راکون کچولو مو صورتی p51
من:چه عرض کنم
جک:باید بدونم
من:از خودش بپرس
جک:پس داشته حالا چی بوده
من:از خودش بپرس
جک:باشه بلند شد و رفت سمت آنیا
من:هی وایسا
جک:چیه
من:بهت میگم
جک:خیله خب
و برگشت سرجاش
من:میتونه ذهن بخونه
جک:ها؟
من:همین که شنیدی
جک:ولی اینکه خیلی باحاله چرا از همه مخفیش میکنه
من:میترسه ازش سو استفاده بشه
جک:چی؟
من:توانایی من اونجوری نیست که ازش سو استفاده خاصی بکنن ولی اینو بدون اینکه ازش بپرسم میفهمم اون نمیخواد که ازش سو استفاده بشه
جک:که اینطور ولی خب چرا نزاشتی که برم و خودم ازش سوال کنم؟
من:اگه میگفت که ندارم تو پای سم و این چیزا رو وسط می کشیدی فعلا خوشحاله نمیخوام خوشحالیش خراب بشه پس خودم بهت گفتم
جک:که اینطور مثل اینکه خیلی هم احمق نیستی
من:چی داری میگی من همیشه توی امتحانات نمره کامل میارم
جک:صد درصد تقلب میکنی
من:نمیکنم
جک:ثابتش کن
من:آخه چرا باید به تو خودمو ثابت کنمممم؟
جک:چون ما دوستیـ.. .
هنوز حرفش کامل نشده بود که جوری بهش نگاه کردم خودش ساکت شد
من:اون موقع بهت چی گفتم؟
جک:خب من اونو به عنوان پیشرفت در نظر گرفتم
اون واقعا احمقه نه؟
جک:حتما فکر کردی که من احمقم مگه نه؟هه واقعا نمیفهمم که مردم چرا وقتی از چیزی مطمئن نیستن حرفی میزندپس بزار بگم دلیل اینکه اینجوری فکر کردم این بود که تو قبل از اون همیشه فقط یا میگفتی نه یا اصلا به حرفم گوش نمیدادی از آدما و این خصلتشون که بدون اینکه از چیزی مطمئن باشم هم دیگه رو قضاوت میکنند متنفرم
نه حالا خیلی هم احمق نیست حرفم رو پس میگیرم
من:درسته همچین فکری کردم ولی خب بعد از ادامه شنیدن حرفات نظرم عوض شد
از رو زمین بلند شدم و دستم رو به طرف جک دراز کردم تا بلند بشه
من:زود باش آنیا ماهی دوست نداره باید بیشتر قارچ جمع کنیم بلند شو
جک:چی؟
من:ما دوستیم
همون لحظه چشمای جک یه برقی زد
دستمو گرفت و سریع بلند شد
ادمین:(و اکنون شاهد دوستی دو عدد ق. ا. ط. ل. هستیم)
من:میدونی که چه قارچ های سمی نیستند مگه نه؟
جک:میدونم
من:پس زود باش
جک:میدونم
من:پس زود باش
هردو سریعا خواستیم به بیرون بریم که آنیا و بکی جلومون ظاهر شدن
بکی:کجا میخوای برید هردوتون یکی باید بمونه اگه خرسی گرگی چیزی حمله کرد چی
من:آخه چرا گرگ باید به شما دوتا حمله کنه؟
بکی:برای تغذیه کردن
من:خب از اون بابت نگران نباش چون هم زورتون زیاده هم اینکه خب آنیا که نه ولی گوشت تو یکی مطمئناً خیلی تلخه خدافظ
دست جک رو کشیدم و دوتایی در رفتیم
بکی:چه گهرباری خوردی و اون لنگه کفش باقی مونده اش رو هم پرت کرد سمتم
البته که اشتباهی به جک بدبخت خورد
و پخش زمین شد
داد زدم:بیا اینم یه نشونه دیگه که زورتون زیاده بعد از اون کلی شکلک در آوردم و دست جک رو دوباره کشیدم فرار کردیم
جک:باید بدونم
من:از خودش بپرس
جک:پس داشته حالا چی بوده
من:از خودش بپرس
جک:باشه بلند شد و رفت سمت آنیا
من:هی وایسا
جک:چیه
من:بهت میگم
جک:خیله خب
و برگشت سرجاش
من:میتونه ذهن بخونه
جک:ها؟
من:همین که شنیدی
جک:ولی اینکه خیلی باحاله چرا از همه مخفیش میکنه
من:میترسه ازش سو استفاده بشه
جک:چی؟
من:توانایی من اونجوری نیست که ازش سو استفاده خاصی بکنن ولی اینو بدون اینکه ازش بپرسم میفهمم اون نمیخواد که ازش سو استفاده بشه
جک:که اینطور ولی خب چرا نزاشتی که برم و خودم ازش سوال کنم؟
من:اگه میگفت که ندارم تو پای سم و این چیزا رو وسط می کشیدی فعلا خوشحاله نمیخوام خوشحالیش خراب بشه پس خودم بهت گفتم
جک:که اینطور مثل اینکه خیلی هم احمق نیستی
من:چی داری میگی من همیشه توی امتحانات نمره کامل میارم
جک:صد درصد تقلب میکنی
من:نمیکنم
جک:ثابتش کن
من:آخه چرا باید به تو خودمو ثابت کنمممم؟
جک:چون ما دوستیـ.. .
هنوز حرفش کامل نشده بود که جوری بهش نگاه کردم خودش ساکت شد
من:اون موقع بهت چی گفتم؟
جک:خب من اونو به عنوان پیشرفت در نظر گرفتم
اون واقعا احمقه نه؟
جک:حتما فکر کردی که من احمقم مگه نه؟هه واقعا نمیفهمم که مردم چرا وقتی از چیزی مطمئن نیستن حرفی میزندپس بزار بگم دلیل اینکه اینجوری فکر کردم این بود که تو قبل از اون همیشه فقط یا میگفتی نه یا اصلا به حرفم گوش نمیدادی از آدما و این خصلتشون که بدون اینکه از چیزی مطمئن باشم هم دیگه رو قضاوت میکنند متنفرم
نه حالا خیلی هم احمق نیست حرفم رو پس میگیرم
من:درسته همچین فکری کردم ولی خب بعد از ادامه شنیدن حرفات نظرم عوض شد
از رو زمین بلند شدم و دستم رو به طرف جک دراز کردم تا بلند بشه
من:زود باش آنیا ماهی دوست نداره باید بیشتر قارچ جمع کنیم بلند شو
جک:چی؟
من:ما دوستیم
همون لحظه چشمای جک یه برقی زد
دستمو گرفت و سریع بلند شد
ادمین:(و اکنون شاهد دوستی دو عدد ق. ا. ط. ل. هستیم)
من:میدونی که چه قارچ های سمی نیستند مگه نه؟
جک:میدونم
من:پس زود باش
جک:میدونم
من:پس زود باش
هردو سریعا خواستیم به بیرون بریم که آنیا و بکی جلومون ظاهر شدن
بکی:کجا میخوای برید هردوتون یکی باید بمونه اگه خرسی گرگی چیزی حمله کرد چی
من:آخه چرا گرگ باید به شما دوتا حمله کنه؟
بکی:برای تغذیه کردن
من:خب از اون بابت نگران نباش چون هم زورتون زیاده هم اینکه خب آنیا که نه ولی گوشت تو یکی مطمئناً خیلی تلخه خدافظ
دست جک رو کشیدم و دوتایی در رفتیم
بکی:چه گهرباری خوردی و اون لنگه کفش باقی مونده اش رو هم پرت کرد سمتم
البته که اشتباهی به جک بدبخت خورد
و پخش زمین شد
داد زدم:بیا اینم یه نشونه دیگه که زورتون زیاده بعد از اون کلی شکلک در آوردم و دست جک رو دوباره کشیدم فرار کردیم
۳.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.