p8
یونگی ویو *
این دختر چرا انقدر بامزست.... چی میگی بونگی یکم دلت به حالش سوخت حالا شده بامزه؟ اصلنم بامزه نیست
ات ویو *
تو اتاق تنهام گزاشتو درو قفل کرد حالا من خودم تنها چیکار کنم؟ حوصلم سر رفته و گشنمه همونجا رو زمین دراز کشیدم که بعد از چند مین خوابم برد
جیمین ویو *
کوک و ته اومدن قرار شد بک هیوتو پیدا کنیمو ازش حرف بکشیم... پیدا کردنش کار سختی نیست... هیچوقت نبوده، هر سه تامون میدونستیم اون برای یکی دیگه کار میکنه اما نمیدونستیم برای کی.... خیلی وقته از اون یونگیم خبری نیست... شاید اون دوتا باهم کار میکنن؟
یونگی ویو *
خیلی وقته ات چیزی نخورده ممکنه چیزیش بشه به خدمتکار گفتم یچیزی درست کنه براش ببرم
بعد از اینکه غذارو حاظر کردن رفتم برم براش ببرم که دیدم خوابش برده... وقتی خوابه خیلی خوش... اصلنم، غذاشو ببر حرف نزن با خودت
شوگا: بیدار شو... واست غذا اوردم
ات: ها چیه... غذا اوردی؟ توش سم که نریختی
شوگا: نه... فعلا لازمت دارم
ات: قرص تحریک کننده چی؟
شوگا: گمشو بی ادب... غذاتو بخور تا نزدم تو دهنت
ات: چشم... پیشی(زیر لب)
شوگا: چی گفتیی؟
ات: هیچی
جیمین ویو *
نقشه رو کامل میکردیم که از یه شماره ی ناشناس برام یه پیام اومد که عکس اتو فرستاده بود و زیرش نوشته بود
"اگه یکم بازی در بیاری بهتره ازش خدافظی کنی "
زود پیامو به ته و کوک نشون دادم
ته: باید ردشو بزنیم... به هیونجین نشون بدم؟
جیمین: این روش قدیمی شده، با نقشه قبلی جلو میریم
کوک: اوک
ات ویو *
بعد از اینکه از اونجا رفت غذا رو خوردم و دوباره رو زمین دراز کشیدم
ات: اینبار نمیخوابم... تصور کن زیر بهمنی اگه چشماتو ببندی میمیری... یک.. دو... سه... شروع
(سی ثانیه بعد)
ات: واای چشمام... سی ثانیه پلک نزدم... اخه دیوونه بازیت گرفتهه؟
یونگی ویو *
یمدت بعد از اینکه غذاشو دادم میخواستم ببرمش عمارت خودم، اما شنیدم با خودش حرف میزنه منم وایستادم گوش کردم... این چرا انقدر بامزست؟ باورم نمیشه... البته خیلی زبون دراز و پرروعه
رفتم تو اتاقه
شوگا: پاشو بریم عمارت من
ات: باشه... ولی جیهوپم میاد اونجا؟
شوگا: شاید بعدا... اصلا به ط چه
ات:(زبونشو در اورد)
شوگا: اون زبونو در میارم میندازم جلو سگاا
ات: من زبونمو دوست دارم،تازه لازمشم دارم(منحرف شدن)... این چی بود گفتم؟ اخه الان منحرف میشی دختر
شوگا: ذهنتم کثیفه
ات: نظر لطفته
شوگا: پاشو برییم
دستشو از ارنجگرفتم رردم انداختمش تو ماشین
ات: هوشش یواش
ات ویو *
دیدم خیلی با ارامش نشست تو ماشین به راننده گفت حرکت کنه
ات: چرا انقدر اروم و ساکتی؟
شوگا: تو چرا انقدر حرف میزنی؟
ات: باور گن من زیاد حرف نمیزنم هر وقت میدونم یه بلایی قراره سرم بیاد زیاد حرف میزنم
شوگا:(خنده)
ات: تو ارومی چون گربه ها ارومن
شوگا:الان چی گفتی؟
ات: همین که شنیدی
شوگا: همینجا پیادت میکنماا
ات: بهتر... ازاد میشم
شوگل: خفه شو
ات: چشم
دیگه هیچکدوم حرف نمیزد که رسیدیم بت عمارت بزرگ تقریبا اندازه عمارت خودمون
ادامه دارد
شرط
۹ لایک
۵ کامنا
دیشب میخواستم بزارم اینترنم زاییده بود نیومد
این دختر چرا انقدر بامزست.... چی میگی بونگی یکم دلت به حالش سوخت حالا شده بامزه؟ اصلنم بامزه نیست
ات ویو *
تو اتاق تنهام گزاشتو درو قفل کرد حالا من خودم تنها چیکار کنم؟ حوصلم سر رفته و گشنمه همونجا رو زمین دراز کشیدم که بعد از چند مین خوابم برد
جیمین ویو *
کوک و ته اومدن قرار شد بک هیوتو پیدا کنیمو ازش حرف بکشیم... پیدا کردنش کار سختی نیست... هیچوقت نبوده، هر سه تامون میدونستیم اون برای یکی دیگه کار میکنه اما نمیدونستیم برای کی.... خیلی وقته از اون یونگیم خبری نیست... شاید اون دوتا باهم کار میکنن؟
یونگی ویو *
خیلی وقته ات چیزی نخورده ممکنه چیزیش بشه به خدمتکار گفتم یچیزی درست کنه براش ببرم
بعد از اینکه غذارو حاظر کردن رفتم برم براش ببرم که دیدم خوابش برده... وقتی خوابه خیلی خوش... اصلنم، غذاشو ببر حرف نزن با خودت
شوگا: بیدار شو... واست غذا اوردم
ات: ها چیه... غذا اوردی؟ توش سم که نریختی
شوگا: نه... فعلا لازمت دارم
ات: قرص تحریک کننده چی؟
شوگا: گمشو بی ادب... غذاتو بخور تا نزدم تو دهنت
ات: چشم... پیشی(زیر لب)
شوگا: چی گفتیی؟
ات: هیچی
جیمین ویو *
نقشه رو کامل میکردیم که از یه شماره ی ناشناس برام یه پیام اومد که عکس اتو فرستاده بود و زیرش نوشته بود
"اگه یکم بازی در بیاری بهتره ازش خدافظی کنی "
زود پیامو به ته و کوک نشون دادم
ته: باید ردشو بزنیم... به هیونجین نشون بدم؟
جیمین: این روش قدیمی شده، با نقشه قبلی جلو میریم
کوک: اوک
ات ویو *
بعد از اینکه از اونجا رفت غذا رو خوردم و دوباره رو زمین دراز کشیدم
ات: اینبار نمیخوابم... تصور کن زیر بهمنی اگه چشماتو ببندی میمیری... یک.. دو... سه... شروع
(سی ثانیه بعد)
ات: واای چشمام... سی ثانیه پلک نزدم... اخه دیوونه بازیت گرفتهه؟
یونگی ویو *
یمدت بعد از اینکه غذاشو دادم میخواستم ببرمش عمارت خودم، اما شنیدم با خودش حرف میزنه منم وایستادم گوش کردم... این چرا انقدر بامزست؟ باورم نمیشه... البته خیلی زبون دراز و پرروعه
رفتم تو اتاقه
شوگا: پاشو بریم عمارت من
ات: باشه... ولی جیهوپم میاد اونجا؟
شوگا: شاید بعدا... اصلا به ط چه
ات:(زبونشو در اورد)
شوگا: اون زبونو در میارم میندازم جلو سگاا
ات: من زبونمو دوست دارم،تازه لازمشم دارم(منحرف شدن)... این چی بود گفتم؟ اخه الان منحرف میشی دختر
شوگا: ذهنتم کثیفه
ات: نظر لطفته
شوگا: پاشو برییم
دستشو از ارنجگرفتم رردم انداختمش تو ماشین
ات: هوشش یواش
ات ویو *
دیدم خیلی با ارامش نشست تو ماشین به راننده گفت حرکت کنه
ات: چرا انقدر اروم و ساکتی؟
شوگا: تو چرا انقدر حرف میزنی؟
ات: باور گن من زیاد حرف نمیزنم هر وقت میدونم یه بلایی قراره سرم بیاد زیاد حرف میزنم
شوگا:(خنده)
ات: تو ارومی چون گربه ها ارومن
شوگا:الان چی گفتی؟
ات: همین که شنیدی
شوگا: همینجا پیادت میکنماا
ات: بهتر... ازاد میشم
شوگل: خفه شو
ات: چشم
دیگه هیچکدوم حرف نمیزد که رسیدیم بت عمارت بزرگ تقریبا اندازه عمارت خودمون
ادامه دارد
شرط
۹ لایک
۵ کامنا
دیشب میخواستم بزارم اینترنم زاییده بود نیومد
۱۵.۰k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.