یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت سی و چهار
ارشام:چقدر خوشگل شدی
برا هاکان و نامزدش مهمونی گرفتیم
تو خودت اینجا چیکار میکنی
تا خواستم بگم من اینجا چیکار میکنم
دستمو کشید دستاشو گذاشت دور
کمرم
ارشام:بیا یکم برقصیم
ملکا:نه میشه ولم کنی
ارشام:چرا مگه چیه
که یهو یکی منو از پشت کشید به سمت خودش
نگاش کردم هاکان بود
هاکان:خوش اومدی
لوپمو بوسید
هاکان:خوب بچه ها معرفی میکنم ملکا نامزدم
ارشا:که همینطوری داشت نگاموو میکرد حالش بد شد رفت
بچه ها:اووووو ببوس ببوس ببوس
ملکا:نه هاکان
خیلی اسرار میکردن تا هاکان خواست ببوستم
یکی دستشو گذاشت روی شونه هاکان
روشو برگردونند هاکان و بغلش کرد
هاکان:که اومدی تو خیلی دام برات تنگ شده بود
منم رفتم روی صندلی نشستم آخه آقا هنوز بغلشون با اون خانمه که نمیدونستم کیه ادامه داشت
رمان ارتش
پارت سی و چهار
ارشام:چقدر خوشگل شدی
برا هاکان و نامزدش مهمونی گرفتیم
تو خودت اینجا چیکار میکنی
تا خواستم بگم من اینجا چیکار میکنم
دستمو کشید دستاشو گذاشت دور
کمرم
ارشام:بیا یکم برقصیم
ملکا:نه میشه ولم کنی
ارشام:چرا مگه چیه
که یهو یکی منو از پشت کشید به سمت خودش
نگاش کردم هاکان بود
هاکان:خوش اومدی
لوپمو بوسید
هاکان:خوب بچه ها معرفی میکنم ملکا نامزدم
ارشا:که همینطوری داشت نگاموو میکرد حالش بد شد رفت
بچه ها:اووووو ببوس ببوس ببوس
ملکا:نه هاکان
خیلی اسرار میکردن تا هاکان خواست ببوستم
یکی دستشو گذاشت روی شونه هاکان
روشو برگردونند هاکان و بغلش کرد
هاکان:که اومدی تو خیلی دام برات تنگ شده بود
منم رفتم روی صندلی نشستم آخه آقا هنوز بغلشون با اون خانمه که نمیدونستم کیه ادامه داشت
۱۳.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.