Planned love from Jamin
Planned love from Jamin
You are a writer
The characters are explained
Please do not copy
Warning
support
Part ۲
×امشب بیا خونمون
+چی خونتون .....چرا ...اتفاقی افتاده
×نه داداشمتمام افراد خونه رو فرستاده برن خونشون
و منخونه تنهام میخوام امشب رو پسش دوستم باشم مشکلی
+اووو نه خوب بیا خونه من
×نچ نچ نمیشه هر دفه مناومدم امشب تو میای
+اوکی پس لوکیشن بفرست شب میام
ولی شبو نمیمونم
×غلط کردی
+کاری نکن هنوز اون اومدن هم نکنم
×اووی بابا به منمیگن پارک یولی خواهر پارک جمین بزرگ
+اوه اوه ترسیدم
×بایدم بترسی
+خوب بریم کلاس دیرمون میشه خانوم شیمی پوستمان صاف میکنه
×بله خرخون اعظم
+خفه
×چشم بانو
+[خنده ]
{پرش زمانی به بعد دانشگاه ساعت ۷ شب }
+خب یولی ساعت چند بیام
×۹
+باشه خدافظ
×بای بای
هر دو دخترک ما به سمت خونشون رفتن
از نظر یولی اونا دوست های صمیمی بودن
ولی از نظر یوری اونا دوستای عادی بودن
یوری ویو
رفتم پرورشگاه چون مناوم سردی بودم هیچکس با منهم اتاقی نبود منتوی اتاق تنها بودم
شاید تو این دونیا بی کس باشم ولی تا ۸سالگی یه رفیق داشتم جانگکوک اون بهترین و نزدیک ترین فرد برای من بود
ولی وقتی ۸ سالم بود یه خانواده اونو به فرزند خانده گی قبول کردن
تا ۹ سالگی باهم ارتباط داشتیم ولی الان ندارم
چون شمارش خاموش
دلم براش یه زره شده
اون عین داداش من بود
همیشه هوامو داشت
خب خلاصه رفتم حموم داخل اتاق یه حموم ۱۵ مینی گرفتم
اومدم بیرون دیدم ساعت ۷:۳۰ تصمیم گرفتم یه چرت بزنم یه چرت ۱ ساعته
رفتم خودمو انداختمروی تخت
اونقدر خسته بودم چشام به زودی گرم خواب شد
۱:۲۰ دقیقه بعد
از خواب ناز نازیم بیدار شدم دیدم ساعت ۸:۵۰ دقیقه هست
تو یه دقیقه لباسام رو پوشیدم ک موهام رو خشک کردم
با عجله از اتاق خارج شدم
و تا دم در هم یه تاکسی صدا زدم
تاکسی اومد بعد ۱۰ دقیقه رسیدم اوناوکیشنی که یولی برام فرستاده بود
واوچه خونه .....خونه نه که عمارت پشمام
پول تاکسی رو دادم
رفتمجلو
دیدم کسی نیست در زدم
دیدم کسی جواب نداد
بازم زدم
که خواستم به یولی زنگ بزنم
کسی درو باز کرد........
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ادامه دارد .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حمایت کنید
You are a writer
The characters are explained
Please do not copy
Warning
support
Part ۲
×امشب بیا خونمون
+چی خونتون .....چرا ...اتفاقی افتاده
×نه داداشمتمام افراد خونه رو فرستاده برن خونشون
و منخونه تنهام میخوام امشب رو پسش دوستم باشم مشکلی
+اووو نه خوب بیا خونه من
×نچ نچ نمیشه هر دفه مناومدم امشب تو میای
+اوکی پس لوکیشن بفرست شب میام
ولی شبو نمیمونم
×غلط کردی
+کاری نکن هنوز اون اومدن هم نکنم
×اووی بابا به منمیگن پارک یولی خواهر پارک جمین بزرگ
+اوه اوه ترسیدم
×بایدم بترسی
+خوب بریم کلاس دیرمون میشه خانوم شیمی پوستمان صاف میکنه
×بله خرخون اعظم
+خفه
×چشم بانو
+[خنده ]
{پرش زمانی به بعد دانشگاه ساعت ۷ شب }
+خب یولی ساعت چند بیام
×۹
+باشه خدافظ
×بای بای
هر دو دخترک ما به سمت خونشون رفتن
از نظر یولی اونا دوست های صمیمی بودن
ولی از نظر یوری اونا دوستای عادی بودن
یوری ویو
رفتم پرورشگاه چون مناوم سردی بودم هیچکس با منهم اتاقی نبود منتوی اتاق تنها بودم
شاید تو این دونیا بی کس باشم ولی تا ۸سالگی یه رفیق داشتم جانگکوک اون بهترین و نزدیک ترین فرد برای من بود
ولی وقتی ۸ سالم بود یه خانواده اونو به فرزند خانده گی قبول کردن
تا ۹ سالگی باهم ارتباط داشتیم ولی الان ندارم
چون شمارش خاموش
دلم براش یه زره شده
اون عین داداش من بود
همیشه هوامو داشت
خب خلاصه رفتم حموم داخل اتاق یه حموم ۱۵ مینی گرفتم
اومدم بیرون دیدم ساعت ۷:۳۰ تصمیم گرفتم یه چرت بزنم یه چرت ۱ ساعته
رفتم خودمو انداختمروی تخت
اونقدر خسته بودم چشام به زودی گرم خواب شد
۱:۲۰ دقیقه بعد
از خواب ناز نازیم بیدار شدم دیدم ساعت ۸:۵۰ دقیقه هست
تو یه دقیقه لباسام رو پوشیدم ک موهام رو خشک کردم
با عجله از اتاق خارج شدم
و تا دم در هم یه تاکسی صدا زدم
تاکسی اومد بعد ۱۰ دقیقه رسیدم اوناوکیشنی که یولی برام فرستاده بود
واوچه خونه .....خونه نه که عمارت پشمام
پول تاکسی رو دادم
رفتمجلو
دیدم کسی نیست در زدم
دیدم کسی جواب نداد
بازم زدم
که خواستم به یولی زنگ بزنم
کسی درو باز کرد........
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ادامه دارد .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حمایت کنید
۳.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.