پارت ۱۷
برش زمانی به موقع ناهار:
از زبان ات:
رفتم و پشت در اتاق کوک وایسادم و در زدم و رفتم داخل تعظیم کردم و همونطور که تو چهار چوب در وایساده بودم گفتم:رئیس تایم استراحته
داشتم میرفتم که گفت:وایسا بیب با هم ناهار میخوریم
گفتم:باشه
بعد همونجا وایسادم تا جمع کرد وسایلشو و با هم از اتاق اومدیم بیرون و دستمو گرفت چون دقیقا فیلیکس هم با ما از اتاقش اومد بیرون و برای اینکه حرص اونو در بیاره دستمو گرفت فیلیکس هم یه نگاهی بهمون کرد و بعد یه نیشخند مسخره زد و رفت گفتم:این چش بود
گفت:ولش کن اسکله باهاش حرف نزنیاااا
گفتم:باشه بابا
گفت:چیییی دارم بهت میگم تو نمیتونی اینجا با من اینجوری حرف بزنی (اخم)
گفتم:ولی حالا که تایم استراحته و ما داریم ازشرکت میریم بیرون
گفت:هوووف فقط همین نیم ساعت اوکی؟!
گفتم:اوکی
بعد دستمو درو بازو های عضلانیش حلقه کردم و با هم از شرکت زدیم بیرون و رفتیم رستوران و ناهار خوردیم و کلی هم با هم حرف زدیم درمورد اینکه مامان بابام تو آمریکا هستن هم بهش گفتم و جونکوک گفته که با هم میریم و برمیگردیم دوباره کره منم راجب جونکوک به مامان بابام گفتم اونا هم مشتاقن جونکوکو ببینن همونطور که داشتیم ناهار میخوردیم گفتم:جونکوک
گفت:جانم
گفتم:شب میریم کجا
گفت:سوپرایزه
گفتم:اوکی پس قصد نداری بگی
گفت:نه ندارم
گفتم:خیلی خب باشه ولی الان که تایم استراحت تموم شد میشه لطفاً بازم همون جونکوک صدات کنم و باهات رسمی نباشم بابا همه تو این شرکت میدونه منو تو با هم قرار میزاریم
گفت:نخیر نمیشه درضمن همه از کجا میدونن(اخم)
خنده ای کردم که نگاهش ترسناک تر شد و خندمو خوردم و گفتم:خب من بهشون گفتم
گفت:هوووف از دست تو
گفتم:خیلی خب حداقل اینقدر خشن و جدی باهام رفتار نکن آخه یه گاهی وقت احساس میکنم اصلا دوسم نداری که اینجوری باهام رفتار میکنی (کیوت)
گفت:نکن اونجوری قیافتو وگرنه توسط جئون جونکوک خورده میشی الان
گفتم:دیگه اینقدر باهام جدی و خشن رفتار نکن خب
گفت:اممم باشه سعیمو میکنم غذاتو بخور بریم سراغ کارا
گفتم:باشه
بعد نارهار بلند شدیم و رفتیم داخل شرکت......
از زبان ات:
رفتم و پشت در اتاق کوک وایسادم و در زدم و رفتم داخل تعظیم کردم و همونطور که تو چهار چوب در وایساده بودم گفتم:رئیس تایم استراحته
داشتم میرفتم که گفت:وایسا بیب با هم ناهار میخوریم
گفتم:باشه
بعد همونجا وایسادم تا جمع کرد وسایلشو و با هم از اتاق اومدیم بیرون و دستمو گرفت چون دقیقا فیلیکس هم با ما از اتاقش اومد بیرون و برای اینکه حرص اونو در بیاره دستمو گرفت فیلیکس هم یه نگاهی بهمون کرد و بعد یه نیشخند مسخره زد و رفت گفتم:این چش بود
گفت:ولش کن اسکله باهاش حرف نزنیاااا
گفتم:باشه بابا
گفت:چیییی دارم بهت میگم تو نمیتونی اینجا با من اینجوری حرف بزنی (اخم)
گفتم:ولی حالا که تایم استراحته و ما داریم ازشرکت میریم بیرون
گفت:هوووف فقط همین نیم ساعت اوکی؟!
گفتم:اوکی
بعد دستمو درو بازو های عضلانیش حلقه کردم و با هم از شرکت زدیم بیرون و رفتیم رستوران و ناهار خوردیم و کلی هم با هم حرف زدیم درمورد اینکه مامان بابام تو آمریکا هستن هم بهش گفتم و جونکوک گفته که با هم میریم و برمیگردیم دوباره کره منم راجب جونکوک به مامان بابام گفتم اونا هم مشتاقن جونکوکو ببینن همونطور که داشتیم ناهار میخوردیم گفتم:جونکوک
گفت:جانم
گفتم:شب میریم کجا
گفت:سوپرایزه
گفتم:اوکی پس قصد نداری بگی
گفت:نه ندارم
گفتم:خیلی خب باشه ولی الان که تایم استراحت تموم شد میشه لطفاً بازم همون جونکوک صدات کنم و باهات رسمی نباشم بابا همه تو این شرکت میدونه منو تو با هم قرار میزاریم
گفت:نخیر نمیشه درضمن همه از کجا میدونن(اخم)
خنده ای کردم که نگاهش ترسناک تر شد و خندمو خوردم و گفتم:خب من بهشون گفتم
گفت:هوووف از دست تو
گفتم:خیلی خب حداقل اینقدر خشن و جدی باهام رفتار نکن آخه یه گاهی وقت احساس میکنم اصلا دوسم نداری که اینجوری باهام رفتار میکنی (کیوت)
گفت:نکن اونجوری قیافتو وگرنه توسط جئون جونکوک خورده میشی الان
گفتم:دیگه اینقدر باهام جدی و خشن رفتار نکن خب
گفت:اممم باشه سعیمو میکنم غذاتو بخور بریم سراغ کارا
گفتم:باشه
بعد نارهار بلند شدیم و رفتیم داخل شرکت......
۳۴.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.