکم دیگه بخوابم
م.ت: مدرست دیر میشه پاشووو
ا/ت: نمیخوام
ویو مادر ا/ت
پس پا نمیشی نباید با یه مادر وارد جنگ شد رفتم و یه پارچ پر کردم از آب یخ و رفتم تو اتاق ا/ت برای آخرین بار ازش پرسیدم و اون گفت بیدار نمیشه و من از یک تا سه شمردم و با شماره ی سه آب رو ریختم روی ا/ت
ا/ت بیدار شد
ا/ت: مامان این چه کاریه
م.ت: کار دیگه ای از دستم بر نمومد وقتی پل نمیشی باید چیکار کنم حالا بدو برو حاضر شو صبحونه بخور برو مدرسه و اگر نه با دمپایی میوفتم دنبالت
ا/ت: باشه مامان
م.ت:😁😁
رفتم دست صورتم رو شستم لباسام رو پوشیدم و صبحانه خوردم و به طرف مدرسه رفتم وارد مدرسه شدم رفتم توی کلاسم و روی نیمکت نشستم معلم درس رو شروع کرد و بعد از کلاس جونگ کوک و دیدم اعتراف کنم دوسش دارم یا نه
راوی: اعتراف کن بدوووو
ا/ت: باز دوباره تو راحتم بزار هی هستی
راوی: 😝😝😝😝
ا/ت:😐😐😑😑
ویو جونگ کوک
از کلاس اومدم بیرون ا/ت رو دیدم که داشت با خودش حرف میزد رفتم و فال گوش وایستادم و بعد صداش کردم و
ا/ت: داشتن با راوی مزاحم کل کل میکردم
راوی: خودت مزاحمی
ا/ت: باشه
داشتم با راوی بحث میکردم که جونگ کوک صدام زد هول شدم
ا/ت: سلام جونگ کوک از کی تا حالا داشتی زاغ سیام رو چوب میزدی( بچه ها این یه استعاره هست وقتی کسی فال گوش وایمیسته بهش میگن حرف بدی نیست)
جونگ کوک: از اول گفت و گو با خودت
ذهن ا/ت: باید ماسمالی کنم
ا/ت: جونگ کوک کارم داشتی
جونگ کوک: نه همونطوری حوصلم سر رفت گفتم بیا با هم صحبت کنیم
ا/ت: باشه من برم خداحافظ
جونگ کوک: خداحافظ
ذهن ا/ت: الان که نشد بگم دوسش دارم حالا فکر میکنه من تیمارستانی هستم که دارم با خودم صحبت میکنم مطمئنن قبول نمیکرد باهاش قرار بزارم
راوی: معلومه تیمارستانی هستی
ا/ت: ساکت هر چی میکشم ار دست تویه
راوی: 😝🤪😜😛
ا/ت: 😡😡🤬🤬😠😠
....
خب اینم از این پارت پارت بعد رو هم میزارم چون به این پارت ربط داره لطفا حمایتم کنید دوستون دارم💖💖💝💝
۵.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.