چند پارتی (وقتی دعواتون میشه و اون....) پارت ۳(آخر)
#هیونجین
#استری_کیدز
جوابی ندادی و همچنان نگاهت به پنجره بود
_ ع..ع..عزیزم....
_ م...میشه..م...من...ن...نگاه کنی...
تنها جوابی که شنید سکوتت بود و همچنان بی تفاوت به پنجره خیره بودی....
با حس گرمی دست هیون که با دستت برخورد کرد بعضی به سراغت اومد اما نگاهی بهش نکردی...
_ م..میشه...ل... لطفاً...ن...نگاهم کنی ؟
واکنشی نشون ندادی و سعی میکردیم جلوش ریزش اشکات رو بگیری...
_ ع...عشقم....
دستت رو بالا آوردم و لباشو روی دستت گذاشت و بوسه ای آروم بهش زد اما بعد دستت رو به سمت پیشونیش برد و اونو روی پیشونیه گرمش گذاشت و آروم شروع کرد به گریه کردن...که تو هم با حس خیسی دستت تعجب کردی و بلاخره نگاهت رو بهش دادی....
+ ه..هیون...
دستت رو محکم گرفته بود و چشمای خیسش رو روی دستت گذاشته بود
_ من....هق هق....ب...ببخش عشقم...م..من...هق هق...م.. متاسفم عشقمممم... متاسفم
با دیدن اینکه چطوری بهت التماس میکنه و گریه میکنه قلبت به شدت تیر کشید و محکم سرت رو گرفتی و توی سینت فشردی و نوازشش میکردی
+ هیشش...عزیزم...آروم باش....
هیون سرش رو توی بغلت فشرد و با شدت بیشتری شروع به گریه کرد...
_ عاشقتم...هق هق...به خدا قسم..هق هق..ن.. نمیخواستم اینطوری بشه...م...من...هق هق...ببخش
تو هم بغضت شکست و شروع کردی به اشک ریختن ولی هیون رو توی بغل خودت داشتی و نوازشش میکردی
+ من خیلی وقته بخشیدمت عزیزم...خیلی وقته
#استری_کیدز
جوابی ندادی و همچنان نگاهت به پنجره بود
_ ع..ع..عزیزم....
_ م...میشه..م...من...ن...نگاه کنی...
تنها جوابی که شنید سکوتت بود و همچنان بی تفاوت به پنجره خیره بودی....
با حس گرمی دست هیون که با دستت برخورد کرد بعضی به سراغت اومد اما نگاهی بهش نکردی...
_ م..میشه...ل... لطفاً...ن...نگاهم کنی ؟
واکنشی نشون ندادی و سعی میکردیم جلوش ریزش اشکات رو بگیری...
_ ع...عشقم....
دستت رو بالا آوردم و لباشو روی دستت گذاشت و بوسه ای آروم بهش زد اما بعد دستت رو به سمت پیشونیش برد و اونو روی پیشونیه گرمش گذاشت و آروم شروع کرد به گریه کردن...که تو هم با حس خیسی دستت تعجب کردی و بلاخره نگاهت رو بهش دادی....
+ ه..هیون...
دستت رو محکم گرفته بود و چشمای خیسش رو روی دستت گذاشته بود
_ من....هق هق....ب...ببخش عشقم...م..من...هق هق...م.. متاسفم عشقمممم... متاسفم
با دیدن اینکه چطوری بهت التماس میکنه و گریه میکنه قلبت به شدت تیر کشید و محکم سرت رو گرفتی و توی سینت فشردی و نوازشش میکردی
+ هیشش...عزیزم...آروم باش....
هیون سرش رو توی بغلت فشرد و با شدت بیشتری شروع به گریه کرد...
_ عاشقتم...هق هق...به خدا قسم..هق هق..ن.. نمیخواستم اینطوری بشه...م...من...هق هق...ببخش
تو هم بغضت شکست و شروع کردی به اشک ریختن ولی هیون رو توی بغل خودت داشتی و نوازشش میکردی
+ من خیلی وقته بخشیدمت عزیزم...خیلی وقته
۴۸.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.