پارت3
<br>
اما نمیتونم دیگه تحمل کنم واقعا نگرانشم<br>
زنگ زدم بهش<br>
بعد از چندتا بوق جواب داد<br>
عجیب بود برخلاف روزایه دیگه<br>
صداش خیلی ناراحت به نظر میرسید <br>
_کارتو بگو! <br>
+جونگکوک<اروم> <br>
_بله<br>
+بلند شو بیا خونه دیر وقته! <br>
_نیام بهتره <br>
+چرا <br>
_ول کن ات! بای<br>
قطع کرد نمیدونم چشه اما میدونم حالش بده<br>
ساعت3و 15 دقیقست<br>
نه جواب تماسم رو میده نه پیامم<br>
نگرانشم شدید<br>
بعد از پنج دقیقه صدایه کیلیدو شنیدم<br>
بدو بدو رفتم سمت در<br>
عصبی بودم<br>
اومد داخل<br>
چشم هاش کمی باد داشتو سر دماغش قرمز بود<br>
اومد داخل<br>
کلاه هودی سرش بود<br>
محکم زدم تویه گوشش<br>
نگاهم کرد<br>
+مرتیکه عوضی نمیگی از نگرانی دق کنم بمیرممم؟؟؟ هاااااا؟ <br>
هیچی نگفتو رفت سمت اشپزخونه<br>
+با توام دارم با دیوار حرف میزنم اره؟؟؟ <br>
اب رو برداشت ریخت تویه لیوان <br>
+جونگکوکک(با داد)<br>
از عصبانیت زیاد لیوانو تویه دستش خورد کرد<br>
برگشت سمتت<br>
دستش رو برید<br>
خونی بود دستش<br>
گرفتت چسبوندت به دیوار با عصبانیتو داد گفت: هااااا بگووو تو کههه هرچی تو دلت بود گفتی عاهااااا فک کنم چیزی رو یادت رفته یادت رفته بیشتر غرورم رو بشکنی بگو اره مشکل منم میدونی مشکللل منم که دوست دارم میفهمیییییی<br>
گفت دوست دارم؟ اون اون هیچ وقت بهم نگفته دوست دارم<br>
اروم دستم رو رویه صورتش گذاشتم نوازشش کردم<br>
+جونگکوک اروم باش الان میمیری باشه ببخشید اروم باش<br>
کوک فقد با اخمو خشم تو. چشم هاش نگاهت میکرد<br>
بعد از چند دقیقه سرش رو فرو برد تویه گردنم<br>
بغلش کردم اروم<br>
+ببخشید بابت همه چی باشه؟ <br>
_..... <br>
پرش زمانی فردا.... <br>
ادامه دارد....
اما نمیتونم دیگه تحمل کنم واقعا نگرانشم<br>
زنگ زدم بهش<br>
بعد از چندتا بوق جواب داد<br>
عجیب بود برخلاف روزایه دیگه<br>
صداش خیلی ناراحت به نظر میرسید <br>
_کارتو بگو! <br>
+جونگکوک<اروم> <br>
_بله<br>
+بلند شو بیا خونه دیر وقته! <br>
_نیام بهتره <br>
+چرا <br>
_ول کن ات! بای<br>
قطع کرد نمیدونم چشه اما میدونم حالش بده<br>
ساعت3و 15 دقیقست<br>
نه جواب تماسم رو میده نه پیامم<br>
نگرانشم شدید<br>
بعد از پنج دقیقه صدایه کیلیدو شنیدم<br>
بدو بدو رفتم سمت در<br>
عصبی بودم<br>
اومد داخل<br>
چشم هاش کمی باد داشتو سر دماغش قرمز بود<br>
اومد داخل<br>
کلاه هودی سرش بود<br>
محکم زدم تویه گوشش<br>
نگاهم کرد<br>
+مرتیکه عوضی نمیگی از نگرانی دق کنم بمیرممم؟؟؟ هاااااا؟ <br>
هیچی نگفتو رفت سمت اشپزخونه<br>
+با توام دارم با دیوار حرف میزنم اره؟؟؟ <br>
اب رو برداشت ریخت تویه لیوان <br>
+جونگکوکک(با داد)<br>
از عصبانیت زیاد لیوانو تویه دستش خورد کرد<br>
برگشت سمتت<br>
دستش رو برید<br>
خونی بود دستش<br>
گرفتت چسبوندت به دیوار با عصبانیتو داد گفت: هااااا بگووو تو کههه هرچی تو دلت بود گفتی عاهااااا فک کنم چیزی رو یادت رفته یادت رفته بیشتر غرورم رو بشکنی بگو اره مشکل منم میدونی مشکللل منم که دوست دارم میفهمیییییی<br>
گفت دوست دارم؟ اون اون هیچ وقت بهم نگفته دوست دارم<br>
اروم دستم رو رویه صورتش گذاشتم نوازشش کردم<br>
+جونگکوک اروم باش الان میمیری باشه ببخشید اروم باش<br>
کوک فقد با اخمو خشم تو. چشم هاش نگاهت میکرد<br>
بعد از چند دقیقه سرش رو فرو برد تویه گردنم<br>
بغلش کردم اروم<br>
+ببخشید بابت همه چی باشه؟ <br>
_..... <br>
پرش زمانی فردا.... <br>
ادامه دارد....
۴.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.