سرنوشت نفرین شده...
پارت 30
ویو کوک
از خواب پاشدم و دیدم لارا عین اختاپوس رومه
هلش دادم اونور که پاشد
خمار گفت
-چیشده
اروم گفتم
+ایششش کَنِه
-ها؟
+هیچیی
بلند شد و نشست معلوم بود گیج بود پرسید
-اینجا اتاق کیه
+خب اسکل اینجا اتاق...
یه نگا به اتاق کردم
جدی مال کی بود؟
ویو لارا
دوباره خواستم بخوابم که خوردن به یکی و شوک شدم
-این لوئیسه
+این اینجا چیکار میکنه؟
تکون دادم تا بلند شه
-هعی لوئیس بلند شو هییی
لوئیس هم بزور بلند شد
-تو میدونی ما کجاییم؟
انگار هنوز اثر مشروب نرفته بود
لوئیس که کمتر مست بود با یه نگاه که یه وادف.اک خاصی توش بود نگامون کرد
بعد کوک دو هزاریش افتاد
+اووو اینجا اتاق لوئیسههه
-جدی؟ عه اره راس میگییییی. ولی ما اینجا چیکار میکنیم؟
قبل از اینکه کوک جواب بده لوئیس گفت
Lلارا تو چرا زیپ لباست بازه
تازه متوجه شدم چرا لباسم شله
-نمیدونم...چرا بازه؟
Lهییی شما دوتا گه باز گوهی نخوردید؟
+من بازش کردم
منو لوئیس هردو شوک شدیم
-چی؟ چرا؟!
کوک یه خمیازه کوچولو کشید و گفت
+نمیدونم دیشب همش با دستت سعی داشتی لباسو از خودت بکنی فک کردم شاید تنگه و زیپشو باز کردم
عصبی گفتم
-ولی حق نداشتی بهش دست بزنیییی
+چرا؟ میترسی بدنتو ببینم که دیدم؟
یه لحظه یه استپ کردم و با حرص گفتم
-خیلی پررویی نباید دست میزدیییی
+حالا که زدم
ریلکس بودنش در جواب عصبانیتم مثل اب رو آتیش بود
عصبی نگا کردم به لوئیس دیدم گرفته خوابیده از کتفش هل دادم
-لوئیس پاشووو
+من میرم پایین صبحونه شمام بیاید
کوک از جا پاشد ولی تعادل نداشت و کم مونده بود بیوفته اما سریع خودشو جمع کرد
بعد صبحونه
سوپ خماری خورده بودیم و الان میتونم بگم هر سه اوکی بودیم
لوئیس گفت
Lدیشبببب اتفاقی بین تو و شان افتاد؟
+هوم
Lچیشد خب
+هیچی فقط بهش گفتم دفعه دیگه هول بازی در بیاره پارش میکنم ولی...
L ولی چی؟
+هیچی ولش کن بعدا میگم
یه نگاه بهشون کردم که داشتن بهم نگا میکردن.
این نگاه یعنی بزار وقتی لارا نبود میگم.
برگشتم گفتم
-من...مزاحمم؟
+اوهوم
-😐
غذامو نصفه رها کردم و بدون گفتم هیچ حرفی خیلی ریلکس و معمولی از آشپزخونه اومدم بیرون
انتظار داشتم لوئیس بگه نه و فلان و ازم دفاع کنه ولی نکرد🤡💔
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
ویو کوک
از خواب پاشدم و دیدم لارا عین اختاپوس رومه
هلش دادم اونور که پاشد
خمار گفت
-چیشده
اروم گفتم
+ایششش کَنِه
-ها؟
+هیچیی
بلند شد و نشست معلوم بود گیج بود پرسید
-اینجا اتاق کیه
+خب اسکل اینجا اتاق...
یه نگا به اتاق کردم
جدی مال کی بود؟
ویو لارا
دوباره خواستم بخوابم که خوردن به یکی و شوک شدم
-این لوئیسه
+این اینجا چیکار میکنه؟
تکون دادم تا بلند شه
-هعی لوئیس بلند شو هییی
لوئیس هم بزور بلند شد
-تو میدونی ما کجاییم؟
انگار هنوز اثر مشروب نرفته بود
لوئیس که کمتر مست بود با یه نگاه که یه وادف.اک خاصی توش بود نگامون کرد
بعد کوک دو هزاریش افتاد
+اووو اینجا اتاق لوئیسههه
-جدی؟ عه اره راس میگییییی. ولی ما اینجا چیکار میکنیم؟
قبل از اینکه کوک جواب بده لوئیس گفت
Lلارا تو چرا زیپ لباست بازه
تازه متوجه شدم چرا لباسم شله
-نمیدونم...چرا بازه؟
Lهییی شما دوتا گه باز گوهی نخوردید؟
+من بازش کردم
منو لوئیس هردو شوک شدیم
-چی؟ چرا؟!
کوک یه خمیازه کوچولو کشید و گفت
+نمیدونم دیشب همش با دستت سعی داشتی لباسو از خودت بکنی فک کردم شاید تنگه و زیپشو باز کردم
عصبی گفتم
-ولی حق نداشتی بهش دست بزنیییی
+چرا؟ میترسی بدنتو ببینم که دیدم؟
یه لحظه یه استپ کردم و با حرص گفتم
-خیلی پررویی نباید دست میزدیییی
+حالا که زدم
ریلکس بودنش در جواب عصبانیتم مثل اب رو آتیش بود
عصبی نگا کردم به لوئیس دیدم گرفته خوابیده از کتفش هل دادم
-لوئیس پاشووو
+من میرم پایین صبحونه شمام بیاید
کوک از جا پاشد ولی تعادل نداشت و کم مونده بود بیوفته اما سریع خودشو جمع کرد
بعد صبحونه
سوپ خماری خورده بودیم و الان میتونم بگم هر سه اوکی بودیم
لوئیس گفت
Lدیشبببب اتفاقی بین تو و شان افتاد؟
+هوم
Lچیشد خب
+هیچی فقط بهش گفتم دفعه دیگه هول بازی در بیاره پارش میکنم ولی...
L ولی چی؟
+هیچی ولش کن بعدا میگم
یه نگاه بهشون کردم که داشتن بهم نگا میکردن.
این نگاه یعنی بزار وقتی لارا نبود میگم.
برگشتم گفتم
-من...مزاحمم؟
+اوهوم
-😐
غذامو نصفه رها کردم و بدون گفتم هیچ حرفی خیلی ریلکس و معمولی از آشپزخونه اومدم بیرون
انتظار داشتم لوئیس بگه نه و فلان و ازم دفاع کنه ولی نکرد🤡💔
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۶.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.