تقدیر سیاه و سفید p68
سرمو به دو طرف تکون دادم: ننن خاله تو نمیدونی......ده ها بار بهش گفتم ولی بازم کتکم زد ،بازم با کابل و زنجیر به جونم افتاد .........حالا چطور میگی این آدم کاریم نداره
تهیونگ: نن اینطور نیس دیگه باور کردم بی گناه بودی ونسا. .....خالت همه عکسا رو بهم نشون داد فهمیدم همش جعلیه
دوباره به سمتم اومد که جیغ زدم:گفتم نزدیک من نیااااااااا
خاله: اروم باش ..دیگه اذیتت نمیکنه
با گریه رو بهش گفتم : برو بیرون..همین الان برو بیروننننن
تهیونگ : باشه باشه میرم تو فقط اروم باش
یواش یواش به عقب قدم برداشت و از خونه رفت بیرون
همونجا نشستم و شرو کردم به بلند بلند گریه کردن ...خاله سعی داشت ارومم کنه
ولی نمیشد
هر چی تو دلم مونده بود رو ریختم بیرون تا جایی که نفس داشتم گریه کردم
بعد از چند ساعت گریه کردن رفتم به صورتم ابی زدم
میل به غذا نداشتم و بدون خوردن شام خوابیدم
تقریبا ظهر بود که بیدار شدم ،باید برمیگشتم کره اینجا جای من نبود : خاله ..میخوام برگردم کره میشه واسم بلیط بگیری
خاله: پیشم میموندی باز ،زوده
لبخند مصنوعی زدم: ن دیگه باید برم
خاله واسه فردا برام بلیط گرفت
ازم پرسید: میخوای چیکار کنی...منظورم با تهیونگه
با جدیت گفتم: طلاق
خاله: مطمئنی از این تصمیمت؟؟
گفتم: اره ..دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم
حرفی نزد رفتم یه دوش بگیرم چون فردا پرواز داشتم
شب بود خاله شام کتلت درس کرده بود ،داشتیم میخوردیم که زنگ درو زدن
خاله رفت درو باز کرد صداهایی به گوشم میخورد
الان وقت خوبی برای اینکار نیس
ولی من باید باهاش حرف بزنم ..بزارین بیام داخل
ونسا حالش زیاد خوب نیس ...هنوز داغه
با قدمای تند از اشپزخونه اومدم بیرون و به سمت در رفتم
ب محض اینکه تهیونگ رو دیدم همونجا وایسادم تا بهش نزدیک نشم
غریدم: برای چی اومدی اینجا ..چرا ولم نمیکنی
تهیونگ: ونسا باید باهات حرف بزنم
داخل شد که بلافاصله گفتم: نیا جلو ..همونجا بمون
جلوتر نیومد و گفت: تو چرا اینجوری میکنی..بیا بریم سر خونه زندگیمون ...ونسا جان تو زن منی بیا برگردیم
با اخم لب زدم: دیگه نمیخوام زنت باشم ......وقتی برگشتم کره ازت طلاق میگیرم
اخماش رفت تو :تو حق نداری اسم طلاقو بیاری ....جونمم بدم طلاقت نمیدم ..خوب گوشاتو باز کن نمیزارم به هیچ وجه ازم جدا شی اینو تو کلت فرو کن
پوزخند کوتاهی زدم : هه فک کردی نمیتونم ......مطمئن باش وقتی جای کلی زخم و سوختگی روی تنم رو نشون قاضی بدم دادگاه رائ رو به من میده......دیگه نمیخوام دیگه نمیتونم کنارت زندگی کنم تهیونگ بفهم ...ازت میترسم
تهیونگ: نن اینطور نیس دیگه باور کردم بی گناه بودی ونسا. .....خالت همه عکسا رو بهم نشون داد فهمیدم همش جعلیه
دوباره به سمتم اومد که جیغ زدم:گفتم نزدیک من نیااااااااا
خاله: اروم باش ..دیگه اذیتت نمیکنه
با گریه رو بهش گفتم : برو بیرون..همین الان برو بیروننننن
تهیونگ : باشه باشه میرم تو فقط اروم باش
یواش یواش به عقب قدم برداشت و از خونه رفت بیرون
همونجا نشستم و شرو کردم به بلند بلند گریه کردن ...خاله سعی داشت ارومم کنه
ولی نمیشد
هر چی تو دلم مونده بود رو ریختم بیرون تا جایی که نفس داشتم گریه کردم
بعد از چند ساعت گریه کردن رفتم به صورتم ابی زدم
میل به غذا نداشتم و بدون خوردن شام خوابیدم
تقریبا ظهر بود که بیدار شدم ،باید برمیگشتم کره اینجا جای من نبود : خاله ..میخوام برگردم کره میشه واسم بلیط بگیری
خاله: پیشم میموندی باز ،زوده
لبخند مصنوعی زدم: ن دیگه باید برم
خاله واسه فردا برام بلیط گرفت
ازم پرسید: میخوای چیکار کنی...منظورم با تهیونگه
با جدیت گفتم: طلاق
خاله: مطمئنی از این تصمیمت؟؟
گفتم: اره ..دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم
حرفی نزد رفتم یه دوش بگیرم چون فردا پرواز داشتم
شب بود خاله شام کتلت درس کرده بود ،داشتیم میخوردیم که زنگ درو زدن
خاله رفت درو باز کرد صداهایی به گوشم میخورد
الان وقت خوبی برای اینکار نیس
ولی من باید باهاش حرف بزنم ..بزارین بیام داخل
ونسا حالش زیاد خوب نیس ...هنوز داغه
با قدمای تند از اشپزخونه اومدم بیرون و به سمت در رفتم
ب محض اینکه تهیونگ رو دیدم همونجا وایسادم تا بهش نزدیک نشم
غریدم: برای چی اومدی اینجا ..چرا ولم نمیکنی
تهیونگ: ونسا باید باهات حرف بزنم
داخل شد که بلافاصله گفتم: نیا جلو ..همونجا بمون
جلوتر نیومد و گفت: تو چرا اینجوری میکنی..بیا بریم سر خونه زندگیمون ...ونسا جان تو زن منی بیا برگردیم
با اخم لب زدم: دیگه نمیخوام زنت باشم ......وقتی برگشتم کره ازت طلاق میگیرم
اخماش رفت تو :تو حق نداری اسم طلاقو بیاری ....جونمم بدم طلاقت نمیدم ..خوب گوشاتو باز کن نمیزارم به هیچ وجه ازم جدا شی اینو تو کلت فرو کن
پوزخند کوتاهی زدم : هه فک کردی نمیتونم ......مطمئن باش وقتی جای کلی زخم و سوختگی روی تنم رو نشون قاضی بدم دادگاه رائ رو به من میده......دیگه نمیخوام دیگه نمیتونم کنارت زندگی کنم تهیونگ بفهم ...ازت میترسم
۳۰.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.