پارت ۲ عشق ونفرت
پارت ۲ عشق ونفرت
(شب) از زبان سونیک
ساعت ۲شب بود با صدای گریه وکابوس
بلند شدم عجب کابوسی بود لعنتی
(صدای گریه)صدای گریه یه بچه هست
می خواستم برم بیرون که دیدم در قفله
به تخت مفلیس نگاه کردم نبود صدای گریه بچه تبدیل شد به کمک وجیغ سعی کردم در رو بشکنم ولی می نشد
به سمت پنجره رفتم و خواستم بازش کنم ولی بازم نشد از پنجره یه جوجه تیغی سبز دیدم که پوزخند زده بود
حس کردم یکی پشت کرمه
می خواستم صداش کنم ولی صدام در نیومد ترس تمام وجودم را گرفته بود
حس کردم یکی پشت سرمه برگشتم کسی نبود بعد از چند لحظه یه سایه باسرعت حرکت کرد نتونستم ببینمش
صدای جیغ بلند تر می شد وبعد صدای خنده که فکر کنم از اون جوجو تیغی سبز بود برگشتم لب پنجره فهمیدم داره بلند بلند می خنده صداش گوش خراش بود گوشامو گرفتم صدای جیغ وخنده بلند تر شد و بعد تاریکی (درخواب) عشق ونفرت (همچنان از زبان سونیک)
آروم چشمامو باز کردم اول به ساعت نگاه کردم ۴:۳۷دقیقه بود بلند شدم
مفلیس روی صندلی نشسته بود و روزنامه می خوند خاطرات دیشب رو مرور کردم ولی کاش نمی کردم
من:مفلیس شب کجا بودی؟
مفلیس:اول سلام دوم مدیر کارم داشت رفتم پیشش ...راستی وقتی برگشتم بی هوش بودی چی شد؟
من:هیچی نشد
مفلیس:باشه بعد به ساعت مچی اش نگاه کرد وگفت من دیگه باید برم الانه
مدیر صدام کنه
من:مفلیسشب صدای گریه وخنده نشنیدی؟
مفلیس اول شکه شد بعد گفت :نه
مفلیس:حتماخواب دیدی
بعد رفت مطمئنم خواب نبود
رفتم آماده شدم( کلاس )از زبان شدو
( پارت بعد جستجو)
(شب) از زبان سونیک
ساعت ۲شب بود با صدای گریه وکابوس
بلند شدم عجب کابوسی بود لعنتی
(صدای گریه)صدای گریه یه بچه هست
می خواستم برم بیرون که دیدم در قفله
به تخت مفلیس نگاه کردم نبود صدای گریه بچه تبدیل شد به کمک وجیغ سعی کردم در رو بشکنم ولی می نشد
به سمت پنجره رفتم و خواستم بازش کنم ولی بازم نشد از پنجره یه جوجه تیغی سبز دیدم که پوزخند زده بود
حس کردم یکی پشت کرمه
می خواستم صداش کنم ولی صدام در نیومد ترس تمام وجودم را گرفته بود
حس کردم یکی پشت سرمه برگشتم کسی نبود بعد از چند لحظه یه سایه باسرعت حرکت کرد نتونستم ببینمش
صدای جیغ بلند تر می شد وبعد صدای خنده که فکر کنم از اون جوجو تیغی سبز بود برگشتم لب پنجره فهمیدم داره بلند بلند می خنده صداش گوش خراش بود گوشامو گرفتم صدای جیغ وخنده بلند تر شد و بعد تاریکی (درخواب) عشق ونفرت (همچنان از زبان سونیک)
آروم چشمامو باز کردم اول به ساعت نگاه کردم ۴:۳۷دقیقه بود بلند شدم
مفلیس روی صندلی نشسته بود و روزنامه می خوند خاطرات دیشب رو مرور کردم ولی کاش نمی کردم
من:مفلیس شب کجا بودی؟
مفلیس:اول سلام دوم مدیر کارم داشت رفتم پیشش ...راستی وقتی برگشتم بی هوش بودی چی شد؟
من:هیچی نشد
مفلیس:باشه بعد به ساعت مچی اش نگاه کرد وگفت من دیگه باید برم الانه
مدیر صدام کنه
من:مفلیسشب صدای گریه وخنده نشنیدی؟
مفلیس اول شکه شد بعد گفت :نه
مفلیس:حتماخواب دیدی
بعد رفت مطمئنم خواب نبود
رفتم آماده شدم( کلاس )از زبان شدو
( پارت بعد جستجو)
۲.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.