فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت⁴⁴
تهیونگ « نه دنبال این گربه فراری بودم.....
کوک « بابا ولش کن گناه داره....سه روزه زندانیش کردی....
میا « افرین کوکی
تهیونگ « نچ نچ خیلی خب بریم داخل....من بعدا حساب تو یکی رو میرسم
میا « عمرا بتونی
کوک « راست میگه بازرس کیم هواشو داره پارتیش کلفت شده.....از دلایلی که جناب بازرس رو با مادر میا شیپ میکنیم
میا « جانننننن
آیو « ببین طی تحقیقات انجام شده مادر شما و بازرس نام رابطه خوبی دارن....زن و شوهر خوبی میشن.....بعدشم بازرس نام خیلی هواتو داره.....این اتفاق امکان پذیره
نامجون « با خانم هانگ اومدیم عمارت یه سری مدارک برداریم که دیدم بچه ها دارن صحبت میکنن.....خیلی آروم نزدیکشون شدیم و به حرفهاشون گوش کردیم......دستم رو گذاشتم رو شونه کوک و آیو و گفتم « به جای اینکه ملت رو با هم شیپ کنید برید سراغ درس هاتون.....وگرنه ابرو هاتو میتراشم
کوک « یاخدااا..... نکنید
بازرس کیم شما کی اومدید.... ಠ﹏ಠ بله بله چشم
میا و تهیونگ ( سعی در کنترل خنده خود)« سلام
نامجون « علیک....بریم خانم هانگ
میریا « خداحافظ بچه ها شیطونی نکنیدــ....
آیو « (๑˙ー˙๑) ابرفضل....شما دو تا میمردین میگفتین پشت سرمونن؟؟؟؟
تهیونگ « تا شما باشید پشت سر مردم حرف نزنید....
میا « اومدیم بریم داخل که یهو چشمم به هیون اوفتاد.....امکان نداره.....حتما توهم زدم.....چند بار چشمام رو باز و بسته کردم.....اما اون اینجا بود.....یه پیام رو گوشیم اومد....
پیام «
خواستم یهت یادآوری کنم هر زمان که اراده کنم تو مشتمی
تهیونگ.« چیزی شده؟
میا « نه نه بریم..ــ...
کوک « کل دوره دبیرستانمون همین گروه بودیم و کلی اَزمون حساب میبردن.....منو و تهیونگ تصمیم گرفته بودیم پلیس بشیم.....آیو معاون شرکت پدرش میشد و میا پزشک متخصص شده بود.....اما من و آیو همچنان عموی تهیونگ نامجون رو با مادر میا شیپ میکردیم.....من که میدونم اینا آخرش عروسی میکنن......ماها هر سه ماه میومد پیش تهیونگ اینا....و خب خیلی به میا وابسته شده بود.....تا جایی که نمیزاشت تهیونگ نزدیکش بشه...یهو تلفنم زنگ خورد....اوه بارزس نامه
کوک « بله بازرس کیم
نامجون « جلسه شروع شده...افرادتو منظم کن بیا
کوک « قربان
منشی شرکت « خانم هانگ اینا برنامه های جناب کیم....بهشون اطلاع بدید و زمان بندی کنید
میا « ممنون میتونی بری.....سه سالی از اون اتفاق میگذره اما گاهی از هیون پیام تهدید آمیز دریافت میکنم.....کوک و تهیونگ فرمانده پلیس شدن و کارشون واقعا عالیه...... ایو هم توی شرکتشون مشغول کار بود همه سرمون شلوغ بود.....
اهم خب استایل میا.... آیو.... تهیونگ.... کوک.....
🙂🤏🏻امیدوارم خوب شده باشه
کوک « بابا ولش کن گناه داره....سه روزه زندانیش کردی....
میا « افرین کوکی
تهیونگ « نچ نچ خیلی خب بریم داخل....من بعدا حساب تو یکی رو میرسم
میا « عمرا بتونی
کوک « راست میگه بازرس کیم هواشو داره پارتیش کلفت شده.....از دلایلی که جناب بازرس رو با مادر میا شیپ میکنیم
میا « جانننننن
آیو « ببین طی تحقیقات انجام شده مادر شما و بازرس نام رابطه خوبی دارن....زن و شوهر خوبی میشن.....بعدشم بازرس نام خیلی هواتو داره.....این اتفاق امکان پذیره
نامجون « با خانم هانگ اومدیم عمارت یه سری مدارک برداریم که دیدم بچه ها دارن صحبت میکنن.....خیلی آروم نزدیکشون شدیم و به حرفهاشون گوش کردیم......دستم رو گذاشتم رو شونه کوک و آیو و گفتم « به جای اینکه ملت رو با هم شیپ کنید برید سراغ درس هاتون.....وگرنه ابرو هاتو میتراشم
کوک « یاخدااا..... نکنید
بازرس کیم شما کی اومدید.... ಠ﹏ಠ بله بله چشم
میا و تهیونگ ( سعی در کنترل خنده خود)« سلام
نامجون « علیک....بریم خانم هانگ
میریا « خداحافظ بچه ها شیطونی نکنیدــ....
آیو « (๑˙ー˙๑) ابرفضل....شما دو تا میمردین میگفتین پشت سرمونن؟؟؟؟
تهیونگ « تا شما باشید پشت سر مردم حرف نزنید....
میا « اومدیم بریم داخل که یهو چشمم به هیون اوفتاد.....امکان نداره.....حتما توهم زدم.....چند بار چشمام رو باز و بسته کردم.....اما اون اینجا بود.....یه پیام رو گوشیم اومد....
پیام «
خواستم یهت یادآوری کنم هر زمان که اراده کنم تو مشتمی
تهیونگ.« چیزی شده؟
میا « نه نه بریم..ــ...
کوک « کل دوره دبیرستانمون همین گروه بودیم و کلی اَزمون حساب میبردن.....منو و تهیونگ تصمیم گرفته بودیم پلیس بشیم.....آیو معاون شرکت پدرش میشد و میا پزشک متخصص شده بود.....اما من و آیو همچنان عموی تهیونگ نامجون رو با مادر میا شیپ میکردیم.....من که میدونم اینا آخرش عروسی میکنن......ماها هر سه ماه میومد پیش تهیونگ اینا....و خب خیلی به میا وابسته شده بود.....تا جایی که نمیزاشت تهیونگ نزدیکش بشه...یهو تلفنم زنگ خورد....اوه بارزس نامه
کوک « بله بازرس کیم
نامجون « جلسه شروع شده...افرادتو منظم کن بیا
کوک « قربان
منشی شرکت « خانم هانگ اینا برنامه های جناب کیم....بهشون اطلاع بدید و زمان بندی کنید
میا « ممنون میتونی بری.....سه سالی از اون اتفاق میگذره اما گاهی از هیون پیام تهدید آمیز دریافت میکنم.....کوک و تهیونگ فرمانده پلیس شدن و کارشون واقعا عالیه...... ایو هم توی شرکتشون مشغول کار بود همه سرمون شلوغ بود.....
اهم خب استایل میا.... آیو.... تهیونگ.... کوک.....
🙂🤏🏻امیدوارم خوب شده باشه
۵۶.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.