عاشق خدمتکارم شدم پارت ۵ فصل دوم
که یدفعه کوک گفت.....
کوک : خواهشا وقتی رفتین شرکت به رئیستون بگین یه کارمند رو برای مذاکره با یه شرکت دیگه نفرسته
ا/ت : اون وقت از کجا انقدر مطمئنین که من کارمندم
کوک : چی...منظورتون چیه معلومه که تو نمی......
پریدم وسط حرفشو گفتم....
ا/ت : من رئیس بزرگ ترین شرکت کره پارک
ا/ت هستم.....الانم خیلی کار دارم باید برم خدانگهدار...... ( رفت)
از زبان کوک :
با.....باورم نمیشه....یع....یعنی اون رئیسه اون شرکته....آ...آخه چطور ممکنهههههه.....آههههههه مغزم دیگه داره ارور میده....بهتره برم خونه یکم استراحت کنم....آره این بهترین کاره سوار ماشین شدمو به طرف خونه حرکت کردم.......
*۱۵ دقیقه بعد*
بعد از ۱۵ دقیقه رسیدم مثل همیشه تا درو باز کردم لیا با نازو عشوه های همیشگیش به طرفم اومدو گفت......
لیا : سلام خسته نباشی عشقمممم
کوک : ممنونم عزیزممم
لیا : تا بری یه دوش بگیری به آجوما میگم غذا رو برامون بکشه
کوک : باشه عشقم
(من : عقققققققق )
وقتی جلوی ا/ت از لیا خواستگاری کردم....متوجه علاقه ی شدیدم به ا/ت شدم اما......اما دیگه دیر بود.....بعد از دوماه متوجه شدم اصلا به لیا علاقه ندارم و همش فقط هوس بود......لعنت بهت کوک دستی دستی هم زندگیت رو خراب......هم.....هم فرشته کوچولوت رو از دست دادی.......لعنت بهت ( خدانکنهههه)
از زبان ا/ت :
بعد از ۱۰ دقیقه رسیدم خونه تا درو باز کردم
با چهار تا چشم که دارن نگام میکنن مواجه شدم یه جیغ بنفش کشیدمو چراغا رو روشن کردم....با دیدنشون گفتم.......
ا/ت : شما اینجا چه غلطی میکنین
مینا : من میخواستم ببینم جلسه چیشد
جین وو : اینجا هم که خونه ی منه
ا/ت : خب احمقا خب حداقل این چراغ صاب مرده رو بزنین...
روبه مینا گفتم:
ا/ت : آخه الاغ تو نمیتونستی صبر کنی تا فردا صبح.....
مینا : شاید اگه مدیر یه شرکت دیگه بود صیر میکردم ولی برای شرکتی که مدیر جونگ کوکه
یهو کو بید روی دهنش
ا/ت : خب بقیش ادامه بده داره به جاهای خوب خوب میرسه
جین وو : به خدا من چیزی نمیدونستم
مینا : دروغ میگه من بهش گفته بودم
ا/ت : الان حقتونه جوری بکوبونمتون تو دیوار که حتی اسم خودتونم یادتون نیاد....
مینا و جین وو : رحم کن جون من
ا/ت : گمشین از جلو چشمام اونور تا با دمپایی نه افتادم به جونتون
البته این کاری که انجام دادن یکمم به نفعم شد چون ممکن بود جونگ کوک رو بازم ببینم و این آمادگی که الان درونم ایجاد شده بود خیلی به نفعم بود تصمیم گرفتم برم به خوابم تا فردا توی شرکت سر حال باشم پس لباسام رو با یه لباس راحتی عوض کردم و سمت تخت عزیزم حرکت کردمو به خواب رفتم........
دیگه گفتم دارم از اول پارت تا الان اذیتتون میکنم این دفعه جای حساس کات نکردم امیدوارم خوشتون بیاد💜😘
کوک : خواهشا وقتی رفتین شرکت به رئیستون بگین یه کارمند رو برای مذاکره با یه شرکت دیگه نفرسته
ا/ت : اون وقت از کجا انقدر مطمئنین که من کارمندم
کوک : چی...منظورتون چیه معلومه که تو نمی......
پریدم وسط حرفشو گفتم....
ا/ت : من رئیس بزرگ ترین شرکت کره پارک
ا/ت هستم.....الانم خیلی کار دارم باید برم خدانگهدار...... ( رفت)
از زبان کوک :
با.....باورم نمیشه....یع....یعنی اون رئیسه اون شرکته....آ...آخه چطور ممکنهههههه.....آههههههه مغزم دیگه داره ارور میده....بهتره برم خونه یکم استراحت کنم....آره این بهترین کاره سوار ماشین شدمو به طرف خونه حرکت کردم.......
*۱۵ دقیقه بعد*
بعد از ۱۵ دقیقه رسیدم مثل همیشه تا درو باز کردم لیا با نازو عشوه های همیشگیش به طرفم اومدو گفت......
لیا : سلام خسته نباشی عشقمممم
کوک : ممنونم عزیزممم
لیا : تا بری یه دوش بگیری به آجوما میگم غذا رو برامون بکشه
کوک : باشه عشقم
(من : عقققققققق )
وقتی جلوی ا/ت از لیا خواستگاری کردم....متوجه علاقه ی شدیدم به ا/ت شدم اما......اما دیگه دیر بود.....بعد از دوماه متوجه شدم اصلا به لیا علاقه ندارم و همش فقط هوس بود......لعنت بهت کوک دستی دستی هم زندگیت رو خراب......هم.....هم فرشته کوچولوت رو از دست دادی.......لعنت بهت ( خدانکنهههه)
از زبان ا/ت :
بعد از ۱۰ دقیقه رسیدم خونه تا درو باز کردم
با چهار تا چشم که دارن نگام میکنن مواجه شدم یه جیغ بنفش کشیدمو چراغا رو روشن کردم....با دیدنشون گفتم.......
ا/ت : شما اینجا چه غلطی میکنین
مینا : من میخواستم ببینم جلسه چیشد
جین وو : اینجا هم که خونه ی منه
ا/ت : خب احمقا خب حداقل این چراغ صاب مرده رو بزنین...
روبه مینا گفتم:
ا/ت : آخه الاغ تو نمیتونستی صبر کنی تا فردا صبح.....
مینا : شاید اگه مدیر یه شرکت دیگه بود صیر میکردم ولی برای شرکتی که مدیر جونگ کوکه
یهو کو بید روی دهنش
ا/ت : خب بقیش ادامه بده داره به جاهای خوب خوب میرسه
جین وو : به خدا من چیزی نمیدونستم
مینا : دروغ میگه من بهش گفته بودم
ا/ت : الان حقتونه جوری بکوبونمتون تو دیوار که حتی اسم خودتونم یادتون نیاد....
مینا و جین وو : رحم کن جون من
ا/ت : گمشین از جلو چشمام اونور تا با دمپایی نه افتادم به جونتون
البته این کاری که انجام دادن یکمم به نفعم شد چون ممکن بود جونگ کوک رو بازم ببینم و این آمادگی که الان درونم ایجاد شده بود خیلی به نفعم بود تصمیم گرفتم برم به خوابم تا فردا توی شرکت سر حال باشم پس لباسام رو با یه لباس راحتی عوض کردم و سمت تخت عزیزم حرکت کردمو به خواب رفتم........
دیگه گفتم دارم از اول پارت تا الان اذیتتون میکنم این دفعه جای حساس کات نکردم امیدوارم خوشتون بیاد💜😘
۱۶۱.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.