عشق خوناشامی من پارت ۱۵
عشق خوناشامی من پارت ۱۵
ویو ا/ت
یه گوشه وایساده بودم که ببینم پادشاه از دست پختم خوشش میاد یا نه یه گوشه وایساده بودم طوری که به میز غذاخوری دید داشتم اما دیده نمیشدم اجوما باید دیده نشم
منتظر موندم که پادشاه و دخترش اومدن و نشستم
وقتی پادشاه رو دیدم پشمام ریخت فک نمیکردم اینقد خوش قیافه باشه فکر میکنم الآن یه مرد پیر و چاق میاد همینطور داشتم نگاه میکردم که پادشاه خواست از غذا بخوره منم با استرس داشتم نگاه میکردم
وقتی چشید یکم که گذشت به طرف اجوما برگشت و گفت:
جونگکوک: اجوما کی این غذا رو پخته
اجوما: یکی از ندیمه های انتقالی
جونگکوک: اوهوم خوبه از این به بعد اون ندیمه وظیفهاش پختن غذاس
اجوما: بله سرورم
وقتی مکالمهی بین پادشاه و اجوما تموم شد نفس اسودهای کشیدم ولی بديش اینه از این به بعد قراره این همه خسته بشم
دیگه میتونستم برم و استراحت کنم
به طرف اتاقم رفتم که خرمگس معرکه ظاهر شد
جلا: فک نکن حالا که پادشاه از دست پختت خوشش اومده واسه خودت کسی هستی تو هنوزم همون بدبختی
اینقد خسته بودم که حوصلهی سر و کله زدن با جلا رو نداشتم کنارش زدم و به طرف اتاقم رفتم
وارد شدم از خستگی فرصت عوض کردن لباسم رو نداشتم و همون طور روی تخت ولو شدم که خوابم برد
ادامه دارد
حمایت
ویو ا/ت
یه گوشه وایساده بودم که ببینم پادشاه از دست پختم خوشش میاد یا نه یه گوشه وایساده بودم طوری که به میز غذاخوری دید داشتم اما دیده نمیشدم اجوما باید دیده نشم
منتظر موندم که پادشاه و دخترش اومدن و نشستم
وقتی پادشاه رو دیدم پشمام ریخت فک نمیکردم اینقد خوش قیافه باشه فکر میکنم الآن یه مرد پیر و چاق میاد همینطور داشتم نگاه میکردم که پادشاه خواست از غذا بخوره منم با استرس داشتم نگاه میکردم
وقتی چشید یکم که گذشت به طرف اجوما برگشت و گفت:
جونگکوک: اجوما کی این غذا رو پخته
اجوما: یکی از ندیمه های انتقالی
جونگکوک: اوهوم خوبه از این به بعد اون ندیمه وظیفهاش پختن غذاس
اجوما: بله سرورم
وقتی مکالمهی بین پادشاه و اجوما تموم شد نفس اسودهای کشیدم ولی بديش اینه از این به بعد قراره این همه خسته بشم
دیگه میتونستم برم و استراحت کنم
به طرف اتاقم رفتم که خرمگس معرکه ظاهر شد
جلا: فک نکن حالا که پادشاه از دست پختت خوشش اومده واسه خودت کسی هستی تو هنوزم همون بدبختی
اینقد خسته بودم که حوصلهی سر و کله زدن با جلا رو نداشتم کنارش زدم و به طرف اتاقم رفتم
وارد شدم از خستگی فرصت عوض کردن لباسم رو نداشتم و همون طور روی تخت ولو شدم که خوابم برد
ادامه دارد
حمایت
۷.۴k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.