"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 13
ویو ا/ت
یونگی اومد نزدیکم جوری که دیگه پشتم به دیوار خورد..
شوگا:ات کی گفته قرار اینجا به عنوان خدمتکار کار کنی ها؟*یکم داد*
ات: یونگی خودت همه..
شوگا: من گفتم اگر رو حرفم حرف بزنی تنبیح داری همین تنبیحتم ایمکه به عنوان خدمتکار کار کنی..بعدشم همه منطورت کیه هاا؟
ات: همه دیگه..
که یک دفعه یونگی شروع به بوسیدنم کرد...من اولش همراهی نکردم ولی بعدش همراهی کردم..
ویو شوگا
انگار ی اتفاقی افتاده بود و باید میفهم میدم..به ات نزدیک شدمو بوسیدمش لباش خیلی خوشمزه بود..دسته خودم نبود همینجوری میبوسیدمش..اون تعجب کرد اولش که همراهی نمیکرد ولی بعدش همراهی کرد داشتیم ادامه میدادیم که یک دفعه در باز شد و...
/بنظرتون کی اومده؟/
برگشتم بهش نگاه کردم سنا بود😐.
شوگا: سنا بهت یاد ندادن در بزنی؟
سنا: اووه ببخشید که برای اینکه بیام اتاق مشترکمون از تو باید اجازه بگیرم..
(خب بچها قضیش طولانیه در ادامه فیک مینویسم ولی اونجوری که سنا داره میگه نیست😂).
ات: چی اتاق مشترک شما؟*تو شک*/بچم/
سنا: بله اتاق مشترکمون
شوگا: نه قضیه چیزه دیگست..ات
سنا: چرا داری دروغ میگی چه قضیه ای..
یدفعه یطرفه صورتم سوخت ات بهم سیلی زد سنا اونجا وایستاده بود و نگاه میکرد
ات: منو باش مجبورم کل عمرمو با تو بگذرونم..من میرم ی اتاق دیگه..
ات رفت بیرون..حالا فهمیدم قضیه از چه قرارع..
رفتم سمت سنا
شوگا: سنا چی داری میگی؟حرفاتو میفهمی؟*داد*
سنا: اره میفهمم مگه خودت نگفتی دوست دارم مگه خودت نگفتی اینجا اتاق مشترکمونه
شوگا: سنا تو بد برداشت کردی منظورمو نفهمیدی.
سنا: یعنی انقد ات برات مهمه*داد*
شوگا: اره خیلی برام مهمه*, داد*
سنا: اون یوری رو کشته*داد*
شوگا: یوری خواهر منه نه خواهر تو
شوگا: بعدشم من تصمیم میگیرم که چیکار کنم تو کارای من دخالت نکن..
سنا: دیدی حتی خواهرتم برات مهم نیست*عصبی*
شوگا: برام مهمه پس کسی که کشتش باید توان پس بده:داد
سنا: بخب پس باید نباید اینجوری رفتار کنی..*داد*
شوگا: ات تاوانشو پس میده...اگر کشته باشه*داد*
سنا: خوبه پس..
شوگا: چی خوبه؟*عصبی*
سنا: چون ات قرار تاوان پس بده منم به تو برمیگردم فهمیدی..*یکم داد و عصبی*
ویو ات
سریع رفتم پایینو همچیو به اجوما گفتم..بعدش اجوما کلدی یکی از اتاقارو داد که برم داخل اون اتاق فعلا به اجوما هم گفتم به سنا گیر نده..داشتم میرفتم داخل اتاق صدای داد و بیداداشون خونه برداشته بود..هیچکس جز ما جهارتا تو خوهه نبود یعنی بود ولی تو حیاط..خونه بزرگ بود و سکوت بود که با راه رفتن صدا تو کل خونه میپیچید..منم داشتم میرفتم سمت اتاق جدیدم که صداهاشون داشت میومد یعنی حتی تا پایین هم میرفت..باورم نمیشد که چی میشنیدم...
شرطا
لایک:30
کامنت:35
پارت 13
ویو ا/ت
یونگی اومد نزدیکم جوری که دیگه پشتم به دیوار خورد..
شوگا:ات کی گفته قرار اینجا به عنوان خدمتکار کار کنی ها؟*یکم داد*
ات: یونگی خودت همه..
شوگا: من گفتم اگر رو حرفم حرف بزنی تنبیح داری همین تنبیحتم ایمکه به عنوان خدمتکار کار کنی..بعدشم همه منطورت کیه هاا؟
ات: همه دیگه..
که یک دفعه یونگی شروع به بوسیدنم کرد...من اولش همراهی نکردم ولی بعدش همراهی کردم..
ویو شوگا
انگار ی اتفاقی افتاده بود و باید میفهم میدم..به ات نزدیک شدمو بوسیدمش لباش خیلی خوشمزه بود..دسته خودم نبود همینجوری میبوسیدمش..اون تعجب کرد اولش که همراهی نمیکرد ولی بعدش همراهی کرد داشتیم ادامه میدادیم که یک دفعه در باز شد و...
/بنظرتون کی اومده؟/
برگشتم بهش نگاه کردم سنا بود😐.
شوگا: سنا بهت یاد ندادن در بزنی؟
سنا: اووه ببخشید که برای اینکه بیام اتاق مشترکمون از تو باید اجازه بگیرم..
(خب بچها قضیش طولانیه در ادامه فیک مینویسم ولی اونجوری که سنا داره میگه نیست😂).
ات: چی اتاق مشترک شما؟*تو شک*/بچم/
سنا: بله اتاق مشترکمون
شوگا: نه قضیه چیزه دیگست..ات
سنا: چرا داری دروغ میگی چه قضیه ای..
یدفعه یطرفه صورتم سوخت ات بهم سیلی زد سنا اونجا وایستاده بود و نگاه میکرد
ات: منو باش مجبورم کل عمرمو با تو بگذرونم..من میرم ی اتاق دیگه..
ات رفت بیرون..حالا فهمیدم قضیه از چه قرارع..
رفتم سمت سنا
شوگا: سنا چی داری میگی؟حرفاتو میفهمی؟*داد*
سنا: اره میفهمم مگه خودت نگفتی دوست دارم مگه خودت نگفتی اینجا اتاق مشترکمونه
شوگا: سنا تو بد برداشت کردی منظورمو نفهمیدی.
سنا: یعنی انقد ات برات مهمه*داد*
شوگا: اره خیلی برام مهمه*, داد*
سنا: اون یوری رو کشته*داد*
شوگا: یوری خواهر منه نه خواهر تو
شوگا: بعدشم من تصمیم میگیرم که چیکار کنم تو کارای من دخالت نکن..
سنا: دیدی حتی خواهرتم برات مهم نیست*عصبی*
شوگا: برام مهمه پس کسی که کشتش باید توان پس بده:داد
سنا: بخب پس باید نباید اینجوری رفتار کنی..*داد*
شوگا: ات تاوانشو پس میده...اگر کشته باشه*داد*
سنا: خوبه پس..
شوگا: چی خوبه؟*عصبی*
سنا: چون ات قرار تاوان پس بده منم به تو برمیگردم فهمیدی..*یکم داد و عصبی*
ویو ات
سریع رفتم پایینو همچیو به اجوما گفتم..بعدش اجوما کلدی یکی از اتاقارو داد که برم داخل اون اتاق فعلا به اجوما هم گفتم به سنا گیر نده..داشتم میرفتم داخل اتاق صدای داد و بیداداشون خونه برداشته بود..هیچکس جز ما جهارتا تو خوهه نبود یعنی بود ولی تو حیاط..خونه بزرگ بود و سکوت بود که با راه رفتن صدا تو کل خونه میپیچید..منم داشتم میرفتم سمت اتاق جدیدم که صداهاشون داشت میومد یعنی حتی تا پایین هم میرفت..باورم نمیشد که چی میشنیدم...
شرطا
لایک:30
کامنت:35
۱۵.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.