p22
پنج سال قبل..........
ات ویو
کوک یه مدتیه باهام خیلی سرد شده
منم دیگه نمیتونستم یه زن حامله بودم طاقت نداشتم ولی کوک نمیدونست که من حاملم همش میخواستم بهش بگم که یک ماهمه ولی همش اتفاق میوفتاد..... همه ی زنا توی این موقعیت توی اغوش گرم همسراشونن و من باید دلیل سرد شدنشو پیدا کنم...هوف کلا هیچ وقت خدا باهام یار نبود .........
دوباره مثل همیشه بدون هیچ حرفی غذا رو تموم کرد و رفت توی اتاقش نمیتونستم این وضع رو تحمل کنم بعد از اینکه غذا تموم شد چیزا رو جمع کردم و شستم و رفتم بالا ....در اتاق کارشو زدم.....
کوک:بله...(سرد)
ات:میتونم بیام داخل..(اروم)
کوک:بیا...(سرد)
ات:کوک میشه ازت دلیل سرد بودنو بپرسم...(با ارومی صحبت میکرد)
کوک:من سرد نیستم...فقط کارا خیلی زیاده سرم شلوغه این مدت(سرد و سرش توی برگه ها بود )
ات:اخه...
کوک:اخه نداره اته الانم خستم پاشو برو بیرون....(رفت تیشرتش رو دراورد) موقع دراوردنش یهو کتفش رو دیدم ....یه کبودی متوسط پر رنگ روی کتفش بود بله درست فکر میکردم جناب جئون داره به من خیانت میکنه ..من ادم واقع گرایی بودم میتونستم درکش کنم ولی حال خودمو نه نمیتونستم حال خودمو درک کنم منی که با تمام وجود ازش مراقبت کردم خیلی قولا بهم دادیم...این شد اخرش ...اته یواش یواش سمت کوک قدم برداشت قشنگ رفت روبه روی کوک ایستاد...
کوک:چیشده...؟(سرد)
ات:خوش میگذره بدون من ....هوم(اروم دستشو رو گردن کوک کشید)
کوک:چی میگی اته؟نصفه شب دیوونه شدی؟(دستش رو پس زد)
ات:نه عزیزم دیوونه چیه ..اوم یه چیزی اذیتم میکنه(دستش رو به صورت حلقه انداخت گردن کوک و بواش دستش رو برد سمت کتف کوک)
کوک:چیشده اته ..؟اه خوابم میاد...
ات:اینجات ..درد نمیکنه عزیزم...( با ارومی و لطافت میگفت و با دستش کبودیه کتفش رو زور داد)
کوک:اه اته نکن درد میکنه ...(دستش رو برد سمت کتفش)
ات:هوم خوب منم همینو میخواستم...
ات:دیگه مزاحمت نمیشم...شب بخیر..(رفت سمت در)
ات:عا راستی ..فردا احظاریه برات میاد حتما امضا کن...(با سردیه تمام جوری بود که کوک هم از اونطرف تغییر مود اته رو حس کرد)
کوک:چه احضاریه ای..؟(دراز کشید روی تخت)
ات:احضاریه....طلاق..(طلاق رو با مکث و محکم گفت)
کوک:چی..؟(مثل برق گرفته ها سریع از روی تخت بلند شد )
کوک:اته میفهمی چی میگی؟(رفته روبه روی اته)
ات:اره میفهمم خیلی خوبم میفهمم.....تو دیگه راحت میشی میتونی دیگه بدون پنهان کاری با دوست دختر راحت باشی(با ارومی و سردیه تمام)
کوک:اته اونجور که فکر.....
ات:پس میخوای چطور باشه عزیزم...(با ارومی و سردی که کوک رو بیشتر عصبی میکرد)
کوک:(خشمگین به اته نگاه کرد)
کوک:اوکی هرجور خودت میخوای..(با خشم نگاه به اته کرد)
ات:من چیزی رو نخواستم دارم خودت رو راحت میکنم(سرد و با ارومی اگه بلند حرف میزد بغض میترکید)
و گذاشت رفت....
ات ویو
کوک یه مدتیه باهام خیلی سرد شده
منم دیگه نمیتونستم یه زن حامله بودم طاقت نداشتم ولی کوک نمیدونست که من حاملم همش میخواستم بهش بگم که یک ماهمه ولی همش اتفاق میوفتاد..... همه ی زنا توی این موقعیت توی اغوش گرم همسراشونن و من باید دلیل سرد شدنشو پیدا کنم...هوف کلا هیچ وقت خدا باهام یار نبود .........
دوباره مثل همیشه بدون هیچ حرفی غذا رو تموم کرد و رفت توی اتاقش نمیتونستم این وضع رو تحمل کنم بعد از اینکه غذا تموم شد چیزا رو جمع کردم و شستم و رفتم بالا ....در اتاق کارشو زدم.....
کوک:بله...(سرد)
ات:میتونم بیام داخل..(اروم)
کوک:بیا...(سرد)
ات:کوک میشه ازت دلیل سرد بودنو بپرسم...(با ارومی صحبت میکرد)
کوک:من سرد نیستم...فقط کارا خیلی زیاده سرم شلوغه این مدت(سرد و سرش توی برگه ها بود )
ات:اخه...
کوک:اخه نداره اته الانم خستم پاشو برو بیرون....(رفت تیشرتش رو دراورد) موقع دراوردنش یهو کتفش رو دیدم ....یه کبودی متوسط پر رنگ روی کتفش بود بله درست فکر میکردم جناب جئون داره به من خیانت میکنه ..من ادم واقع گرایی بودم میتونستم درکش کنم ولی حال خودمو نه نمیتونستم حال خودمو درک کنم منی که با تمام وجود ازش مراقبت کردم خیلی قولا بهم دادیم...این شد اخرش ...اته یواش یواش سمت کوک قدم برداشت قشنگ رفت روبه روی کوک ایستاد...
کوک:چیشده...؟(سرد)
ات:خوش میگذره بدون من ....هوم(اروم دستشو رو گردن کوک کشید)
کوک:چی میگی اته؟نصفه شب دیوونه شدی؟(دستش رو پس زد)
ات:نه عزیزم دیوونه چیه ..اوم یه چیزی اذیتم میکنه(دستش رو به صورت حلقه انداخت گردن کوک و بواش دستش رو برد سمت کتف کوک)
کوک:چیشده اته ..؟اه خوابم میاد...
ات:اینجات ..درد نمیکنه عزیزم...( با ارومی و لطافت میگفت و با دستش کبودیه کتفش رو زور داد)
کوک:اه اته نکن درد میکنه ...(دستش رو برد سمت کتفش)
ات:هوم خوب منم همینو میخواستم...
ات:دیگه مزاحمت نمیشم...شب بخیر..(رفت سمت در)
ات:عا راستی ..فردا احظاریه برات میاد حتما امضا کن...(با سردیه تمام جوری بود که کوک هم از اونطرف تغییر مود اته رو حس کرد)
کوک:چه احضاریه ای..؟(دراز کشید روی تخت)
ات:احضاریه....طلاق..(طلاق رو با مکث و محکم گفت)
کوک:چی..؟(مثل برق گرفته ها سریع از روی تخت بلند شد )
کوک:اته میفهمی چی میگی؟(رفته روبه روی اته)
ات:اره میفهمم خیلی خوبم میفهمم.....تو دیگه راحت میشی میتونی دیگه بدون پنهان کاری با دوست دختر راحت باشی(با ارومی و سردیه تمام)
کوک:اته اونجور که فکر.....
ات:پس میخوای چطور باشه عزیزم...(با ارومی و سردی که کوک رو بیشتر عصبی میکرد)
کوک:(خشمگین به اته نگاه کرد)
کوک:اوکی هرجور خودت میخوای..(با خشم نگاه به اته کرد)
ات:من چیزی رو نخواستم دارم خودت رو راحت میکنم(سرد و با ارومی اگه بلند حرف میزد بغض میترکید)
و گذاشت رفت....
۱۰.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.