وقتی فکر کرد حامله نمیشی
+داشتم صبحونه رو آماده می کردم که
خواهر کوک اومد
و بهم تنه زد رفت
امروز قرار بود داداش کوک بیاد
داشتیم صبحونه می خوردیم که با صدای زنگ در
اومد خدمت کار ها در و باز کردن که داداش کوک
بود انقد خوشحال بود که مثل بچه ها پرید بغل بابا ی کوک
و مامان و خواهرش و خود کوک به من که رسید دست داد و مامان کوک گفت
&برو برای پسرم قهوه بریز
+چشم
داشتم قهوه میریختم
که
خواهر کوک اومد
و بهم تنه زد رفت
امروز قرار بود داداش کوک بیاد
داشتیم صبحونه می خوردیم که با صدای زنگ در
اومد خدمت کار ها در و باز کردن که داداش کوک
بود انقد خوشحال بود که مثل بچه ها پرید بغل بابا ی کوک
و مامان و خواهرش و خود کوک به من که رسید دست داد و مامان کوک گفت
&برو برای پسرم قهوه بریز
+چشم
داشتم قهوه میریختم
که
۲.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.