کوک دردی حس نکرد و چشماشو باز کرد
کوک دردی حس نکرد و چشماشو باز کرد
کوک : ت تهیونگ
ته خودشو سپر کوک کرده بود و تیر به اون خورده بود
ته دیگه نمیتونست خودشو نگهداره افتاد توی بغل کوک
کوک : تهیونگ(گریه)
ته: گریه نکن بیب(خون بالا میاره)
کوک : تنهام نذار
ته : تو ......قول .....بده حتی اگه .......مردم ..... کسی رو ......جایگزینم نکنی
کوک : تو قرار نیست بمیری
ته دستشو با اینکه میلرزید و خونی بود روی صورت کوک گذاشت
ته : دوست دارم
که یهو دستش شل شد و چشماش بسته
کوک سریع به حالت استایل بغلش کردو گذاشتش توی ماشین
کوک : طاقت بیار
سوار شد با تمام سرعت رانندگی میکرد اشکاش اجازه نمیدادن راهو خوب ببینه اما بالاخره رسید به بیمارستان ته رو برد توی بیمارستان و ته رو بردن اتاق عمل بعد از اطلاعات دادن به پرستارا و دروغ گفتن به پلیسا دست از سرش برداشتن همش درحال راه رفتن بود و به لباسا و دستای خونیش زل زده بود
بعد از 4 ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
دکتر : همراه اقای کیم
کوک : من (صدای گرفته)
کوک بدو بدو رفت سمت دکتر
دکتر : متأسفانه اقای کیم.......
ادامه دارد
کوک : ت تهیونگ
ته خودشو سپر کوک کرده بود و تیر به اون خورده بود
ته دیگه نمیتونست خودشو نگهداره افتاد توی بغل کوک
کوک : تهیونگ(گریه)
ته: گریه نکن بیب(خون بالا میاره)
کوک : تنهام نذار
ته : تو ......قول .....بده حتی اگه .......مردم ..... کسی رو ......جایگزینم نکنی
کوک : تو قرار نیست بمیری
ته دستشو با اینکه میلرزید و خونی بود روی صورت کوک گذاشت
ته : دوست دارم
که یهو دستش شل شد و چشماش بسته
کوک سریع به حالت استایل بغلش کردو گذاشتش توی ماشین
کوک : طاقت بیار
سوار شد با تمام سرعت رانندگی میکرد اشکاش اجازه نمیدادن راهو خوب ببینه اما بالاخره رسید به بیمارستان ته رو برد توی بیمارستان و ته رو بردن اتاق عمل بعد از اطلاعات دادن به پرستارا و دروغ گفتن به پلیسا دست از سرش برداشتن همش درحال راه رفتن بود و به لباسا و دستای خونیش زل زده بود
بعد از 4 ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
دکتر : همراه اقای کیم
کوک : من (صدای گرفته)
کوک بدو بدو رفت سمت دکتر
دکتر : متأسفانه اقای کیم.......
ادامه دارد
۲۸۱
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.