☆ازدواج اجباری☆
p²
ب. ت ا. ت کوک شما هرچه زودتر باید باهم ازدواج کنین..
+_اما من نمیخوام
ب. ت ا. ت اما و اگر نداریم پدربزرگتون قبل از اینکه بمیره میخواد عروسیتون رو ببینه
ب. ک کلا از نظر من بهم میان
م. ک اره
+وایساا شماها چی دارین میگین
_من دوس دخترم رو چیکار کنمم من عاشقشم
ب. ک دیگه نداری
ا. ت ویو
وقتی فهمیدم دوس دختر داره دنیا روی سرم خراب شد، یه حس عجیبی بهش داشتم تپش قلبم هر لحظه بیشتر میشد که گفتم..
+م.. من میرم بخوابم
ب. ک بریم بخوابیم فردا راجبش حرف میزنیم
بقیه جز جانگ کوک، شب بخیر
م. ت جانگ کوک عزیزم توعم برو پیش ا. ت بخواب
+اخهه چرا دوس دختر داره، چرا من باید با کسی که دوس دختر داره ازدواج کنم «بغض»
کوک ویو
داشتم از پله ها میرفتم بالا رفتم داخل اتاق
+اهای تو روی زمین میخوابی من رو تخت
_چرا من روی زمین؟
+جوابی ندارم«بی حوصله»
_خب پس منم میام رو تخت
+خب بیا بینمون بالشت بزاریم
_اوکی
بالشتارو گذاشتن..
ا. ت سعی کرد بخوابه که دید یه بویی داره میاد برگشت سمت کوک
دید لباس نداره، داره سیگار میکشه
+سیگار نکش«اروم»
_به تو چه
کوک ویو
تهیونگ بهم زنگ زد که لیا داره بهم خیانت میکنه،توی بار دیده که داره به یه پسری سواری میده و بوسش میکنه برای همین عصابم خورد بود «لیا دوس دخترش»
دیدم ا. ت اومد دستاشو گذاشت رو شونم و سرشو برد تو ی گردنم و یه بو کشید بعدش یه گاز خیلی محکم گرفت، یهو سیگار از دستم ول شد پاشد ورش داشت انداخت بیرون پنجره منم داشتم همینجوری نگاش میکردم
که اومد سمتم منو انداخت رو تخت و رفت سر جاش خوابید..
پرش زمانی صبح
ا. ت ویو
از خواب بیدار شدم دیدم..
«خماری بد دردیه😂»
لایک:20
کامنت:20
ب. ت ا. ت کوک شما هرچه زودتر باید باهم ازدواج کنین..
+_اما من نمیخوام
ب. ت ا. ت اما و اگر نداریم پدربزرگتون قبل از اینکه بمیره میخواد عروسیتون رو ببینه
ب. ک کلا از نظر من بهم میان
م. ک اره
+وایساا شماها چی دارین میگین
_من دوس دخترم رو چیکار کنمم من عاشقشم
ب. ک دیگه نداری
ا. ت ویو
وقتی فهمیدم دوس دختر داره دنیا روی سرم خراب شد، یه حس عجیبی بهش داشتم تپش قلبم هر لحظه بیشتر میشد که گفتم..
+م.. من میرم بخوابم
ب. ک بریم بخوابیم فردا راجبش حرف میزنیم
بقیه جز جانگ کوک، شب بخیر
م. ت جانگ کوک عزیزم توعم برو پیش ا. ت بخواب
+اخهه چرا دوس دختر داره، چرا من باید با کسی که دوس دختر داره ازدواج کنم «بغض»
کوک ویو
داشتم از پله ها میرفتم بالا رفتم داخل اتاق
+اهای تو روی زمین میخوابی من رو تخت
_چرا من روی زمین؟
+جوابی ندارم«بی حوصله»
_خب پس منم میام رو تخت
+خب بیا بینمون بالشت بزاریم
_اوکی
بالشتارو گذاشتن..
ا. ت سعی کرد بخوابه که دید یه بویی داره میاد برگشت سمت کوک
دید لباس نداره، داره سیگار میکشه
+سیگار نکش«اروم»
_به تو چه
کوک ویو
تهیونگ بهم زنگ زد که لیا داره بهم خیانت میکنه،توی بار دیده که داره به یه پسری سواری میده و بوسش میکنه برای همین عصابم خورد بود «لیا دوس دخترش»
دیدم ا. ت اومد دستاشو گذاشت رو شونم و سرشو برد تو ی گردنم و یه بو کشید بعدش یه گاز خیلی محکم گرفت، یهو سیگار از دستم ول شد پاشد ورش داشت انداخت بیرون پنجره منم داشتم همینجوری نگاش میکردم
که اومد سمتم منو انداخت رو تخت و رفت سر جاش خوابید..
پرش زمانی صبح
ا. ت ویو
از خواب بیدار شدم دیدم..
«خماری بد دردیه😂»
لایک:20
کامنت:20
۲۰.۲k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.