Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
فرزین:بعد رفتن تو فرزانه خیلی گریه میکرد و کلا دیگ حواسش از سهراب رفته بود ایلین اینو برد یک مسافرت وقتی برگشت خونش دید صدای یک زن میاد رفت دید سهراب زن اورده خونه همنجوری(چشمک میزنه به بهدیس چون بچه نشسته بعضی چیز هارو نمتونه بگه)بعد فرزانه میفهمه زن دوم سهراب ۳ماه میگذره ک تو سهراب برای زن دومش یک خونه میگیره بعد متوجه میشن فرزانه نمتونه بچه دار بشه سهراب هم به همین بهونه زن دومشو میاره خونه فرزانه
یعنی دوتا زنه ها تو یکجا فرزانه مقاوت میکنه و هیچی نمگه و اون زن سلطنت میکنه بعد یک شب ک صدای خنده هایی سهراب و زنش میومده همیشه سهراب با اون دختره بوده دیگ فرزانه همنجور ک گریه میکنه میخوابه و دق مرگ میشه از قصه درد و رنج ک کشیده رو بالشتش قطره هایی اشکش بود
بعدش میفهمن ک فرزانه باردار بوده بچش زودتر از فرزانه مرده بود اونم انگار فهمیده بوده ک مامانش درد میکشیده اخه هیچ مشکلی نداشته و قلب بچه وایستاده بعد سهراب بعد دوماه خودکشی میکنه و دوتایشون میمیرن
بهدیس:اخه بمیرم برات فرزانه میگفتم چرا همیش خوابشو میدیم(باگریه)
ارتا:مامانی گریه نکن من ناراحت میشم
ارتا همنجور اشک هامو پاک میکرد وفرزین هم بغلم میکنه و من همنجور گریه میکنم
یکدفعه صدای زنگ خونه میاد فرزین در وا میکنه
بهدیس:کی؟
فرزین:پوریا و دارا
ارتا:اخ جون عمو
سفره رو جمع میکنم و میرم لباس هامو عوض میکنم ک میام بیرون
پوریا:اخ قربونت برم عمو جون
بهدیس:سلام
پوریا:سلام
دارا:سلام
نشستند و براشون چای ریختم و نشستم
ارتا:عمو دارا کی بریم مخ زنی؟
دارا:فردا(اروم)
فرزین:مخ زنی؟داستانش چی
دارا:هیچی داداش
ارتا:ما با عمو دارا میرم مخ دخترارو میزنیم
فرزین:دوروز بالایی سر بچم نبودم کثافت ها
دارا:ارتا چقدر تو فضولی
ارتا:فضول نیستم گفتم باباهم بیاد باما مخ زنی
پوریا:بابات صاحب داره
ارتا:کی؟
پوریا:ننت
دارا:اینارو ولش مامان فرار کرده
فرزین:مامان فرار کرده؟
دارا:اره رفتیم دیدیم یک نامه نوشتم ک من دارم به یک کشور دیگه فرار کرد خداروشکر
بهدیس:چرا خداروشکر؟
پوریا:زنکه زندگی هممون خراب کرده حالاهم فهمیدیم ک مادرمون هم نبوده
فرزین:ها؟
فرزین:بعد رفتن تو فرزانه خیلی گریه میکرد و کلا دیگ حواسش از سهراب رفته بود ایلین اینو برد یک مسافرت وقتی برگشت خونش دید صدای یک زن میاد رفت دید سهراب زن اورده خونه همنجوری(چشمک میزنه به بهدیس چون بچه نشسته بعضی چیز هارو نمتونه بگه)بعد فرزانه میفهمه زن دوم سهراب ۳ماه میگذره ک تو سهراب برای زن دومش یک خونه میگیره بعد متوجه میشن فرزانه نمتونه بچه دار بشه سهراب هم به همین بهونه زن دومشو میاره خونه فرزانه
یعنی دوتا زنه ها تو یکجا فرزانه مقاوت میکنه و هیچی نمگه و اون زن سلطنت میکنه بعد یک شب ک صدای خنده هایی سهراب و زنش میومده همیشه سهراب با اون دختره بوده دیگ فرزانه همنجور ک گریه میکنه میخوابه و دق مرگ میشه از قصه درد و رنج ک کشیده رو بالشتش قطره هایی اشکش بود
بعدش میفهمن ک فرزانه باردار بوده بچش زودتر از فرزانه مرده بود اونم انگار فهمیده بوده ک مامانش درد میکشیده اخه هیچ مشکلی نداشته و قلب بچه وایستاده بعد سهراب بعد دوماه خودکشی میکنه و دوتایشون میمیرن
بهدیس:اخه بمیرم برات فرزانه میگفتم چرا همیش خوابشو میدیم(باگریه)
ارتا:مامانی گریه نکن من ناراحت میشم
ارتا همنجور اشک هامو پاک میکرد وفرزین هم بغلم میکنه و من همنجور گریه میکنم
یکدفعه صدای زنگ خونه میاد فرزین در وا میکنه
بهدیس:کی؟
فرزین:پوریا و دارا
ارتا:اخ جون عمو
سفره رو جمع میکنم و میرم لباس هامو عوض میکنم ک میام بیرون
پوریا:اخ قربونت برم عمو جون
بهدیس:سلام
پوریا:سلام
دارا:سلام
نشستند و براشون چای ریختم و نشستم
ارتا:عمو دارا کی بریم مخ زنی؟
دارا:فردا(اروم)
فرزین:مخ زنی؟داستانش چی
دارا:هیچی داداش
ارتا:ما با عمو دارا میرم مخ دخترارو میزنیم
فرزین:دوروز بالایی سر بچم نبودم کثافت ها
دارا:ارتا چقدر تو فضولی
ارتا:فضول نیستم گفتم باباهم بیاد باما مخ زنی
پوریا:بابات صاحب داره
ارتا:کی؟
پوریا:ننت
دارا:اینارو ولش مامان فرار کرده
فرزین:مامان فرار کرده؟
دارا:اره رفتیم دیدیم یک نامه نوشتم ک من دارم به یک کشور دیگه فرار کرد خداروشکر
بهدیس:چرا خداروشکر؟
پوریا:زنکه زندگی هممون خراب کرده حالاهم فهمیدیم ک مادرمون هم نبوده
فرزین:ها؟
۷.۴k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.