وقتی آب میریزی روی کتابش
وقتی آب میریزی روی کتابش
منو نامجون اصلا باهم دعوا نمیکنیم و الان بخاطر یه چیز کوچولو
دو ساعته هی میگه تقصیر توعه
لیا:نامجون من داشتم اتاق رو تمیز میکردم
فقط الان یادم نیست کجا گذاشتم کتاب لعنتی رو
نامی:لیا بهت گفتم هر چی هم باشه نباید فحش بدی یا حرف بدی
از دهنت بیرون بیاد . فهمیدی ؟
لیا: نامجون طبیعی که ادما موضوع عصبانیت فحش بدن .نکنه میخوای بخاطر اینم یه بار دیگه دعوا کنی
نامی:لیا تمومش کن بسته لطفا برو توی اتاقت تا اروم شیم
لیا:همیشه هم من باید بر.....
نامی: لیا گفتم برو شنیدی؟
لیا:اره شنیدم 😡(به سمت اتاق رفتم)
نامی:اوففففف
ویو نامجون
کتابی که خیلی دوستش داشتم رو خانم لیا الان گمش کرده
ویو لیا
نمیدونم چرا همش باید تقصیر من باشه من فقط اتاقو تمیز میکردم و الان یادم نیست کجاست
.داشتم با خودم حرف میزدم که دستم خورد به پارچ آب و ریخت روی کتاباش .
لیا:وای خداااایا چیکار کنم
کتابارو برداشتم صفحه هاش قشنگ خیس شده بود
گذاشتم روی میز با دستمال زمینو پاک کردم
ویو نامجون
خیلی بد باهاش حرف زدم حتما خیلی ناراحت شد
تصمیم گرفتم برم توی اتاق و ازش معذرت خواهی کنم
تق تق
نامی:لیااا عزیزممم
لیا:بله
نامی:میشه در رو باز کنی میخوام باهات حرف بزنم
لیا: میشه چند دقیقه دیگه بیای
نامی:چرا چیزی شده
لیا:نه نه فقط میخوام یکم.......نامی لطفا
نامی:باشه
ویو لیا
زمینو پاک کردم و کتابارو برداشتم و گذاشتم توی کمد زیر لباسام
وقتی در رو بستم اون کتاب که گم شده بود رو هم دیدم برداشتم و
رفتم پایین
لیا:نامی
نامی:بل...پیداش کردی !
لیا:شرمنده بابت رفتار بدی که داشتم
نامی بغلش میکنه
نامی:تقصیر من بود بخاطر یه کتاب اینطوری عصبی شدم
»یکی دو روز بعد «
نامی:عشقم تو برو بشین توی ماشین الان میام
لیا:باشه
منو نامجون اصلا باهم دعوا نمیکنیم و الان بخاطر یه چیز کوچولو
دو ساعته هی میگه تقصیر توعه
لیا:نامجون من داشتم اتاق رو تمیز میکردم
فقط الان یادم نیست کجا گذاشتم کتاب لعنتی رو
نامی:لیا بهت گفتم هر چی هم باشه نباید فحش بدی یا حرف بدی
از دهنت بیرون بیاد . فهمیدی ؟
لیا: نامجون طبیعی که ادما موضوع عصبانیت فحش بدن .نکنه میخوای بخاطر اینم یه بار دیگه دعوا کنی
نامی:لیا تمومش کن بسته لطفا برو توی اتاقت تا اروم شیم
لیا:همیشه هم من باید بر.....
نامی: لیا گفتم برو شنیدی؟
لیا:اره شنیدم 😡(به سمت اتاق رفتم)
نامی:اوففففف
ویو نامجون
کتابی که خیلی دوستش داشتم رو خانم لیا الان گمش کرده
ویو لیا
نمیدونم چرا همش باید تقصیر من باشه من فقط اتاقو تمیز میکردم و الان یادم نیست کجاست
.داشتم با خودم حرف میزدم که دستم خورد به پارچ آب و ریخت روی کتاباش .
لیا:وای خداااایا چیکار کنم
کتابارو برداشتم صفحه هاش قشنگ خیس شده بود
گذاشتم روی میز با دستمال زمینو پاک کردم
ویو نامجون
خیلی بد باهاش حرف زدم حتما خیلی ناراحت شد
تصمیم گرفتم برم توی اتاق و ازش معذرت خواهی کنم
تق تق
نامی:لیااا عزیزممم
لیا:بله
نامی:میشه در رو باز کنی میخوام باهات حرف بزنم
لیا: میشه چند دقیقه دیگه بیای
نامی:چرا چیزی شده
لیا:نه نه فقط میخوام یکم.......نامی لطفا
نامی:باشه
ویو لیا
زمینو پاک کردم و کتابارو برداشتم و گذاشتم توی کمد زیر لباسام
وقتی در رو بستم اون کتاب که گم شده بود رو هم دیدم برداشتم و
رفتم پایین
لیا:نامی
نامی:بل...پیداش کردی !
لیا:شرمنده بابت رفتار بدی که داشتم
نامی بغلش میکنه
نامی:تقصیر من بود بخاطر یه کتاب اینطوری عصبی شدم
»یکی دو روز بعد «
نامی:عشقم تو برو بشین توی ماشین الان میام
لیا:باشه
۷۳۷
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.