اخرین نفر
اخرین نفر
پارت ۳۸
ادمین ویو:
داینا یه دستش یقه ی شوگا رو گرفت و زیر لب غرید
داینا:اون اصن تیک تاک نداره
شوگا پوزخندی زد
شوگا:باشه تو خوبی بیا ببین
داینا نگاهی به پست کرد و روی گردن دختر توی عکس زخمی دید که زیر لباسش بود و کمیش معلوم بود برگشت سمت نیکی و یقشو کمی پس زد
داینا:هه الان می خوای بگی گردنی به این صافی زخم داره؟
شوگا شکه شد
داینا:هر موقع پشیمون شدی خوبه ولی دیگه اگه هم نیکی بخواد من نمی زارم برگرده پیشت دختری که اخلاقش جوری بود که به هیچکی محل نمی داد عاشق شد ولی نابود شد
داینا نیکی رو برد
نیکی از داینا خواسته بود تا بزاره تمها بره خونه خیلی ضعیف و بی حال داشت قدم می زد که نزدیک خونش یکی اونو گیر انداخت
جونگشو:شوگا دیگه محل نمی ده نه
و محکم دستشو گرفت
نیکی دیگه براش مهم نبود ولی اگه جونگشو می رفت روی اعصابش قاطی می کرد
جونگشو:دیگه باید بیای با من
نیکی محکم هلش داد ولی جونگشو کنی دور شد این بار یه سیلی مشت مانند خوابوند بهش و انداختش زمین و اعصبانی با صدای خش افتادش گفت
نیکی:دست از سرمون بر دارید
جونگشو خنده ی هیستریکی کرد و محکم سرشو بلند کرد
جونگشو:سرمون؟!تو هنوز دوسش داری؟ کاری می کنم پشیمون شی!
وقتی رسید خونه تنها ویزی که خوشحالش کرد کلی نودل و یه همبرگر و نوشابه خانوادهایی بود که سفارش داد جلوی تلویزیون نشست و مبلو به حالت تخت خواب دراورد و برای خودش یه شب عالی درست کرد و تمام این مدت فکر و خیال شوگا ازش دور بود و بعد از کلی اورثنیک برای فردا بلخره خوابید
پارت ۳۸
ادمین ویو:
داینا یه دستش یقه ی شوگا رو گرفت و زیر لب غرید
داینا:اون اصن تیک تاک نداره
شوگا پوزخندی زد
شوگا:باشه تو خوبی بیا ببین
داینا نگاهی به پست کرد و روی گردن دختر توی عکس زخمی دید که زیر لباسش بود و کمیش معلوم بود برگشت سمت نیکی و یقشو کمی پس زد
داینا:هه الان می خوای بگی گردنی به این صافی زخم داره؟
شوگا شکه شد
داینا:هر موقع پشیمون شدی خوبه ولی دیگه اگه هم نیکی بخواد من نمی زارم برگرده پیشت دختری که اخلاقش جوری بود که به هیچکی محل نمی داد عاشق شد ولی نابود شد
داینا نیکی رو برد
نیکی از داینا خواسته بود تا بزاره تمها بره خونه خیلی ضعیف و بی حال داشت قدم می زد که نزدیک خونش یکی اونو گیر انداخت
جونگشو:شوگا دیگه محل نمی ده نه
و محکم دستشو گرفت
نیکی دیگه براش مهم نبود ولی اگه جونگشو می رفت روی اعصابش قاطی می کرد
جونگشو:دیگه باید بیای با من
نیکی محکم هلش داد ولی جونگشو کنی دور شد این بار یه سیلی مشت مانند خوابوند بهش و انداختش زمین و اعصبانی با صدای خش افتادش گفت
نیکی:دست از سرمون بر دارید
جونگشو خنده ی هیستریکی کرد و محکم سرشو بلند کرد
جونگشو:سرمون؟!تو هنوز دوسش داری؟ کاری می کنم پشیمون شی!
وقتی رسید خونه تنها ویزی که خوشحالش کرد کلی نودل و یه همبرگر و نوشابه خانوادهایی بود که سفارش داد جلوی تلویزیون نشست و مبلو به حالت تخت خواب دراورد و برای خودش یه شب عالی درست کرد و تمام این مدت فکر و خیال شوگا ازش دور بود و بعد از کلی اورثنیک برای فردا بلخره خوابید
۳.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.