پارت داریمممممم
تلافی
ارسلان
به جای که گفته بودن رفتم
یک ویلا بود توی جنگل ویلای با نمای سیاه و سفید بود
رفتم جلو در ورودی ویلا و زنگی که کنار در ویلا بود رو فشار دادم که در با صدای تیکی باز شد و من رفتم داخل انقدر حواسم پرت دیانا بود که نتونستم دوربرم رو نگاه کنم سری خودم رو به سمت در ورودی رسوندم که با دوتا قول بیابونی واجه شدم وقتی منو دیدن از جلوی در کنار رفتن منم در رو باز کردم وارد ویلا شدم و با صدای بلند اسم دیانا رو گفتم(من)دیانااااااااااااا
(دیانا)جانم بیا اشپزخونه غذا بخور.
هم تعجب کردم هم این که خندم گرفته بود
از دست این دختر
به سمت اشپز خونه رفتم که یک دفع فرو رفتم تو بغل یکی ن یعنی یکی فرو اومد تو بغلم ننننن
اع ولش
نگاهی به دیانا که بغلم کرده بود کردم و لبخندی زدم گفتم(من)ای شیطون
دیانا تا خواست چیزی بگه از بغلم بیرون کشیده شد و مردی که دیانا رو ازم جدا کرده بود گفت(مرد)نوچ نوچ نشد دیگه نیاوردمت اینجا که از این کارا کنی شوشول
(من)بیا رو کنار بزار باد بیاد بابا نامزدمه دوست دارم
(مرد)ا بریکلا همین دیگه اوردمت اینجا که نامزدی رو باطل کنیم و بری رد کارت
(من)ه اون وقت تو میخوای این کار رو کنی؟
(مرد)بعله دقیقا خود بنده
(دیانا)اولن ولم کن
دومن به چه دلیل دقیقا
سومن کور خوندی مردک
(مرد)اولن بیا ولت کردم
دومن به این دلیل که تو باید مال من باشی
وقتی زنم شدی میفهمی
(من)اولن که افرین دست به ناموس من نزن
دومن چه غلط ها دیانا خیلی وقت مال منه
سومن زارت بشین تا بیاد
(مرد)اولن...
(دیانا)اع خفه شو دیگه اولن دومن سومن
من نمیخوامت دوست ندارم ایا میفهمی
(مرد)خیر
(من)میفهمونمت
و یک مشت خابوندم تو دهنش که پخش زمین شد ولی سری بلند شد و خیلی خونسرد شروع کرد دست زدن و این دیونه ها خندیدن.
پارت _۴۶
خوب اینم اخرین فعالیت امروز.
دوستون دارم.
بای💟✌️👋
ارسلان
به جای که گفته بودن رفتم
یک ویلا بود توی جنگل ویلای با نمای سیاه و سفید بود
رفتم جلو در ورودی ویلا و زنگی که کنار در ویلا بود رو فشار دادم که در با صدای تیکی باز شد و من رفتم داخل انقدر حواسم پرت دیانا بود که نتونستم دوربرم رو نگاه کنم سری خودم رو به سمت در ورودی رسوندم که با دوتا قول بیابونی واجه شدم وقتی منو دیدن از جلوی در کنار رفتن منم در رو باز کردم وارد ویلا شدم و با صدای بلند اسم دیانا رو گفتم(من)دیانااااااااااااا
(دیانا)جانم بیا اشپزخونه غذا بخور.
هم تعجب کردم هم این که خندم گرفته بود
از دست این دختر
به سمت اشپز خونه رفتم که یک دفع فرو رفتم تو بغل یکی ن یعنی یکی فرو اومد تو بغلم ننننن
اع ولش
نگاهی به دیانا که بغلم کرده بود کردم و لبخندی زدم گفتم(من)ای شیطون
دیانا تا خواست چیزی بگه از بغلم بیرون کشیده شد و مردی که دیانا رو ازم جدا کرده بود گفت(مرد)نوچ نوچ نشد دیگه نیاوردمت اینجا که از این کارا کنی شوشول
(من)بیا رو کنار بزار باد بیاد بابا نامزدمه دوست دارم
(مرد)ا بریکلا همین دیگه اوردمت اینجا که نامزدی رو باطل کنیم و بری رد کارت
(من)ه اون وقت تو میخوای این کار رو کنی؟
(مرد)بعله دقیقا خود بنده
(دیانا)اولن ولم کن
دومن به چه دلیل دقیقا
سومن کور خوندی مردک
(مرد)اولن بیا ولت کردم
دومن به این دلیل که تو باید مال من باشی
وقتی زنم شدی میفهمی
(من)اولن که افرین دست به ناموس من نزن
دومن چه غلط ها دیانا خیلی وقت مال منه
سومن زارت بشین تا بیاد
(مرد)اولن...
(دیانا)اع خفه شو دیگه اولن دومن سومن
من نمیخوامت دوست ندارم ایا میفهمی
(مرد)خیر
(من)میفهمونمت
و یک مشت خابوندم تو دهنش که پخش زمین شد ولی سری بلند شد و خیلی خونسرد شروع کرد دست زدن و این دیونه ها خندیدن.
پارت _۴۶
خوب اینم اخرین فعالیت امروز.
دوستون دارم.
بای💟✌️👋
۵.۸k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.