نگرانی داشت تو کل بدنش پخش میشد.
نگرانی داشت تو کل بدنش پخش میشد.
هر جایی رو که میگشت به هرکسی که زنگ میزد، نمیتونست فلیکس رو پیدا کنه.
بارون شدیدی که میبارید خیابون رو لیز کرده بوده اما اینکه تصادف کنه هم براش اهمیت نداشت و همچنان با سرعت رانندگی میکرد.
تنها چیزی که الان براش مهم بود سالم پیدا کردن فلیکس بود.
ماشین رو گوشه ای پارک کرد و به سمت پارک دوید.
اخرین جایی که برای پیدا کردن فلیکس به ذهنش میرسید همینجا بود.
بعد از چیزی حدود نیم ساعت گشتن ناامیدانه از پارک خارج شد که پسری با لباس پلیس توجهش را جلب کرد.
با سرعت سمتش دوید و با دیدن فلیکس تنها کاری که کرد بغل کردنش بود.
فلیکس از حرکت یهویی هیونجین شوکه شده بود اما تا دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه، لب های هیونجین دهنش رو بستن.
شوکه از حرکت بعدی هیونجین سرجاش خشکش زد. اما بعد از چندثاینه و درک موقعیتی که توش قرار داشت لب هاش رو حرکت داد و باهاش همکاری کرد.
هر جایی رو که میگشت به هرکسی که زنگ میزد، نمیتونست فلیکس رو پیدا کنه.
بارون شدیدی که میبارید خیابون رو لیز کرده بوده اما اینکه تصادف کنه هم براش اهمیت نداشت و همچنان با سرعت رانندگی میکرد.
تنها چیزی که الان براش مهم بود سالم پیدا کردن فلیکس بود.
ماشین رو گوشه ای پارک کرد و به سمت پارک دوید.
اخرین جایی که برای پیدا کردن فلیکس به ذهنش میرسید همینجا بود.
بعد از چیزی حدود نیم ساعت گشتن ناامیدانه از پارک خارج شد که پسری با لباس پلیس توجهش را جلب کرد.
با سرعت سمتش دوید و با دیدن فلیکس تنها کاری که کرد بغل کردنش بود.
فلیکس از حرکت یهویی هیونجین شوکه شده بود اما تا دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه، لب های هیونجین دهنش رو بستن.
شوکه از حرکت بعدی هیونجین سرجاش خشکش زد. اما بعد از چندثاینه و درک موقعیتی که توش قرار داشت لب هاش رو حرکت داد و باهاش همکاری کرد.
۳۶۰
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.