part 158
#part_158
#فرار
دیانا دستم انداخت والا اینا که هنوز اون روی سگ ارسلانو ندیدن شکر خدا همیشه هم واسه من بالاست به هر حال من اگه شانس داشتم تو ب*غ*ل این ماموت سرخ فرود نمیومدم منو کشیدن تو اشپزخونه و اخرم تسلیم شدم و نشستم پشت میز والا دیگه کم مونده بود دیانا واسه اطمینان خاطر از اینکه فرار نکنم بشونتم رو پاش همون بهتر که عین ادم بشینم سرجام و ارسلانو تحمل کنم اون ماموتم بعد چند لحظه اومد بلاخره پیداش شد و اروم به سمت میز
ناهار خوری قدم برداشت حالا انگار ملکه الیزابته چه با نازم میاد بیا مردیم از گشنگی بابا بلاخره اومد نشست همونجورم که انتظار میرفت واسه مامانجونش همیشه نیشش باز بود نوبت ماکه میرسید میشد نوه میرغضب خدابیامرز گفتم که من کلا ادم خوش شانسی هستم غذای همیشه خوشمزه عوامل پشت صحنه هم که قیمه بود حسابی اشتهامو
تحریک کرد یه بشقاب کشیدم و شروع کردم به خوردن هممونم ساکت بودیم و فقط صدای بهم خوردن قاشق و چنگال میومد منم سعی کردم فکرمو رو چیزی که دارم میخورم متمرکز کنم و به هیچ چیز فکر نکنم تقریبا اخرای غذامون بود که صدای ارسلان سکوت بینمونو شکست
- مامان منو نیکا صحبت کردیم راجب صیغه موافقیم باید کی بریم محضر ؟
من که رسما کپ کردم و قاشقم بین زمین و هوا موند واقعا ممنون یعنی همیشه یه چیزی باید باشه غذا رو کوفتمون کنه اخه من کی راضی شدم خودم خبر ندارم اصبا من کی با توبدون دعوا حرف زدم که به توافقم رسیدیم فقط با چشمای گرد شده نگاش کردمکتی جونم شاد شنگول جلوی چشمای گرد شده ی من گفت
- نه مادر چرا محضر ؟ به ناصر میگم بیاد براتون صیغه رو بخونه اون بلده
دیگه کم مونده بود چشمام قلپی دردبیاد بیفته رو میز منم کلا بوقم دیگه هاج و واج به ارسلان نگاه کردم که خندید و چشمک زد دلم یه جوری شد ولی سریع به هر زوری بود لقممو درسته قورت دادم
- ارسلان جان عزیزم ....حالا چه عجله ایه !!!؟؟
با این که خیلی داشتم خودمو میکشتم که لحنم رو مانتیک باشه ولی ناخوداگاه یکمی با حرص بود این ارسلان قصد داره منو دق بده من کی گفتم صیغه بخونیم کتی جونم که نه گذاشت و نه برداشت با ذوق پرید وسط نطق من
- نه عزیز دلم ناصر بابای دیانا داره میره سفر کاری خوب شد گفتین
دیگه به معنای واقعی کلمه خفه شدم خدایا شکرت
#فرار
دیانا دستم انداخت والا اینا که هنوز اون روی سگ ارسلانو ندیدن شکر خدا همیشه هم واسه من بالاست به هر حال من اگه شانس داشتم تو ب*غ*ل این ماموت سرخ فرود نمیومدم منو کشیدن تو اشپزخونه و اخرم تسلیم شدم و نشستم پشت میز والا دیگه کم مونده بود دیانا واسه اطمینان خاطر از اینکه فرار نکنم بشونتم رو پاش همون بهتر که عین ادم بشینم سرجام و ارسلانو تحمل کنم اون ماموتم بعد چند لحظه اومد بلاخره پیداش شد و اروم به سمت میز
ناهار خوری قدم برداشت حالا انگار ملکه الیزابته چه با نازم میاد بیا مردیم از گشنگی بابا بلاخره اومد نشست همونجورم که انتظار میرفت واسه مامانجونش همیشه نیشش باز بود نوبت ماکه میرسید میشد نوه میرغضب خدابیامرز گفتم که من کلا ادم خوش شانسی هستم غذای همیشه خوشمزه عوامل پشت صحنه هم که قیمه بود حسابی اشتهامو
تحریک کرد یه بشقاب کشیدم و شروع کردم به خوردن هممونم ساکت بودیم و فقط صدای بهم خوردن قاشق و چنگال میومد منم سعی کردم فکرمو رو چیزی که دارم میخورم متمرکز کنم و به هیچ چیز فکر نکنم تقریبا اخرای غذامون بود که صدای ارسلان سکوت بینمونو شکست
- مامان منو نیکا صحبت کردیم راجب صیغه موافقیم باید کی بریم محضر ؟
من که رسما کپ کردم و قاشقم بین زمین و هوا موند واقعا ممنون یعنی همیشه یه چیزی باید باشه غذا رو کوفتمون کنه اخه من کی راضی شدم خودم خبر ندارم اصبا من کی با توبدون دعوا حرف زدم که به توافقم رسیدیم فقط با چشمای گرد شده نگاش کردمکتی جونم شاد شنگول جلوی چشمای گرد شده ی من گفت
- نه مادر چرا محضر ؟ به ناصر میگم بیاد براتون صیغه رو بخونه اون بلده
دیگه کم مونده بود چشمام قلپی دردبیاد بیفته رو میز منم کلا بوقم دیگه هاج و واج به ارسلان نگاه کردم که خندید و چشمک زد دلم یه جوری شد ولی سریع به هر زوری بود لقممو درسته قورت دادم
- ارسلان جان عزیزم ....حالا چه عجله ایه !!!؟؟
با این که خیلی داشتم خودمو میکشتم که لحنم رو مانتیک باشه ولی ناخوداگاه یکمی با حرص بود این ارسلان قصد داره منو دق بده من کی گفتم صیغه بخونیم کتی جونم که نه گذاشت و نه برداشت با ذوق پرید وسط نطق من
- نه عزیز دلم ناصر بابای دیانا داره میره سفر کاری خوب شد گفتین
دیگه به معنای واقعی کلمه خفه شدم خدایا شکرت
۱.۷k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.