𝔓𝔞𝔯𝔱⑤
با کوله پشتیه رد رد سفید سیاهم وارد اتوبوس شدم و اصلا نفعمیدم کجا نشستم فقط فهمیدم یکی منو هل داد به کناریم که نگاه کردم از زندگیم نا امیدشدم
+من میرم ته اتوبوس
دستم و گرفت و مانعم شد
-مگه اینجا چشه هیچکس واقعا نمیخواد کنار من بشینه چون فکر میکنه من اذیتش میکنم حداقل تو بشین
+اون وقت من چه فرقی با بقیه دارم.
-تو نمیترسی
+مسخره اس
-وقتی بهت میگم بشین بشین
مشخصه داره بهانه ی الکی میاره ولی چرا به چه قیمت
+قبوله
اخمام و توهم کشیدم و کنارش نشستم چشمامو رو هم گذاشتم و سعی کردم سردردم و کنترل کنم
یکم بعد نگاه خیره ایی رو رو خودم حس کردم
لعنتی ایی زیرلب گفتم و برگشتم سمتش
+چته چرا زل زدی به من؟
-خیلی خوشگلی!!!!
یک ابروم پایین اومد آشوبی زیر دلم به پا شد نمیدونم چرا ولی لرزه ایی به وجودم انداخت
بدون حرفی برگشتم و دوباره چشمامو بستم
هنوزم زیرنگاهای ریزشو رو خودم حس میکردم دیگه کلافه شده بودم از اینکه هعی سعی میکردم خودمو اروم نشون بدم درحالی که بدنم گرمایه عجیبی رو حس میکرد اروم شدن زیر اون نگاه کار سختی بود این که جز به جز جنبش اعضای بدنت رو زیرنظر بود حس بدی داشت
-داری به چی فکر میکنی؟
+به سیاهی
-سیاهی؟!
مثل پسر بچه هایی شده بود که وقتی دستت رو میگیرن انگشتات و میکشن و بالا و پایین میپرن و ازت درخواست بستنی شکلاتی میکنن
کنترل کردن ضربان قلبم سخت و سختر میشد درحالی که سعی داشتم چهرمو سردو خالی از احساس نشون بدم
+فقط میخوام با زمانی که به محل اقامتمون میرسیم یکم استراحت کنم!
-استراحت؟
این داستان ادامه دارد ...؟!
اهم هوا چقد گرمه
+من میرم ته اتوبوس
دستم و گرفت و مانعم شد
-مگه اینجا چشه هیچکس واقعا نمیخواد کنار من بشینه چون فکر میکنه من اذیتش میکنم حداقل تو بشین
+اون وقت من چه فرقی با بقیه دارم.
-تو نمیترسی
+مسخره اس
-وقتی بهت میگم بشین بشین
مشخصه داره بهانه ی الکی میاره ولی چرا به چه قیمت
+قبوله
اخمام و توهم کشیدم و کنارش نشستم چشمامو رو هم گذاشتم و سعی کردم سردردم و کنترل کنم
یکم بعد نگاه خیره ایی رو رو خودم حس کردم
لعنتی ایی زیرلب گفتم و برگشتم سمتش
+چته چرا زل زدی به من؟
-خیلی خوشگلی!!!!
یک ابروم پایین اومد آشوبی زیر دلم به پا شد نمیدونم چرا ولی لرزه ایی به وجودم انداخت
بدون حرفی برگشتم و دوباره چشمامو بستم
هنوزم زیرنگاهای ریزشو رو خودم حس میکردم دیگه کلافه شده بودم از اینکه هعی سعی میکردم خودمو اروم نشون بدم درحالی که بدنم گرمایه عجیبی رو حس میکرد اروم شدن زیر اون نگاه کار سختی بود این که جز به جز جنبش اعضای بدنت رو زیرنظر بود حس بدی داشت
-داری به چی فکر میکنی؟
+به سیاهی
-سیاهی؟!
مثل پسر بچه هایی شده بود که وقتی دستت رو میگیرن انگشتات و میکشن و بالا و پایین میپرن و ازت درخواست بستنی شکلاتی میکنن
کنترل کردن ضربان قلبم سخت و سختر میشد درحالی که سعی داشتم چهرمو سردو خالی از احساس نشون بدم
+فقط میخوام با زمانی که به محل اقامتمون میرسیم یکم استراحت کنم!
-استراحت؟
این داستان ادامه دارد ...؟!
اهم هوا چقد گرمه
۲۶.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.